اشعار فاطمی؛

بسته شعری ویژه شهادت حضرت زهرا (س) ۱۳۹۵/۱۲/۰۳

زیباترین سروده های فاطمی را در این گزارش بخوانید.

به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛شاعران با زبان شعر، عشق و ارادت خود را به بهترین بانوی عالم؛ حضرت فاطمه الزهرا (س) به تصویر می کشند. ما نیز به مناسبت شهادت آن یگانه بانوی اسلام، بخشی از اشعاری که در وصف ایشان سروده شده را در این گزارش آورده ایم.
 
 
 مادرم در بستر است این روزها
روزی ام چشم تر است این روزها
 
مردمِ شهر مدینه کارشان
ترک نهی از منکر است این روزها
 
از زبان دوست و دشمن فقط
طعنه سهم حیدر است این روزها
 
ذکر من اَمَّن یُجیب و پر زدن...
آرزوی مادر است این روزها...
 
خواست تا حال علی بهتر شود
گفت: حالم بهتر است این روزها
 
هیچ کس این جمله را باور نکرد
پهلویش گویاتر است این روزها
 
چه بلایی بر سرش آورده اند
مردم دنیا پرست این روزها
 
نیمه شب ها درد پهلو می کشد
بازویش دردسر است این روزها
 
دردها از دست مادر خسته اند
دردش از پا تا سر است این روزها
 
مجتبی هم پیر شد بس که فقط
فکر مسمار و در است این روزها
 
شانه زد موی مرا فهمیده ام
روزهای آخر است این روزها
 
محمدجواد شیرازی
 
ای که خیال رفتن از این خانه داری
بعد از تو زینب می نماید خانه داری
 
نُه سال با تو زندگی چیز کمی نیست
بعد تو من می مانم و دل بیقراری
 
بعد تو من می مانم و یک شهر دشمن
اصلاً تو جای من خودت طاقت میاری؟
 
از گریه های هر شبت بیزار هستند
حتی درون خانه ات بی اختیاری
 
چشم تماشای تو را حتی ندارند
با اینکه تو با هیچ کس کاری نداری
 
پهلوی مجروحت شده باعث که شب ها
تا صبح بین بسترت لاله بکاری
 
دیگر خبر دارند حتی بچه هایت
با پلک های خسته ات شب زنده داری
 
پا می شوی با زحمت بسیار اما
دیدم که دستت را به پهلو میگذاری
 
شد کار من زانو بغل کردن ولی تو
کاری نداری جز همین لحظه شماری
 
 بعد از تو زینب می نماید خانه داری
ای آنکه میل رفتن از این خانه داری 
 
محمدحسن بیات‌لو
 
بانوی خانه من تکیه به دیوار نکن
آنقدر با تن مجروح خودت کار نکن
 
آرزوهای علی یک شبه بر باد مرو
به جوانمرگی خود این همه اصرار نکن
 
سوی تابوت خودت خنده پر درد نکن
فاطمه! قلب مرا این همه آزار نکن
 
پیش چشمم کفن آماده نکن زهرا جان
اینقدر خون به دل حیدر کرار نکن 
 
عالیه رجبی
 
زهرا برای حضرت حق آفریده شد
پیش از وجودِ خلقِ خداوند دیده شد
 
سیب بهشت، آمدنش را بهانه بود
روحش به احمد از نفس حق دمیده شد
 
زهرا که بود؟ نور جلالیِ تحت عرش
فوق تصوّر است آنچه که از قدس چیده شد
 
احمد که گفت اُمِّ ابیهاست فاطمه
یعنی فضائلش چو محمّد حمیده شد
 
چندی گذشت تا که نسیم وصال او 
سمت علیِ عالیِ اعلا وزیده شد
 
طوبای فاطمه که ثمر داد ناگهان
باد خزان گرفت و وجودش تکیده شد
 
گل بود و حیف ساقه او را لگد زدند
سیلی که خورد حوریه، رنگش پریده شد
 
وقتی هجوم برد سقیفه به خانه اش
در را شکست روی سرش، قد خمیده شد
 
شش ماهه داشت، میخ در او را شهید کرد
شش ماهه ای شهید برای شهیده شد
 
هر جا رسید روضه به محسن، بگو حسین
با تیر حرمله سر اصغر بریده شد 
 
امیر عظیمی
 
رو کرد خدا قدرت پنهانی خود را
تا خلق کند حوری انسانی خود را
 
ابلیس بهشتی بشود گر بگذارد
بر خاک قدم های تو پیشانی خود را
 
هفتاد یهودی نه، که سلمان و ابوذر
مدیون تو هستند مسلمانی خود را
 
در بند غمت هر که اسیر است عزیز است
آزاد مکن یوسف زندانی خود را
 
چون مور اگر ریزه خور خوان تو باشیم
یک روز ببینیم سلیمانی خود را
 
ترسی ز اجل نیست به این شرط که باشیم
در روضه تو لحظه پایانی خود را
 
دل را به منای غم تو ذبح نمودیم
از یاد مبر این همه قربانی خود را
 
علی ذوالقدر
 
اگر چه سایه‌ای از دخترت به جا مانده
رسیده‌ام که بگویم قرارِ ما مانده
 
رسیده‌ام سرِ خاکی که سایه بانش ریخت
نِشسته‌ام؟ نه قد و قامتم دو تا مانده
 
یکی دو روز فقط صبر کن؛ کنارِ توأم
که چند نیمه نفس بینِ ما دو تا مانده
 
دلم برایِ علی شور می زند تنها
برای او فقط این یارِ بی صدا مانده
 
مسیرِ خانه‌مان تا مزارِ تو سُرخ است
جراحتی‌ست که در پهلویم به جا مانده
 
مدد زِ شانه‌ طفلم گرفته می‌آیم
به چهره‌ام اثرِ دستِ بی‌حیا مانده
 
هنوز هم همه‌ سرفه‌های من خونی ست
هنوز هم به رخم ردِّ شعله‌ها مانده
 
تمامِ روز فقط حرفِ زینبم این است
که رویِ چادرِ تو چند جایِ پا مانده
 
بس است شِکوه‌ام و داغ‌هایِ من بگذار
نمک به زخم زنم داغِ کربلا مانده
 
نشسته بینِ خرابه در انتظارِ پدر
دو پلکِ بی رمقش سمتِ نیزه‌ها مانده
 
زبان گرفته که سربارِ عمّه‌اش شده است
از آن شبی که از آن قافله جدا مانده
 
صدایِ عمّه‌ خود را دگر نمی‌شنود
فقط نه این چقدر زیرِ دست و پا مانده
 
به عمّه گفت که عمّه بِگرد می‌یابی
به قَدِ من به گمانم که بوریا مانده
 
حسن لطفی
 
ما نوکر و تحت نظر حضرت زهرا 
مشمول دعای سحر حضرت زهرا
 
ما را بنویسید گدا... یا که نه اصلا... 
دیوانه ... وَ یا در به در حضرت زهرا
 
او مادر ماهاست، همین است بولله 
پس ما همه «دختر پسر» حضرت زهرا
 
فخرم همه این است، که در مجلس روضه...
خوانند، مرا کارگر حضرت زهرا
 
بر چارقدش حضرت جبریل، دخیل است
این چادر مشکی ست، پَر حضرت زهرا
 
فرزند به بار آوَرَد همچون حسنینش 
این است کمی از هنر حضرت زهرا 
 
زهراست فقط تاج سر حضرت حیدر 
حیدر بشود تاج سر حضرت زهرا
 
خاموش شود آتش جانسوز جهنم 
با قطره ای از چشم تر حضرت زهرا
 
ای کاش که بودیم، در آن روزِ دوشنبه 
در پشت همان در، سپر حضرت زهرا
 
این مصرع آخر شده حرف دل نوکر
ای کاش که ما رم بخره حضرت زهرا
 
رضا قاسمی
 
 
انتهای پیام/
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.