ماجرای سیاه و شوم یک دختر فراری در تهران

اگر چه آشنایی و دوستی خیابانی با جوانی حیله‌گر و شیطان صفت همه هستی‌ام را سوزاند و زندگی‌ام را در تاریکی روابط پنهانی به تباهی کشاند اما بدبختی‌های من از آن جا آغاز شد که پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند و من فرزند طلاق نام گرفتم...

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، دختر ۱۳ ساله‌ای که به اتهام فرار از منزل و برقراری رابطه نامشروع توسط مأموران انتظامی دستگیر شده بود در حالی که مدعی بود روی بازگشت نزد پدرم را ندارم چرا که اکنون دیگر در مرداب فلاکت فرو رفته‌ام به تشریح ماجرای فرارش از منزل پرداخت و به مشاور کلانتری گلشهر مشهد گفت: از زمانی که به خاطر دارم همواره پدر و مادرم با یکدیگر دعوا می‌کردند که بیشتر اوقات هم بحث و جدل‌های آن‌ها به کتک‌کاری می‌کشید و من از ترس به گوشه اتاق پناه می‌بردم و با چشمانی وحشت زده جیغ می‌کشیدم و در حالی که صورتم از اشک خیس می‌شد نظاره‌گر رفتارهای بی‌رحمانه آن‌ها بودم.
 
این وضعیت تا ۷ سالگی من ادامه داشت و  روزی که قرار بود من هم مانند دیگر بچه‌های هم سن و سال خودم کیف مدرسه را به دوش بیندازم و شادی کنان به کلاس درس بروم مادرم دست مرا گرفت و از پله‌های دادگستری بالا رفت. آن روزها معنی طلاق را نمی‌فهمیدم اما هر روز به جای مدرسه در مسیر دادگاه قرار می‌گرفتم. بالاخره مادرم طلاق گرفت ولی دادگاه مرا به پدرم سپرد تا با او زندگی کنم. چند روز بعد پدرم زنی که به خانه ما آمده بود را به من معرفی کرد و گفت: او از امروز مادر تو است.
 
بعدها فهمیدم که همه اختلافات پدر و مادرم به خاطر همین زن بوده است و پدرم قبلاً با او ازدواج کرده بود. من دیگر در آن خانه به موجودی تنها تبدیل شده بودم و آن‌ها با فراموش کردن من فقط به دنبال خوشگذرانی خودشان بودند.

این گونه بود که دیگر نتوانستم ادامه تحصیل بدهم و برای پیدا کردن کاری بیرون از منزل می‌رفتم تا این که با پسری در خیابان آشنا شدم و او قول داد اگر با او فرار کنم با من ازدواج می‌کند و مرا از این وضعیت نجات می‌دهد. من هم قبول کردم و با او به خانه‌ای در اطراف تهران رفتم. چند روز اول او رفتار خوبی با من داشت اما یک روز صبح وقتی از خواب بیدار شدم دیگر از افشین خبری نبود.
 
من که هستی‌ام را از دست داده بودم در حالی تنها شدم که روی بازگشت نزد پدرم را نداشتم به همین خاطر با اندک پولی که برایم باقی مانده بود عازم مشهد شدم و در پایانه مسافربری با جوان ۲۲ ساله‌ای به نام امید برخورد کردم و شب را به منزل او رفتم. اما روزهای بعد ۲ جوان دیگر آن جا آمدند و...

تا این که روز گذشته وقتی از منزل آن‌ها بیرون آمدم موتورسواری برایم ایجاد مزاحمت کرد که بلافاصله پلیس رسید و من امید را که حدود ۱۰۰ متر جلوتر منتظرم بود به عنوان برادرم معرفی کردم اما مأموران به من مشکوک شدند و امید را هم در حال فرار دستگیر کردند. حالا نمی‌دانم...

انتهای پیام/
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۶
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۰:۱۲ ۰۶ مرداد ۱۳۹۵
واقعا برای چنین مسایلی متاسفم
Kazakhstan
ناشناس
۲۲:۳۵ ۱۱ آبان ۱۳۹۴
ادم هاج و واج می مونه که چه طوری بگه هم حق رعایت بشه هم از ناراحتی و فشار و عذاب راحت بشه !
فقط میتونم همین رو بگم :
خدا یا جون های ما : پسران ما و دختران مارو نجات بده !
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۱:۱۴ ۱۱ آبان ۱۳۹۴
واقعا پسرای ایرانی به هیولایی برای دخترا تبدیل شدن......واقعا که.....
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۰:۱۷ ۱۱ آبان ۱۳۹۴
بخدا ک آدم این داستانا رو میشنوه از دنیا سیر میشه خدا همه مارو ب راه راست هدایت کنه
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۷:۰۷ ۱۱ آبان ۱۳۹۴
اللهم عجل لولیک الفرج
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۴:۴۴ ۱۱ آبان ۱۳۹۴
رابطشون چطوریا بوده؟؟؟؟
آخرین اخبار