تندگویان شهيدی از تبار آزادمردان/ 5

نشانی ستارهٔ کابینه شهید رجایی چه بود؟

محمدجواد تندگویان، وزیر نفت ایران در کابینهٔ محمدعلی رجایی بود که در سال ۱۳۵۹ توسط نیروهای ارتش عراق اسیر شد و پس از سال‌ها اسارت به شهادت رسید.

به گزارش خبرنگار دفاعی - امنیتی باشگاه خبرنگاران، "محمدجواد تندگویان" وزیر نفت ایران در کابینهٔ شهيد محمدعلی رجایی بود که در سال ۱۳۵۹ توسط نیروهای ارتش عراق اسیر شد و پس از سال‌ها اسارت به شهادت رسید، به همین خاطر باشگاه خبرنگاران برای حفظ یاد و خاطره آن شهید والامقام گوشه‌هایی از خاطرات این وزیر شهید را منتشر می‌کند.

بي‌ريا

گاهي اوقات که به منزل پدرمان مي‌آمد، مادرم با اصرار او را نگاه مي‌داشت تا از غذاي ما بخورد، قبل از اينکه لب به غذا بزند، راننده و محافظين خود را به داخل خانه دعوت مي‌کرد و به اتفاق آنها غذا مي‌خورد و هرگاه آنان از آمدن به خانه امتناع مي‌کردند برادرم غذا را به داخل اتوموبيل مي‌برد و با آنان غذا مي‌خورد! تصور آن لحظات که وزير نفت يک مملکت در اتوموبيل همراه راننده و محافظين خود داخل کوچه غذا مي‌خورد، بسيار جالب و به يادماندني است. (فاطمه تندگويان-خواهر شهيد)
 
حسادت

يک ساعت قبل از آخرين سفرش، به مغازه من تلفن کرد و گفت: پدر من دارم به جنوب مي‌روم، مي‌خواستم خداحافظي کنم. گفتم: مواظب خودت باش. خنديد و گفت به من حسودي مي‌کني پدر؟ پرسيدم: حسودي؟! از چه بابت؟ گفت: براي اينکه ممکن است شهيد بشوم! در پايان صحبت خود،‌ مبلغي را نام برد که بابت خمس و زکات بدهکار است از من خواست چنانچه از سفر بازنگشت اين مبلغ را بپردازم. (پدر شهيد)
 
خستگی‌ناپذير
 
ايشان فردي بود که خيلي دغدغه مردم را داشت. از اول که در زندگي حرکت کرد، به سمت صنعت نفت رفت؛ به خاطر شرايط سختي که در جنوب شهر زندگي مي‌کرد و ديده بود که مردم در چه سختي‌هايي زندگي مي‌کنند واقعا دغدغه مردم، ايشان را واداشت که به دنبال اين علم بود و حتي در جنگ هم باز در پالايشگاه‌ها حضور داشته باشد. به خاطر دغدغه مردم بود که در عين حال که خانواده‌اش را به شدت دوست داشت و واقعا علاقه داشت که با همديگر به مسافرت بروند و لحظات خوشي را داشته باشند، ولي وزنه آن سمت سنگيني کرد و بالاخره در نهايت به خاطر مردم شهيد شد و الان مردم قدر ايشان را مي‌دانند. (هاجر تندگويان، دختر شهيد)


مديريت بحران
 
در يک ماه شش بار به آبادان رفته بود. پالايشگاه آبادان در حادثه خيزترين منطقه جنوب قرار داشت. جواد حرفي را مي‌زد که خودش زودتر از همه عامل بود. در شرايط جنگ حضور داشت. در کار مصداق علمي هر چيزي بود که مي‌گفت و حضورش، حضوري هوشمندانه بود و از هيچ چيز غافل نبود اسارتش هم اسارت غافل‌گيرانه نبود. کاملا از دست بني‌صدر حرص مي‌خورد. حضورش در بين کارکنان صنعت نفت هم معلوم بود، در واقع بحران در صحنه‌ها را مديريت مي‌کرد. (سركار خانم فاطمه تندگويان- خواهر شهيد)
 
به خاطر پالايشگاه

وقتي جنگ شروع شده بود، پدرم براي اين که يک وقت، مبادا پالايشگاه منفجر شود، دستور داده  بود که تمام مخازن و تلبمه‌خانه‌ها را تخليه کنند، او در پالايشگاه نفت آبادان، مستقيما وارد عمل شده و  با نظارت ايشان کار تخليه و انتقال مخازن که کار عظيمي بود انجام گرفت.
 
