شب که می‌شود حوصله‌ها مانند سایه ماه کوتاه است و کمرنگ. داستانک، قلقلکی کوتاه برای فکر و روحمان است تا در ساعات پایانی شب، لحظات کوتاه امروز را با خواندن جملاتی کوتاه بهتر و بیشتر قدر بدانیم.

مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛
چند سال پیش یک روز جلوی تلویزیون دراز کشیده بودم، فوتبال نگاه می کردم و تخمه می خوردم. ناگهان پدر، مادر و آبجی سرم هوار شدند و فریاد زدند که: « ای عزب! بدبخت! بی عرضه! بی مسئولیت! پاشو برو زن بگیر». رفتم خواستگاری، پدر دختر پرسید: «مدرک تحصیلی‌تون چیه؟» گفتم: «دیپلم تمام». گفت: «بی سواد، بی کلاس! پاشو برو دانشگاه!» رفتم 4 سال دانشگاه مدرک گرفتم، رفتم خواستگاری، پدر دختر پرسید: «خدمت رفتی؟» گفتم: «هنوز نه!» گفت: « پس هنوز مرد نشدی، سوسول، پاشو برو سربازی!» رفتم 2 سال خدمت سربازی رو انجام دادم برگشتم، رفتم خواستگاری، مادر دختر پرسید: « آقای داماد شغلشون چیه؟»
گفتم: «فعلا کارگیر نیاوردم.» گفت: «بی کار! علاف، پاشو برو سر کار!» رفتم کار پیدا کنم؛ گفتند: «سابقه کار می خواهیم!» رفتم سابقه کار جور کنم؛ گفتند: «باید کار کرده باشی تا سابقه کار بدهیم.» دوباره رفتم کار کنم؛ گفتند: «باید سابقه کار داشته باشی تا کار بدهیم» برگشتم رفتم خواستگاری، گفتم: « رفتم کارکنم گفتند سابقه کار، رفتم سابقه کار جور کنم گفتند باید کار کرده باشی!» گفتند: «برو جایی که سابقه کار نخواد» رفتم جایی که سابقه کار نمی خواستند، گفتند: «باید متاهل باشی!» رفتم نیم کیلو تخمه خریدم دوباره دراز کشیدم جلوی تلویزیون و فوتبال نگاه کردم.

برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار