khamenei.ir منتشر کرد

ماجرای لباس طلبگی رهبر انقلاب

همه می‌دانستند که بناست طلبه و روحانی شوم. این چیزی بود که پدرم می‌خواست و مادرم به شدّت دوست می‌داشت...

ماجرای لباس طلبگی رهبر انقلاببه گزارش گروه سیاسی باشگاه خبرنگاران جوان،  دفتر حفظ و نشر آثار آيت‌الله خامنه‌ای khamenei.ir، در خاطره‌ای از ایشان آورد:

ماجرای لباس طلبگی رهبر انقلاب

همه می‌دانستند که من بناست طلبه و روحانی شوم. این چیزی بود که پدرم می‌خواست و مادرم به شدّت دوست می‌داشت. خود من هم علاقه‌مند بودم؛ یعنی هیچ بی‌علاقه به این مسأله نبودم.

اما این‌که لباس ما را از اوّل، این لباس قرار دادند، به این نیّت نبود؛ به خاطر این بود که پدرم با هر کاری که رضاخان پهلوی کرده بود، مخالف بود - از جمله، اتّحاد شکل از لحاظ لباس - و دوست نمی‌داشت همان لباسی را که رضاخان به زور می‌گوید، بپوشیم. می‌دانید که رضاخان، لباس فعلی مردم را که آن زمان لباس فرنگی بود و از اروپا آمده بود، به زور بر مردم تحمیل کرد. ایرانیها لباس خاصی داشتند و همان لباس را می‌پوشیدند. او اجبار کرد که بایستی این‌طور لباس بپوشید؛ این کلاه را سرتان بگذارید!

پدرم این را دوست نمی‌داشت، از این جهت بود که لباس ما را همان لباس معمولی خودش که لباس طلبگی بود، قرار داده بود؛ اما نیّت طلبه شدن و روحانی شدن من در ذهنشان بود. هم پدرم می‌خواست، هم مادرم می‌خواست، خود من هم می‌خواستم. من دوست می‌داشتم و از کلاس پنجم دبستان، عملاً درس طلبگی را در داخل مدرسه شروع کردم.

معلّمی داشتیم که خودش طلبه بود و سالهای پنجم یا ششم دبستان - به نظرم هر دو سال - معلم کلاس ما بود. او پیشنهاد کرد که به ما درس «جامع‌المقّدمات» بدهد. می‌دید که من و یکی، دو نفر از بچه‌ها علاقه‌مندیم و استعدادمان هم خوب بود؛ فکر کرد که به ما درس بدهد، ما هم قبول کردیم.

«جامع‌المقّدمات» اوّلین کتابی است که طلبه‌ها می‌خواندند، - هنوز هم معمول است - و مجموعه‌ای از جزوات، یعنی چند کتاب کوچک است. من چند تا از آن کتابهای کوچک را در دبستان خواندم؛ بعد هم که بیرون آمدم، به شدّت و با جدّیت و علاقه دنبال کردم.

من بعد از دبستان به دبیرستان نرفتم؛ یعنی دوره دبیرستان را به طور داوطلبانه و به صورت شبانه، خودم می‌خواندم. درس معمولی من طلبگی بود و بعد از دوره دبستان، مدرسه طلبگی رفتم - یعنی از دوازده سالگی به بعد - بنابراین از همان وقتها دیگر من به فکر آینده - به این معنا - بودم؛ یعنی معلوم بود که دیگر بناست طلبه شوم.

البته طلبگی و لباس طلبگی، به‌هیچ‌وجه مانع از کارهای کودکانه آن زمان نبود؛ یعنی هم عمامه سرمان می‌گذاشتیم، هم وقتی می‌خواستیم بازی کنیم، عمامه را در خانه می‌گذاشتیم، به کوچه می‌آمدیم و با همان قبا می‌دویدیم و بازی می‌کردیم - کارهایی که بچه‌ها می‌کنند - وقتی می‌خواستیم با پدرمان به مسجد برویم، باز عمامه را سرمان می‌گذاشتیم و عبا را به دوش می‌انداختیم و با همان وضع و حال و چهره کودکانه به مدرسه می‌رفتیم و می‌آمدیم.(گفت و شنود صمیمانه با جمعی از جوانان و نوجوانان   ۱۳۷۶/۱۱/۱۴ )

انتهای پیام/

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۶
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۱:۰۳ ۲۵ بهمن ۱۳۹۴
برام جالب بود خدا براساس لیاقت ادمیان وجودشون رو با ارزش میکنه!آقا هم این لیاقت رو داشت انشالله سلامت باشن!دوستتون داریم آقاآ
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۰:۳۷ ۱۹ بهمن ۱۳۹۴
جانم فدای رهبر
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۰:۰۸ ۱۸ بهمن ۱۳۹۴
الهی هرچی باقی عمر منه برسه به آقا.خیلی گرگهای داخلی وخارجی در کمین کشور و ملت هستن،تا آقا هست کسی جرات نزدیک شدن رو نداره.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۸:۴۲ ۱۸ بهمن ۱۳۹۴
رهبرمان واقعأ دوست داشتنی و عزیز و معصوم هستند، خداوند تا قیام حضرت مهدی ایشان را حفظ کند، انشااله.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۸:۰۰ ۱۸ بهمن ۱۳۹۴
جانم به فدایت اقا
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۸:۰۰ ۱۸ بهمن ۱۳۹۴
جانم به فدایت اقا
آخرین اخبار