در بحبوهه آن همه دردسر، اين که يک مقدار از موجودي  نفتي را با تانکر ببرند وسط جنگ هم خيلي کار بزرگي محسوب مي‌شد او پالايشگاه را ظرف 10 روز تخليه کرد.



مثلا يک جا آتش مي‌گيرد و او  مي‌رود و  مي‌بيند که آتش‌‌نشان‌هاي مامور اطفاي حريق سينما رکس آبادان هنوز در زندان هستند، آن‌ها را آزاد مي‌کند و مي‌گويد  بياييد آتش را خاموش کنيد  يعني در شرايط جنگي خودش به جاي دادستان تصميم مي‌گيرد، به جاي فرماندار هم همين‌طور؛ فقط مي‌گويد بايد اين کار را انجام بدهيد، به اين ترتيب آدمي که کوتاهي کرده بود در اطفاي آتش‌سوزي سينما رکس آبادان و به نوعي باعث مي‌شود تا مردم آتش بگيرند و بسوزند، از زندان مي‌آيد  بيرون بعد از انقلاب و در پالايشگاه آبادان شهيد مي‌شود. (مهدي تندگويان-فرزند شهيد)
 
ستاره کابينه

يک روز به همراه برادرانمان آقايان مهندس «لوح» و دکتر «آيت‌اللهي» جهت تبريک ولادت مولاي متقيان (ع) نزد آقاي «رجايي» رفتيم، از آقاي تندگويان صحبت به ميان آمد، شهيد رجايي گفت: جواد ستاره کابينه من است. (محسن مدرسي-رئيس دفتر شهيد تندگويان)
 
تلاوت قرآن
 
آقاي بوشهري معاون جواد مي‌گفت، پس از اسارت، شهيد تندگويان را از ما جدا کردند و ما صداي ايشان را هنگام اذان يا قرائت قرآن مي‌شنيديم  که با صداي بلند قرآن تلاوت مي‌کردند  يا شب‌هاي جمعه که دعاي کميل مي‌خواندند و ظاهرا هر بار نيز به دليل اين رفتارشان مورد شکنجه قرار مي‌گرفتند، به طوري که آن جايي که ايشان را شکنجه مي‌کردند نزديک سلول‌ها و  بندهاي ديگران بوده و صداي ايشان را مي‌شنيدند که در زير شکنجه مدام يا شعار «الله اکبر» مي‌داده يا مي‌گفته " خميني عزيزم بگو  تا خون بريزم". (سركار خانم بتول برهاني اشكوري همسر شهيد)



 مصلحت بزرگ

در همان روزهاي ابتدايي اسارت شهيد «تندگويان»، شهيد «رجايي» به خانه ما آمد و پس از احوال‌پرسي و  جويا شدن حال بچه‌ها گفتند که عراقي‌ها حاضرند شهيد تندگويان را در قبال آزادي هشت تن از خلبانانشان آزاد کنند که من گفتم اگر بنده هم اين شرط را بپذيرم مطمئنم خود آقاي تندگويان نمي پذيرد که در قبال آزادي‌اش کساني آزاد شوند که مجددا پس از مراجعت به کشورشان مي‌خواهند باز بر سر مردم بي‌گناه ما آتش بريزند و موشک بزنند. (سركار خانم بتول برهاني اشكوري همسر شهيد)
 
نشانی صبر
 
من در اردوگاه اسرا "محمد جواد تندگويان"، وزير سابق نفت را ديدم و از او پرسيدم که کارت صليب سرخ دارد يا نه؟ جواب داد: نه ندارم.
گفتم: آقای تندگويان! چون کارت نداری، نشانی‌ات را بده تا برای خانواده‌ات نامه بنويسم. گفت: نشانی من اين است: "صبر، استقامت" (برادر آزاده، عيسي عبدي اركواز ملكشاهي)

انتهای پيام/
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار