تفسیر آیات 1 – 3 سوره حمد

در این گزارش تفسیر آیات 1 – 3 سوره حمد می خوانید.

تفسیر آیات 1 – 3  سوره حمد به گزارش خبرنگارحوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ شرح و تفسیر آیات 1-3سوره حمد را از کتاب المیزان نوشته علامه طباطبایی در اینجا بخوانید.

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ﴿۱﴾


الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿۲﴾


الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ﴿۳﴾

ترجمه آیات :
بنام خدائى كه هم رحمتى عام دارد و هم رحمتى خاص به نیكان
ستایش مر خدا را كه مالك و مدبر همه عوالم است
هم رحمتى عام دارد و هم رحمتى خاص به نیكان
خدائى كه مالكیت على الاطلاقش در روز جزا براى همه مكشوف می شود
تنها تو را مى پرستیم و تنها از تو یارى مى طلبیم .


سبب ابتداء به (بسم الله )
بیان (بسم الله الرحمن الرحیم ) بسیار مى شود كه مردم ، عملى را كه مى كنند، و یا مى خواهند آغاز آن كنند، عمل خود را با نام عزیزى و یا بزرگى آغاز مى كنند، تا باین وسیله مبارك و پر اثر شود، و نیز آبروئى و احترامى به خود بگیرد، و یا حداقل باعث شود كه هر وقت نام آن عمل و یا یاد آن به میان مى آید، به یاد آن عزیز نیز بیفتند.

عین این منظور را در نامگذاریها رعایت مى كنند، مثلا مى شود كه مولودى كه برایشان متولد مى شود، و یا خانه ، و یا مؤ سسه اى كه بنا مى كنند، بنام محبوبى و یا عظیمى نام مى گذارند، تا آن نام با بقاء آن مولود، و آن بناى جدید، باقى بماند، و مسماى اولى به نوعى بقاء یابد، و تا مسماى دومى باقى است باقى بماند، مثل كسى كه فرزندش را به نام پدرش نام مى گذارد، تا همواره نامش بر سر زبانها بماند، و فراموش نشود.


آغاز با نام خدا ادب و عمل را خدائى و نیك فرجام مى كند


این معنا در كلام خداى تعالى نیز جریان یافته ، خدایتعالى كلام خود را به نام خود كه عزیزترین نام است آغاز كرده ، تا آنچه كه در كلامش هست مارك او را داشته باشد، و مرتبط با نام او باشد، و نیز ادبى باشد تا بندگان خود را به آن ادب ، مودب كند، و بیاموزد تا در اعمال و افعال و گفتارهایش این ادب را رعایت نموده ، آن را با نام وى آغاز نموده ، مارك وى را به آن بزند، تا عملش خدائى شده ، صفات اعمال خدا را داشته باشد، و مقصود اصلى از آن اعمال ، خدا و رضاى او باشد، و در نتیجه باطل و هالك و ناقص و ناتمام نماند، چون به نام خدائى آغاز شده كه هلاك و بطلان در او راه ندارد.

خواهید پرسید كه دلیل قرآنى این معنا چیست ؟ در پاسخ مى گوئیم دلیل آن این است كه خدایتعالى در چند جا از كلام خود بیان فرموده : كه آنچه براى رضاى او و به خاطر او و به احترام او انجام نشود باطل و بى اثر خواهد بود، و نیز فرموده : بزودى بیك یك اعمالى كه بندگانش انجام داده مى پردازد، و آنچه به احترام او و به خاطر او انجام نداده اند نابود و هباء منثورا مى كند، و آنچه به غیر این منظور انجام داده اند، حبط و بى اثر و باطل مى كند، و نیز فرموده : هیچ چیزى جز وجه كریم او بقاء ندارد، در نتیجه هر چه به احترام او و وجه كریمش و به خاطر رضاى او انجام شود، و به نام او درست شود باقى مى ماند، چون خود او باقى و فنا ناپذیر است ، و هر امرى از امور از بقاء، آن مقدار نصیب دارد، كه خدا از آن امر نصیب داشته باشد.

و نیز این معنا همانست كه حدیث مورد اتفاق شیعه و سنى آن را افاده مى كند، و آن این است كه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: (هر امرى از امور كه اهمیتى داشته باشد، اگر به نام خدا آغاز نشود، ناقص و ابتر مى ماند، و به نتیجه نمى رسد) و كلمه (ابتر) بمعناى چیزیست كه آخرش بریده باشد.

از همین جا مى توانیم بگوئیم حرف (باء) كه در اول (بسم الله ) است ، از میان معناهائى كه براى آنست ، معناى ابتداء با این معنائى كه ما مخصوصا این تناسب از این جهت روشن تر به نظر مى رسد كه كلام خدا با این جمله آغاز شده ، و كلام ، خود فعلى است از افعال ، و ناگزیر داراى وحدتى است ، و وحدت كلام به وحدت معنا و مدلول آن است ، پس لاجرم كلام خدا از اول تا به آخرش معناى واحدى دارد، و آن معناى واحد غرضى است كه به خاطر آن غرض ، كلام خود را به بندگان خود القاء كرده است .

حال آن معناى واحدى كه غرض از كلام خدای تعالى است چیست ؟ از آیه:قد جاء كم من الله نور و كتاب مبین ، یهدى به الله ،از سوى خدا به سوى شما نورى و كتابى آشكار آمد، كه به سوى خدا راه مى نماید) ، و آیاتى دیگر، كه خاصیت و نتیجه از كتاب و كلام خود را هدایت بندگان دانسته ،فهمیده می شود: كه آن غرض واحد هدایت خلق است ، پس در حقیقت هدایت خلق با نام خدا آغاز شده ، خدائى كه مرجع همه بندگان است ، خدائى كه رحمان است ، و به همین جهت سبیل رحمتش را براى عموم بندگانش چه مؤ من و چه كافر بیان مى كند، آن سبیلى كه خیر هستى و زندگى آنان در پیمودن آن سبیل است ، و خدائى كه رحیم است ، و به همین جهت سبیل رحمت خاصه اش را براى خصوص مؤ منین بیان مى كند، آن سبیلى كه سعادت آخرت آنان را تاءمین نموده ، و به دیدار پروردگارشان منتهى مى شود، و در جاى دیگر از این دو قسم رحمتش ، یعنى رحمت عامه و خاصه اش خبر داده

،فرمود:و رحمتى وسعت كلشى ء، فساكتبها للذین یتقون ،رحمتم همه چیز را فرا گرفته ، و بزودى همه آن را به كسانى كه تقوى پیشه كنند اختصاص ‍ مى دهم ) این ابتداء به نام خدا نسبت به تمامى قرآن بود، كه گفتیم غرض از سراسر قرآن یك امر است ، و آن هدایت است ، كه در آغاز قرآن این یك عمل با نام خدا آغاز شده است .


علت ابتداء هر سوره با بسم الله


و اما اینكه این نام شریف بر سر هر سوره تكرار شده ، نخست باید دانست كه خداى سبحان كلمه (سوره ) را در كلام مجیدش چند جا آورده ، از آن جمله فرموده : فاتوا بسوره مثله ، و فرموده : فاتوا بعشر سور مثله مفتریات و فرموده : اذا انزلت سوره ، و فرموده : سوره انزلناها و فرضناها. از این آیات مى فهمیم كه هر یك از این سوره ها طائفه اى از كلام خدا است ، كه براى خود و جداگانه ، وحدتى دارند، نوعى از وحدت ، كه نه در میان ابعاض یك سوره هست ، و نه میان سوره اى و سوره اى دیگر.

و نیز از اینجا مى فهمیم كه اغراض و مقاصدى كه از هر سوره بدست مى آید مختلف است ، و هر سوره اى غرضى خاص و معناى مخصوصى را ایفاء مى كند، غرضى را كه تا سوره تمام نشود آن غرض نیز تمام نمى شود، و بنا بر این جمله (بسم الله ) در هر یك از سوره ها راجع به آن غرض واحدى است كه در خصوص آن سوره تعقیب شده است .

پس بسم الله در سوره حمد راجع به غرضى است كه در خصوص این سوره هست و آن معنائى كه از خصوص این سوره بدست مى آید، و از ریخت این سوره برمى آید حمد خدا است ، اما نه تنها بزبان ، بلكه باظهار عبودیت ، و نشان دادن عبادت و كمك خواهى و در خواست هدایت است ، پس كلامى است كه خدا به نیابت از طرف بندگان خود گفته ، تا ادب در مقام اظهار عبودیت را به بندگان خود بیاموزد.

و اظهار عبودیت از بنده خدا همان عملى است كه مى كند، و قبل از انجامش بسم الله مى گوید، و امر ذى بال و مهم همین كارى است كه اقدام بر آن كرده ، پس ابتدا به نام خداى سبحان هم راجع به او است ، و معنایش این است : خدایا من به نام تو عبودیت را براى تو آغاز مى كنم ، پس باید گفت : متعلق باء در بسم الله سوره حمد ابتداء است ، در حقیقت مى خواهیم اخلاص در مقام عبودیت ، و گفتگوى با خدا را به حد كمال برسانیم ، و بگوئیم پروردگارا حمد تو را با نام تو آغاز مى كنم ، تا این عملم نشانه و مارك تو را داشته باشد، و خالص براى تو باشد، ممكن هم هست همانطور كه قبلا گفتیم متعلق آن فعل (ابتداء) باشد، و معنایش این باشد كه خدایا من خواندن سوره و یا قرآن را با نام تو آغاز مى كنم ، بعضى هم گفته اند: (باء) استعانت است ، و لكن معنى ابتداء مناسب تر است ، براى اینكه در خود سوره ، مسئله استعانت صریحا آمده ، و فرمود: ( ایاك نستعین )، دیگر حاجت به آن نبود كه در بسم الله نیز آن را بیاورد.

معنى و موارد استعمال لفظ (اسم )


و اما اسم ؛ این كلمه در لغت به معناى لفظى است كه بر مسمى دلالت كند، و این كلمه از ماده (سمه ) اشتقاق یافته ، و سمه به معناى داغ و علامتى است كه بر گوسفندان مى زدند، تا مشخص شود كدامیك از كدام شخص است ، و ممكن هم هست اشتقاقش از (سمو) به معناى بلندى باشد، مبدا اشتقاقش هر چه باشد كارى نداریم ، فعلا آنچه لغت و عرف از لفظ (اسم ) مى فهمد، لفظ دلالت كننده است ، و معلوم است كه لازمه این معنا آن است كه اسم غیر از مدلول و مسمى باشد.

البته این یك استعمال است ، استعمال دیگر اینكه اسم بگوئیم و مرادمان از آن ذاتى باشد كه وصفى از اوصافش مورد نظر ما است ، كه در این مورد كلمه (اسم ) دیگر از مقوله الفاظ نیست ، بلكه از اعیان خارجى است ، چون چنین اسمى همان مسماى كلمه (اسم ) به معناى قبلى است .

مثلا كلمه (عالم - دانا - كه یكى از اسماء خدای تعالى است ) اسمى است كه دلالت مى كند بر آن ذاتى كه به این اسم مسمى شده ، و آن ذات عبارت است از ذات بلحاظ صفت علمش ، و همین كلمه در عین حال اسم است براى ذاتى كه از خود آن ذات جز از مسیر صفاتش خبرى نداریم ، در مورد اول اسم از مقوله الفاظ بود، كه بر معنائى دلالت مى كرد، ولى در مورد دوم ، دیگر اسم لفظ نیست ، بلكه ذاتى است از ذوات كه داراى وصفى است از صفات .

فرق بین اسم و اسم اسم و علت تفكیك بین آن دو


و اما اینكه چرا با این كلمه چنین معامله اى شده ، كه یكى مانند سایر كلمات از مقوله الفاظ، و جائى دیگر از مقوله اعیان خارجى باشد؟ در پاسخ مى گوئیم علتش این شده كه نخست دیده اند لفظ (اسم ) وضع شده براى الفاظى كه دلالت بر مسمیاتى كند، ولى بعدها برخوردند كه اوصاف هر كسى در معرفى او و متمایز كردنش از دیگران كار اسم را مى كند، به طوریكه اگر اوصاف كسى طورى در نظر گرفته شود كه ذات او را حكایت كند، آن اوصاف درست كار الفاظ را مى كند، چون الفاظ بر ذوات خارجى دلالت مى كند، و چون چنین دیدند، اینگونه اوصاف را هم اسم نامیدند.

نتیجه این نامگذارى این شد كه فعلا (اسم ) همانطور كه در مورد لفظ استعمال مى شود، و بان لحاظ اصلا امرى لفظى است ، همچنین در مورد صفات معرف هر كسى نیز استعمال مى شود، و به این لحاظ از مقوله الفاظ نیست ، بلكه از اعیان است .

آنگاه دیدند آن چیزى كه دلالت مى كند بر ذات ، و از هر چیزى به ذات نزدیكتر است ، اسم بمعناى دوم است ، (كه با تجزیه و تحلیل عقلى اسم شده )، و اگر اسم به معناى اول بر ذات دلالت مى كند، با وساطت اسم بمعناى دوم است ، از این رو اسم بمعناى دوم را اسم نامیدند، و اسم به معناى اول را اسم اسم .
البته همه اینها كه گفته شد مطالبى است كه تحلیل عقلى آن را دست مى دهد، و نمى شود لغت را حمل بر آن كرد، پس هر جا كلمه (اسم ) را دیدیم ، ناگزیریم حمل بر همان معناى اول كنیم .


در صدر اول اسلام این نزاع همه مجامع را بخود مشغول كرده بود، و متكلمین بر سر آن مشاجره ها مى كردند، كه آیا اسم عین مسمى است ؟ و یا غیر آنست ؟ ولكن اینگونه مسائل دیگر امروز مطرح نمى شود، چون آنقدر روشن شده كه به حد ضرورت رسیده است ، و دیگر صحیح نیست كه آدمى خود را به آن مشغول نموده ، قال و قیل صدر اول را مورد بررسى قرار دهد، و حق را به یكطرف داده ، سخن دیگرى را ابطال كند، پس بهتر آن است كه ما نیز متعرض آن نشویم .

توضیح لفظ جلاله (الله )

و اما لفظ جلاله (الله )، اصل آن (ال اله ) بوده ، كه همزه دومى در اثر كثرت استعمال حذف شده ، و بصورت الله در آمده است ، و كلمه (اله ) از ماده(اله ) باشد، كه به معناى پرستش است ، وقتى مى گویند (اله الرجل و یاله )، معنایش این است كه فلانى عبادت و پرستش كرد، ممكن هم هست از ماده (و ل ه ) باشد، كه بمعناى تحیر و سرگردانى است ، و كلمه نامبرده بر وزن (فعال ) به كسره فاء، و بمعناى مفعول (ماءلوه ) است ، همچنان كه كتاب بمعناى مكتوب (نوشته شده ) مى باشد، و اگر خدایرا اله گفته اند، چون ماءلوه و معبود است ، و یا بخاطر آن است كه عقول بشر در شناسائى او حیران و سرگردان است .
و ظاهرا كلمه (الله ) در اثر غلبه استعمال علم (اسم خاص ) خدا شده ، و گرنه قبل از نزول قرآن این كلمه بر سر زبانها دائر بود، و عرب جاهلیت نیز آن را مى شناختند، همچنان كه آیه شریفه : (و لئن سئلتهم من خلقهم ؟ لیقولن الله ) (و اگر از ایشان بپرسى چه كسى ایشان را خلق كرده ، هر آینه خواهند گفت : الله )، و آیه : (فقالوا هذا لله بزعمهم ، و هذا لشركائنا)، (پس درباره قربانیان خود گفتند: این مال الله ، و این مال شركائى كه ما براى خدا داریم )، این شناسائى را تصدیق مى كند.
از جمله ادله ایكه دلالت مى كند بر اینكه كلمه (الله ) علم و اسم خاص خدا است ، این است كه خدایتعالى به تمامى اسماء حسنایش و همه افعالى كه از این اسماء انتزاع و گرفته شده ، توصیف مى شود، ولى با كلمه (الله ) توصیف نمى شود، مثلا میگوئیم الله رحمان است ، رحیم است ، ولى بعكس آن نمیگوئیم ، یعنى هرگز گفته نمیشود: كه رحمان این صفت را دارد كه الله است و نیز میگوئیم (رحم الله و علم الله و رزق الله )، (خدا رحم كرد، و خدا دانست ، و خدا روزى داد،) ولى هرگز نمیگوئیم (الله الرحمن ، رحمان الله شد)، و خلاصه ، اسم جلاله نه صفت هیچیك از اسماء حسناى خدا قرار مى گیرد، و نه از آن چیزى به عنوان صفت براى آن اسماء گرفته می شود.

از آنجائى كه وجود خداى سبحان كه اله تمامى موجودات است ، خودش خلق را به سوى صفاتش هدایت مى كند،و مى فهماند كه به چه اوصاف كمالى متصف است ، لذا مى توان گفت كه كلمه (الله ) بطور التزام دلالت بر همه صفات كمالى او دارد، و صحیح است بگوئیم لفظ جلاله (الله ) اسم است براى ذات واجب الوجودى كه دارنده تمامى صفات كمال است ، و گرنه اگر از این تحلیل بگذریم ، خود كلمه (الله ) پیش از اینكه نام خدایتعالى است ، بر هیچ چیز دیگرى دلالت ندارد، و غیر از عنایتى كه در ماده (ا ل ه ) است ، هیچ عنایت دیگرى در آن بكار نرفته است .

معنى رحمن و رحیم و فرق آن دو

و اما دو وصف رحمان و رحیم ، دو صفتند كه از ماده رحمت اشتقاق یافته اند، و رحمت صفتى است انفعالى ، و تاءثر خاصى است درونى ، كه قلب هنگام دیدن كسى كه فاقد چیزى و یا محتاج به چیزى است كه نقص كار خود را تكمیل كند، متاءثر شده ، و از حالت پراكندگى به حالت جزم و عزم در مى آید، تا حاجت آن بیچاره را بر آورد، و نقص او را جبران كند، چیزیكه هست این معنا با لوازم امكانیش درباره خدا صادق نیست ، و به عبارت دیگر، رحمت در خدایتعالى هم به معناى تاءثر قلبى نیست ، بلكه باید نواقص امكانى آن را حذف كرد، و باقى مانده را كه همان اعطاء، و افاضه ، و رفع حاجت حاجتمند است ، به خدا نسبت داد.

كلمه (رحمان ) صیغه مبالغه است كه بر كثرت و بسیارى رحمت دلالت مى كند، و كلمه (رحیم ) بر وزن فعیل صفت مشبهه است ، كه ثبات و بقاء و دوام را میرساند، پس خداى رحمان معنایش خداى كثیر الرحمه ، و معناى رحیم خداى دائم الرحمه است ، و بهمین جهت مناسب با كلمه رحمت این است كه دلالت كند بر رحمت كثیرى كه شامل حال عموم موجودات و انسانها از مؤ منین و كافر مى شود، و به همین معنا در بسیارى از موارد در قرآن استعمال شده ، از آن جمله فرموده : (الرحمن على العرش استوى )، (مصدر رحمت عامه خدا عرش است كه مهیمن بر همه موجودات است ) و نیز فرموده : (قل من كان فى الضلاله فلیمدد له الرحمن مدا)، (بگو آن كس كه در ضلالت است باید خدا او را در ضلالتش مدد برساند) و از این قبیل موارد دیگر.

و نیز بهمین جهت مناسب تر آنست كه كلمه (رحیم ) بر نعمت دائمى ، و رحمت ثابت و باقى او دلالت كند، رحمتى كه تنها بمؤ منین افاضه مى كند، و در عالمى افاضه مى كند كه فنا ناپذیر است ، و آن عالم آخرت است ، همچنانكه خدایتعالى فرمود: (و كان بالمؤ منین رحیما)، (خداوند همواره ، به خصوص مؤ منین رحیم بوده است )، و نیز فرموده : (انه بهم رؤ ف رحیم )، (بدرستى كه او به ایشان رئوف و رحیم است )، و آیاتى دیگر، و به همین جهت بعضى گفته اند: رحمان عام است ، و شامل مؤ من و كافر مى شود، و رحیم خاص ‍ مؤ منین است .

معنى حمد و فرق آن با مدح

(الحمد لله ) كلمه حمد بطوریكه گفته اند به معناى ثنا و ستایش در برابر عمل جمیلى است كه ثنا شونده باختیار خود انجام داده ، بخلاف كلمه (مدح ) كه هم این ثنا را شامل میشود، و هم ثناى بر عمل غیر اختیارى را، مثلا گفته مى شود (من فلانى را در برابر كرامتى كه دارد حمد و مدح كردم ) ولى در مورد تلالوء یك مروارید، و یا بوى خوش یك گل نمى گوئیم آن را حمد كردم بلكه تنها مى توانیم بگوئیم (آن را مدح كردم ).
حرف (الف و لام ) كه در اول این كلمه آمده استغراق و عمومیت را مى رساند، و ممكن است (لام ) جنس باشد، و هر كدام باشد مالش یكى است .

براى اینكه خداى سبحان مى فرماید:


(ذلكم الله ربكم خالق كلشى ء)، (این است خداى شما كه خالق هر چیز است )، و اعلام میدارد كه هر موجودیكه مصداق كلمه (چیز) باشد، مخلوق خداست ، و نیز فرموده : (الذى احسن كلشى ء خلقه آن خدائیكه هر چه را خلق كرده زیبایش كرده )، و اثبات كرده كه هر چیزى كه مخلوق است به آن جهت كه مخلوق او است و منسوب به او است حسن و زیبا است ، پس حسن و زیبائى دائر مدار خلقت است ، همچنانكه خلقت دائر مدار حسن میباشد، پس هیچ خلقى نیست مگر آنكه به احسان خدا حسن و به اجمال او جمیل است ، و بعكس هیچ حسن و زیبائى نیست مگر آنكه مخلوق او، و منسوب به او است .

و نیز فرموده : (هو الله الواحد القهار او است خداى واحد قهار)، نیز فرموده : (و عنت الوجوه للحى القیوم )، (ذلیل و خاضع شد وجوه در برابر حى قیوم ) و در این دو آیه خبر داده است از اینكه هیچ چیزیرا به اجبار كسى و قهر قاهرى نیافریده ، و هیچ فعلى را به اجبار اجباركننده اى انجام نمیدهد، بلكه هر چه خلق كرده با علم و اختیار خود كرده ، در نتیجه هیچ موجودى نیست مگر آنكه فعل اختیارى او است ، آن هم فعل جمیل و حسن ، پس از جهت فعل تمامى حمدها از آن او است .

و اما از جهت اسم ، یك جا فرموده : (الله لا اله الا هو له الاسماء الحسنى )، (خدا است كه معبودى جز او نیست ، و او را است اسماء حسنى )، و جائى دیگر فرموده : (و لله الاسماء الحسنى فادعوه بها و ذروا الذین یلحدون فى اسمائه )، (خداى را است اسمائى حسنى ، پس او را به آن اسماء بخوانید، و آنانرا كه در اسماء او كفر مى ورزند رها كنید، و بخودشان واگذارید)، و اعلام داشته كه او هم در اسمائش جمیل است ، و هم در افعالش ، و هر جمیلى از او صادر مى شود.

استشهاد بر اینكه جنس حمد و همه حمد از آن خدا است


پس روشن شد كه خدایتعالى هم در برابر اسماء جمیلش محمود و سزاوار ستایش است ، و هم در برابر افعال جمیلش ، و نیز روشن شد كه هیچ حمدى از هیچ حامدى در برابر هیچ امرى محمود سر نمى زند مگر آنكه در حقیقت حمد خدا است ، براى آنكه آن جمیلى كه حمد و ستایش حامد متوجه آنست فعل خدا است ، و او ایجادش كرده ، پس جنس حمد و همه آن از آن خدا است .

از سوى دیگر ظاهر سیاق و به قرینه التفاتیكه در جمله : (ایاك نعبد) ، بكار رفته ، و ناگهان خداى سبحان مخاطب بندگان قرار گرفته ، چنین دلالت دارد كه سوره مورد بحث كلام بنده خداست ، به این معنا كه خدایتعالى در این سوره به بنده خود یاد مى دهد كه چگونه حمدش گوید، و چگونه سزاوار است ادب عبودیت را در مقامى كه مى خواهد اظهار عبودیت كند، رعایت نماید، و این ظاهر را جمله (الحمد لله ) نیز تاءیید می كند.

براى اینكه حمد توصیف است ، و خداى سبحان خود را از توصیف واصفان از بندگانش منزه دانسته ، و فرموده : (سبحان اللّه عما یصفون ، الا عباد اللّه المخلصین )، خدا منزه است از آنچه توصیفش مى كنند، مگر بندگان مخلص او)، و در كلام مجیدش هیچ جا این اطلاق را مقید نكرده ، و هیچ جا عبارتى نیاورده كه حكایت كند حمد خدا را از غیر خدا، بجز عده اى از انبیاء مخلصش ، كه از آنان حكایت كرده كه حمد خدا گفته اند، در خطابش به نوح علیه السلام فرموده : (فقل الحمد لله الذى نجینا من القوم الظالمین ، پس بگو حمد آن خدائى را كه ما را از قوم ستمكار نجات داد)، و از ابراهیم حكایت كرده كه گفت : (الحمد لله الذى وهب لى على الكبر اسمعیل و اسحق )، (سپاس خدائى را كه در سر پیرى اسماعیل و اسحاق را بمن داد) و در چند جا از كلامش به رسول گرامیش ‍ محمد صلى الله علیه و آله و سلم فرموده : كه (و قل الحمد لله بگو الحمد لله )، و از داود و سلیمان (علیهماالسلام ) حكایت كرده كه : (و قالا الحمد لله گفتند: الحمد لله ) و از اهل بهشت یعنى پاك دلانى كه از كینه درونى ، و كلام بیهوده ، و فسادانگیز پاكند، نقل كرده كه آخرین كلامشان حمد خدا است ، و فرموده : (و آخر دعوایهم ان الحمد لله رب العالمین ).

و اما غیر این موارد هر چند خدایتعالى حمد را از بسیارى مخلوقات خود حكایت كرده ، و بلكه آنرا به همه مخلوقاتش نسبت داده ، و فرموده : (و الملائكه یسبحون بحمد ربهم )، و نیز فرموده : (و یسبح الرعد بحمده )، و نیز فرموده : (و ان من شى ء الا یسبح بحمده )، (هیچ چیز نیست مگر آنكه خدا را با حمدش تسبیح مى گوید).

بیان اینكه خدا از حمد حامدان منزه است و دلیل آن


الا اینكه بطورى كه ملاحظه مى كنید همه جا خود را از حمد حامدان ، مگر آن عده كه گفتیم ، منزه میدارد، هر جا سخن از حمد حامدان كرده ، حمد ایشانرا با تسبیح جفت كرده ، و بلكه تسبیح را اصل در حكایت قرار داده ، و حمد را با آن ذكر كرده ، و همانطور كه دیدید فرموده : تمامى موجودات با حمد خود او را تسبیح مى گویند.

خواهى پرسید چرا خدا منزه از حمد حامدان است ؟ و چرا نخست تسبیح را از ایشان حكایت كرده ؟ میگوئیم براى اینكه غیر خدایتعالى هیچ موجودى به افعال جمیل او، و به جمال و كمال افعالش احاطه ندارد، همچنانكه به جمیل صفاتش و اسماءش كه جمال افعالش ناشى از جمال آن صفات و اسماء است ، احاطه ندارد، همچنان كه خودش فرموده : (و لا یحیطون به علما)، (احاطه علمى به او ندارند).

بنابراین ، مخلوق خدا به هر وضعى كه او را بستاید، به همان مقدار به او و صفاتش احاطه یافته است و او را محدود به حدود آن صفات دانسته ، و به آن تقدیر اندازه گیرى كرده ، و حال آنكه خدایتعالى محدود بهیچ حدى نیست ، نه خودش ، و نه صفات ، و اسمائش ، و نه جمال و كمال افعالش ، پس اگر بخواهیم او را ستایشى صحیح و بى اشكال كرده باشیم ، باید قبلا او را منزه از تحدید و تقدیر خود كنیم ، و اعلام بداریم كه پروردگارا! تو منزه از آنى كه به تحدید و تقدیر فهم ما محدود شوى ، همچنانكه خودش در این باره فرموده : (ان اللّه یعلم و انتم لا تعلمون )، (خدا مى داند و شما نمى دانید).

اما مخلصین از بندگان او كه گفتیم : حمد آنان را در قرآن حكایت كرده ، آنان حمد خود را حمد خدا، و وصف خود را وصف او قرار داده اند، براى اینكه خداوند ایشانرا خالص براى خود كرده .
پس روشن شد آنچه كه ادب بندگى اقتضاء دارد، این است كه بنده خدا پروردگار خود را به همان ثنائى ثنا گوید كه خود خدا خود را به آن ستوده ، و از آن تجاوز نكند، همچنان كه در حدیث مورد اتفاق شیعه و سنى از رسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم رسیده كه در ثناى خود مى گفت : (لا احصى ثناء علیك ، انت كما اثنیت على نفسك ) (پروردگارا من ثناء تو را نمى توانم بشمارم ، و بگویم ، تو آنطورى كه بر خود ثنا كرده اى ).

پس اینكه در آغاز سوره مورد بحث فرمود: (الحمد لله ) تا بآخر، ادب عبودیت را مى آموزد، و تعلیم مى دهد كه بنده او لایق آن نبود كه او را حمد گوید، و فعلا كه مى گوید، به تعلیم و اجازه خود او است ، او دستور داده كه بنده اش بگوید.

معنى ربّ (مالك مدبر)


(الحمد لله رب العالمین ، الرحمن الرحیم ، مالك یوم الدین ) ، بیشتر اساتید قرائت خوانده اند (ملك یوم الدین )، اما كلمه (رب ) معناى این كلمه مالكى است كه امر مملوك خود را تدبیر كند، پس معناى مالك در كلمه (رب ) خوابیده ، و ملك نزد ما اهل اجتماع و در ظرف اجتماع ، یك نوع اختصاص مخصوص است . كه بخاطر آن اختصاص ، چیزى قائم به چیزى دیگر مى شود، و لازمه آن صحت تصرفات است ، و صحت تصرفات قائم به كسى مى شود كه مالك آن چیز است ، وقتى مى گوئیم : فلان متاع ملك من است ، معنایش این است كه آن متاع یك نوع قیامى بوجود من دارد، اگر من باشم مى توانم در آن تصرف كنم ، ولى اگر من نباشم دیگرى نمى تواند در آن تصرف كند.

معنى مالكیت و تقسیم آن به حقیقى و اعتبارى


البته این معناى ملك در ظرف اجتماع است ، كه (مانند سایر قوانین اجتماع ) امرى وضعى و اعتبارى است ، نه حقیقى ، الا این كه این امر اعتبارى از یك امر حقیقى گرفته شده ، كه آن را نیز ملك مى نامیم ، توضیح این كه ما در خود چیزهائى سراغ داریم كه به تمام معناى كلمه ، و حقیقتا ملك ما هستند، و وجودشان قائم به وجود ما است ، مانند اجزاء بدن ما، و قواى بدنى ما، بینائى ما، و چشم ما، شنوائى ما،و گوش ما، چشائى ما، و دهان ما، لامسه ما، و پوست بدن ما، بویائى ما، و بینى ما، و نیز دست و پا و سایر اعضاى بدن ما، كه حقیقتا مال ما هستند، و مى شود گفت مال ما هستند، چون وجودشان قائم به وجود ما است ، اگر ما نباشیم چشم و گوش ما جداى از وجود ما هستى علیحده اى ندارند، و معناى این ملك همین است كه گفتیم : اولا هستیشان قائم به هستى ما است ، و ثانیا جدا و مستقل از ما وجود ندارند، ثالثا این كه ما مى توانیم طبق دلخواه خود از آنها استفاده كنیم ، و این معناى ملك حقیقى است .

آنگاه آنچه را هم كه با دسترنج خود، و یا راه مشروعى دیگر بدست مى آوریم ، ملك خود مى دانیم ، چون این ملك هم مانند آن ملك چیزى است كه ما به دلخواه خود در آن تصرف مى كنیم ، و لكن ملك حقیقى نیست ، به خاطر این كه ماشین سوارى من و خانه و فرش من وجودش قائم بوجود من نیست ، كه وقتى من از دنیا مى روم آنها هم با من از دنیا بروند، پس ملكیت آنها حقیقى نیست ، بلكه قانونى ، و چیزى شبیه بملك حقیقى است .

مالكیت خدا حقیقى است و ملك حقیقى جدا از تدبیر متصور نیست


از میان این دو قسم ملك آنچه صحیح است كه به خدا نسبت داده شود، همان ملك حقیقى است ، نه اعتبارى ، چون ملك اعتبارى با بطلان اعتبار، باطل مى شود، یك مال مادام مال من است كه نفروشم ، و به ارث ندهم ، و بعد از فروختن اعتبار ملكیت من باطل مى شود، و معلوم است كه مالكیت خدایتعالى نسبت به عالم باطل شدنى نیست .

و نیز پر واضح است كه ملك حقیقى جداى از تدبیر تصور ندارد، چون ممكن نیست فرضا كره زمین با همه موجودات زنده و غیر زنده روى آن در هستى خود محتاج بخدا باشد، ولى در آثار هستى مستقل از او و بى نیاز از او باشد، وقتى خدا مالك همه هستى ها است ، هستى كره زمین از او است ، و هستى حیات روى آن ، و تمامى آثار حیات از او است ، در نتیجه پس تدبیر امر زمین و موجودات در آن ، و همه عالم از او خواهد بود، پس او رب تمامى ما سواى خویش است ، چون كلمه رب بمعناى مالك مدبر است .

معنى (عالمین )

(و اما كلمه عالمین ) این كلمه جمع عالم به فتحه لام است ، و معنایش آنچه ممكن است كه با آن علم یافت است ، كه وزن آن وزن قالب ، و خاتم ، و طابع ، است ، یعنى آنچه با آن قالب مى زنند، و مهر و موم مى زنند، و امضاء مى كنند، و معلوم است كه معناى این كلمه شامل تمامى موجودات مى شود، هم تك تك موجودات را مى توان عالم خواند، و هم نوع نوع آنها را، مانند عالم جماد، و عالم نبات ، و عالم حیوان ، و عالم انسان ، و هم صنف صنف هر نوعى را، مانند عالم عرب ، و عالم عجم .

و این معناى دوم كه كلمه عالم به معناى صنف صنف انسانها باشد، با مقام آیات كه مقام شمردن اسماء حسناى خدا است ، تا مى رسد به (مالك یوم الدین ) مناسب تر است ، چون مراد از یوم الدین روز قیامت است ، چون دین بمعناى جزاء است ، و جزاء در روز قیامت مخصوص به انسان و جن است ، پس معلوم مى شود مراد از عالمین هم عوالم انس و جن ، و جماعتهاى آنان است .

و همین كه كلمه نامبرده در هر جاى قرآن آمده ، به این معنا آمده ، خود، مؤ ید احتمال ما است ، كه در اینجا هم عالمین به معناى عالم اصناف انسانها است ، مانند آیه : (و اصطفیك على نساء العالمین )، (تو را بر همه زنان عالمیان اصطفاء كرد)، و آیه (لیكون للعالمین نذیرا)، (تا براى عالمیان بیم رسان باشد)، و آیه : (اتاتون الفاحشه ما سبقكم بها من احد من العالمین ؟) (آیا به سر وقت گناه زشتى مى روید، كه قبل از شما احدى از عالمیان چنان كار نكرده است ).
انتهای پیام/

تفسیر المیزان علامه طباطبایی آیات1-3سوره حمد

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار