در این گزارش تفسیرآيات تفسیرآیات (30)-(33) سوره بقره را می خوانید.

تفسیرآیات (30)-(33) سوره بقرهبه گزارش خبرنگارحوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوانقرآن سرتاسر دارای اعجاز در زندگی مادی و معنوی است که اگر ما با معرفت تلاوت کنیم حتما اثرات آن را خواهیم دید. لذا در اثرات سوره‌های قرآن اثرات عجیبی ذکر شده که هر کدام یک معجزه‌ای می‌باشند. در این گزارش تفسیرآيات30-33سوره بقره را می خوانید:

ترجمه آیات


وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُونَ (30)
وآن گاه که پرودگارت به فرشتگان گفت:من (افرادی که)جانشین (یکدیگرخواهند گشت)در زمین گردانده ام آنها گفتند: آیا در آن کسی را می گردانی که در آن فساد می کند و خونها می ریزد و در حالی که ما باستایش توپاکیت را بیان نموده و بزرگواری تو را بیان می کنم، (الله در جواب) گفت: همانا من داناترم نسبت به آنچه که شما نمی دانید.

وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَؤُلاء إِنْ کُنتُمْ صَادِقِینَ (31)
و(الله) به آدم نامهای تمام (اشیاء) را آموخت سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود وبعد از آن (خطاب به فرشتگان) گفت:مرا از نامهای این اشیاء خبر دار کنید اگر از راستگویان بودید.

قَالُوا سُبْحَانَکَ لا عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ (32)
(فرشتگان)گفتند:تو منزه و پاکی ؛ما بجز آنچه که تو به آموخته ای دیگر علمی نداریم و قطعا تنها تو بسیار دانا وبی نهایت با حکمتی.

قَالَ یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَوَاتِ وَالأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کُنتُمْ تَکْتُمُونَ (33)
(الله خطاب به آدم)گفت:ای آدم این (فرشتگان) را از نامهای این اشیاء خبردار کن وچون آدم آنها را خبردار نمود (الله خطاب به فرشتگان)گفت:آیامن برایتان نگفته بودم که همانا من نسبت به مخفی های آسمانها وزمین (از همه) آگاه ترم و (حتی از شما )نسبت به آنچه ظاهر می کنید و آنچه را که بودید می پوشاندیدآگاه ترم .

این آیات متعرض آن فرضى است كه به خاطر آن انسان به سوى دنیا پائین آمد، و نیز حقیقت خلافت در زمین ، و آثار و خواص آن را بیان مى كند، و این مطلب بر خلاف سائر داستان هایى كه در قرآن آمده ، تنها در یك جا آمده است ، و آن همین جا است .
(و اذ قال ربك ) الخ ، بزودى سخنى در معناى گفتار خدای تعالى ، و همچنین گفتار ملائكه و شیطان انشاءاللّه در جلد چهارم فارسى این كتاب خواهد آمد.
(قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفك الدماء؟ و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك ) پاسخى كه در این آیه از ملائكه حكایت شده ، اشعار بر این معنا دارد، كه ملائكه از كلام خدایتعالى كه فرمود: می خواهم در زمین خلیفه بگذارم ، چنین فهمیده اند كه این عمل باعث وقوع فساد و خونریزى در زمین میشود، چون میدانسته اند كه موجود زمینى بخاطر اینكه مادى است ، باید مركب از قوائى غضبى و شهوى باشد، و چون زمین دار تزاحم و محدود الجهات است ، و مزاحمات در آن بسیار می شود، مركباتش در معرض ‍ انحلال ، و انتظامهایش و اصلاحاتش در مظنه فساد و بطلان واقع می شود، لاجرم زندگى در آن جز بصورت زندگى نوعى و اجتماعى فراهم نمیشود، و بقاء در آن بحد كمال نمى رسد، جز با زندگى دسته جمعى ، و معلوم است كه این نحوه زندگى بالاخره بفساد و خونریزى منجر می شود.

در حالی كه مقام خلافت همانطور كه از نام آن پیداست ، تمام نمی شود مگر به اینكه خلیفه نمایشگر مستخلف باشد، و تمامى شئون وجودى و آثار و احكام و تدابیر او را حكایت كند، البته آن شئون و آثار و احكام و تدابیرى كه بخاطر تامین آنها خلیفه و جانشین براى خود معین كرده .

و خداى سبحان كه مستخلف این خلیفه است ، در وجودش مسماى باسماء حسنى ، و متصف بصفات علیائى از صفات جمال و جلال است ، و در ذاتش منزه از هر نقصى ، و در فعلش مقدس از هر شر و فسادى است ، (جلت عظمته ).

و خلیفه ای كه در زمین نشو و نما كند، با آن آثاریكه گفتیم زندگى زمینى دارد، لایق مقام خلافت نیست ، و با هستى آمیخته با آنهمه نقص ‍ و عیبش ، نمیتواند آئینه هستى منزه از هر عیب و نقص ، و وجود مقدس از هر عدم خدائى گردد، بقول معروف (تراب كجا؟ و رب الارباب كجا؟).

و این سخن فرشتگان پرسش از امرى بوده كه نسبت بآن جاهل بوده اند، خواسته اند اشكالى را كه در مسئله خلافت یك موجود زمینى بذهنشان رسیده حل كنند، نه اینكه در كار خدایتعالى اعتراض و چون و چرا كرده باشند.

به دلیل این اعترافى كه خدای تعالى از ایشان حكایت كرده ، كه دنبال سئوال خود گفته اند: (انك انت العلیم الحكیم )، (تنها داناى على الاطلاق و حكیم على الاطلاق توئى )، چون این جمله با حرف (ان ) كه تعلیل را آماده مى كند آغاز شده ، مى فهماند كه فرشتگان مفاد جمله را مسلم مى دانسته اند، (دقت بفرمائید).

پس خلاصه كلام آنان باین معنا برگشت مى كند كه : خلیفه قرار دادن تنها باین منظور است كه آن خلیفه و جانشین با تسبیح و حمد و تقدیس زبانى ، و وجودیش ، نمایانگر خدا باشد، و زندگى زمینى اجازه چنین نمایشى باو نمیدهد، بلكه بر عكس او را بسوى فساد و شر مى كشاند.

از سوى دیگر، وقتى غرض از خلیفه نشاندن در زمین ، تسبیح و تقدیس بآن معنا كه گفتیم حكایت كننده و نمایشگر صفات خدائى تو باشد، از تسبیح و حمد و تقدیس خود ما حاصل است ، پس خلیفه هاى تو مائیم ، و یا پس ما را خلیفه خودت كن ، خلیفه شدن این موجود زمینى چه فایده اى براى تو دارد؟.

خدای تعالى در رد این سخن ملائكه فرمود: (انى اعلم ما لا تعلمون ، و علم آدم الاسماء كلها)،.

عمومیت خلافت انسان و اینكه منظور از خلافت در آیه جانشینى خدا در زمین است

زمینه و سیاق كلام بدو نكته اشاره دارد، اول اینكه منظور از خلافت نامبرده جانشینى خدا در زمین بوده ، نه اینكه انسان جانشین ساكنان قبلى زمین شوند، كه در آن ایام منقرض شده بودند، و خدا خواسته انسان را جانشین آنها كند، همچنانكه بعضى از مفسرین این احتمال را داده اند.
براى اینكه جوابیكه خداى سبحان به ملائكه داده ، این است كه اسماء را به آدم تعلیم داده ، و سپ س فرموده : حال ، ملائكه را از این اسماء خبر بده ، و این پاسخ با احتمال نامبرده هیچ تناسبى ندارد.

و بنابراین ، پس دیگر خلافت نامبرده اختصاصى بشخص آدم علیه السلام ندارد، بلكه فرزندان او نیز در این مقام با او مشتركند، آنوقت معناى تعلیم اسماء، این میشود: كه خدایتعالى این علم را در انسان ها بودیعه سپرده ، بطوریكه آثار آن ودیعه ، بتدریج و بطور دائم ، از این نوع موجود سر بزند، هر وقت بطریق آن بیفتد و هدایت شود، بتواند آن ودیعه را از قوه بفعل در آورد.

دلیل و مؤ ید این عمومیت خلافت ، آیه : (اذ جعلكم خلفاء من بعد قوم نوح )، (كه شما را بعد از قوم نوح خلیفه ها كرد)، و آیه:
(ثم جعلناكم خلائف فى الارض )، (و سپس شما را خلیفه ها در زمین كردیم )، و آیه : (و یجعلكم خلفاء الارض )، (و شما را خلیفه ها در زمین كند) است.

نداشتن ملائكه شایستگى خلافت را
نكته دوم این است كه خداى سبحان در پاسخ و رد پیشنهاد ملائكه ، مسئله فساد در زمین و خونریزى در آنرا، از خلیفه زمینى نفى نكرد، و نفرمود: كه نه ، خلیفه ایكه من در زمین میگذارم خونریزى نخواهند كرد، و فساد نخواهند انگیخت ، و نیز دعوى ملائكه را (مبنى بر اینكه ما تسبیح و تقدیس تو مى كنیم ) انكار نكرد، بلكه آنان را بر دعوى خود تقریر و تصدیق كرد.

در عوض مطلب دیگرى عنوان نمود، و آن این بود كه در این میان مصلحتى است ، كه ملائكه قادر بر ایفاء آن نیستند، و نمی توانند آنرا تحمل كنند، ولى این خلیفه زمینى قادر بر تحمل و ایفاى آن است ، آرى انسان از خداى سبحان كمالاتى را نمایش می دهد، و اسرارى را تحمل مى كند، كه در وسع و طاقت ملائكه نیست .

این مصلحت بسیار ارزنده و بزرگ است ، بطوریكه مفسده فساد و سفك دماء را جبران مى كند، ابتداء در پاسخ ملائكه فرمود: (من می دانم آنچه را كه شما نمیدانید)، و در نوبت دوم ، بجاى آن جواب ، اینطور جواب میدهد: كه (آیا بشما نگفتم من غیب آسمانها و زمین را بهتر میدانم ؟) و مراد از غیب ، همان اسماء است ، نه علم آدم به آن اسماء، چون ملائكه اصلا اطلاعى نداشتند از اینكه در این میان اسمائى هست ، كه آنان علم بدان ندارند، ملائكه این را نمیدانستند، نه اینكه از وجود اسماء اطلاع داشته ، و از علم آدم بآنها بى اطلاع بوده اند، و گرنه جا نداشت خدایتعالى از ایشان از اسماء بپرسد، و این خود روشن است ، كه سئوال نامبرده بخاطر این بوده كه ملائكه از وجود اسماء بى خبر بوده اند.
و گرنه حق مقام ، این بود كه باین مقدار اكتفاء كند، كه بآدم بفرماید: (ملائكه را از اسماء آنان خبر بده )، تا متوجه شوند كه آدم علم بآنها را دارد، نه اینكه از ملائكه بپرسد كه اسماء چیست ؟


پس این سیاق بما مى فهماند: كه ملائكه ادعاى شایستگى براى مقام خلافت كرده ، و اذعان كردند باینكه آدم این شایستگى را ندارد، و چون لازمه این مقام آن است كه خلیفه اسماء را بداند، خدایتعالى از ملائكه از اسماء پرسید، و آنها اظهار بى اطلاعى كردند، و چون از آدم پرسید، و جواب داد باین وسیله لیاقت آدم براى حیازت این مقام ، و عدم لیاقت فرشتگان ثابت گردید.


نكته دیگر كه در اینجا است این است كه ، خداى سبحان دنباله سئوال خود، این جمله را اضافه فرمود:) (ان كنتم صادقین )، (اگر راستگو هستید)، و این جمله اشعار دارد بر اینكه ادعاى ملائكه دعاى صحیحى نبوده ، چون چیزی را ادعا كرده اند كه لازمه اش داشتن علم است .


مراد از علم به اسماء و اینكه مسمیات ، حقائق و موجودات خارجى و داراى حیات و علم بوده اند

(و علم آدم الاسماء كلها، ثم عرضهم ) الخ ، این جمله اشعار دارد بر اینكه اسماء نامبرده ، و یا مسماهاى آنها موجوداتى زنده و داراى عقل بوده اند، كه در پس پرده غیب قرار داشته اند، و بهمین جهت علم بآنها غیر آن نحوه علمى است كه ما باسماء موجودات داریم ، چون اگر از سنخ علم ما بود، باید بعد از آنكه آدم به ملائكه خبر از آن اسماء داد، ملائكه هم مثل آدم داناى بآن اسماء شده باشند، و در داشتن آن علم با او مساوى باشند، براى اینكه هر چند در این صورت آدم به آنان تعلیم داده ، ولى خود آدم هم به تعلیم خدا آن را آموخته بود. پس دیگر نباید آدم اشرف از ملائكه باشد، و اصولا نباید احترام بیشترى داشته باشد، و خدا او را بیشتر گرامى بدارد، و اى بسا ملائكه از آدم برترى و شرافت بیشترى می داشتند.


و نیز اگر علم نام برده از سنخ علم ما بود، نباید ملائكه به صرف اینكه آدم علم به اسماء دارد قانع شده باشند، و استدلالشان باطل شود، آخر در ابطال حجت ملائكه این چه استدلالى است ؟ كه خدا بیك انسان مثلا علم لغت بیاموزد، و آنگاه وى را برخ ملائكه مكرم خود بكشد، و بوجود او مباهات كند، و او را بر ملائكه برترى دهد، با اینكه ملائكه آنقدر در بندگى او پیش رفته اند كه ، (لا یسبقونه بالقول و هم بامره یعملون )، (از سخن خدا پیشى نمى گیرند، و بامر او عمل مى كنند)، آنگاه باین بندگان پاك خود بفرماید: كه این انسان جانشین من و قابل كرامت من هست ، و شما نیستید؟ آنگاه اضافه كند كه اگر قبول ندارید، و اگر راست میگوئید كه شایسته مقام خلافتید، و یا اگر در خواست این مقام را مى كنید، مرا از لغت ها و واژه هائیكه بعدها انسانها براى خود وضع مى كنند، تا بوسیله آن یكدیگر را از منویات خود آگاه سازند، خبر دهید.

علاوه بر اینكه اصلا شرافت علم لغت مگر جز براى این است كه از راه لغت ، هر شنونده اى بمقصد درونى و قلبى گوینده پى ببرد؟ و ملائكه بدون احتیاج بلغت و تكلم ، و بدون هیچ واسطه اى اسرار قلبى هر كسى را می دانند، پس ملائكه یك كمالى مافوق كمال تكلم دارند.
و سخن كوتاه آنكه معلوم می شود آنچه آدم از خدا گرفت ، و آن علمى كه خدا بوى آموخت ، غیر آن علمى بود كه ملائكه از آدم آموختند، علمى كه براى آدم دست داد، حقیقت علم باسماء بود، كه فرا گرفتن آن براى آدم ممكن بود، و براى ملائكه ممكن نبود، و آدم اگر مستحق و لایق خلافت خدائى شد، بخاطر همین علم به اسماء بوده ، نه بخاطر خبر دادن از آن ، و گرنه بعد از خبر دادنش ، ملائكه هم مانند او با خبر شدند، دیگر جا نداشت كه باز هم بگویند: ما علمى نداریم ، (سبحانك لا علم لنا، الا ما علمتنا)، (منزهى تو، ما جز آنچه تو تعلیممان داده اى چیزى نمى دانیم ).

پس از آنچه گذشت روشن شد، كه علم به اسماء آن مسمیات ، باید طورى بوده باشد كه از حقایق و اعیان وجودهاى آنها كشف كند، نه صرف نامها، كه اهل هر زبانى براى هر چیزى مى گذارند، پس معلوم شد كه آن مسمیات و نامیده ها كه براى آدم معلوم شد، حقایقى و موجوداتى خارجى بوده اند، نه چون مفاهیم كه ظرف وجودشان تنها ذهن است ، و نیز موجوداتى بوده اند كه در پس پرده غیب ، یعنى غیب آسمانها و زمین نهان بوده اند، و عالم شدن بآن موجودات غیبى ، یعنى آنطوریكه هستند، از یك سو تنها براى موجود زمینى ممكن بوده ، نه فرشتگان آسمانى و از سوى دیگر آن علم در خلافت الهیه دخالت داشته است .

نكات قابل توجه در كلمه اسماء در آیه شریفه (و علم آدم الاسماء كلها)

كلمه (اسماء) در جمله (و علم آدم الاسماء كلها) الخ ، از نظر ادبیات ، جمعى است كه الف و لام بر سرش در آمده ، و چنین جمعى به تصریح اهل ادب افاده عموم مى كند، علاوه بر اینكه خود آیه شریفه با كلمه (كلها، همه اش ) این عمومیت را تاءكید كرده.

در نتیجه مراد بآن ، تمامى اسمائى خواهد بود كه ممكن است نام یك مسما واقع شود، چون در كلام ، نه قیدى آمده ، و نه عهدى ، تا بگوئیم مراد، آن اسماء معهود است .

از سوى دیگر كلمه : (عرضهم ، ایشانرا بر ملائكه عرضه كرد)، دلالت مى كند بر اینكه هر یك از آن اسماء یعنى مسماى بآن اسماء، موجودى داراى حیاة و علم بوده اند، و در عین اینكه علم و حیاة داشته اند، در پس حجاب غیب ، یعنى غیب آسمانها و زمین قرار داشته اند.

گو اینكه اضافه غیب به آسمانها و زمین ، ممكن است در بعضى موارد اضافه تبعیضى باشد، و لكن از آنجا كه مقام آیه شریفه مقام اظهار تمام قدرت خداى تعالى ، و تمامیت احاطه او، و عجز ملائكه ، و نقص ایشان است ، لذا لازم است بگوئیم اضافه نامبرده (مانند اضافه در جمله خانه زید-) اضافه ملكى باشد.

در نتیجه مى رساند: كه اسماء نامبرده امورى بوده اند كه از همه آسمانها و زمین غایب بوده ، و بكلى از محیط كون و وجود بیرون بوده اند.

وقتى این جهات نامبرده را در نظر بگیریم ، یعنى عمومیت اسماء را، و اینكه مسماهاى به آن اسماء داراى زندگى و علم بوده اند، و اینكه در غیب آسمانها و زمین قرار داشته اند، آنوقت با كمال وضوح و روشنى همان مطلبى از آیات مورد بحث استفاده مى شود، كه آیه : (و ان من شى ء الاعندنا خزائنه ، و ما ننزله الا بقدر معلوم )، (هیچ چیز نیست مگر آنكه نزد ما خزینه هاى آن است ، و ما از آن خزینه ها چون خداى سبحان در این آیه خبر میدهد باینكه آنچه از موجودات كه كلمه (شى ء- چیز) بر آن اطلاق بشود، و در وهم و تصور در آید، نزد خدا از آن چیز خزینه هائى انباشته است ، كه نزد او باقى هستند، و تمام شدنى برایشان نیست ، و بهیچ مقیاسى هم قابل سنجش ، و بهیچ حدى قابل تحدید نیستند، و سنجش و تحدید را در مقام و مرتبه انزال و خلقت مى پذیرند، و كثرتى هم كه در این خزینه ها هست ، از جنس كثرت عددى نیست ، چون كثرت عددى ملازم با تقدیر و تحدید است ، بلكه كثرت آنها از جهت مرتبه و درجه است ، و بزودى انشاءاللّه در سوره حجر در تفسیر آیه نامبرده كلامى دیگر خواهد آمد.

پس حاصل كلام این شد: كه این موجودات زنده و عاقلى كه خدا بر ملائكه عرضه كرد، موجوداتى عالى و محفوظ نزد خدا بودند، كه در پس حجاب هاى غیب محجوب بودند، و خداوند با خیر و بركت آنها هر اسمى را كه نازل كرد، در عالم نازل كرد، و هر چه كه در آسمانها و زمین است از نور و بهاى آنها مشتق شده است ، و آن موجودات با اینكه بسیار و متعددند، در عین حال تعدد عددى ندارند، و اینطور نیستند كه اشخاص آنها با هم متفاوت باشند، بلكه كثرت و تعدد آنها از باب مرتبه و درجه است ، و نزول اسم از ناحیه آنها نیز باین نحو نزول است .

ابلیس قبل از بوجود آمدن صحنه خلقت آدم كافر بوده

(و اعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون ) آن چه ملائكه اظهار بدارند، و آنچه پنهان كنند، دو قسم از غیب نسبى است ، یعنى بعضى از غیب هاى آسمانها و زمین است ، و بهمین جهت در مقابل آن جمله : (اعلم غیب السماوات و الارض ) قرار گرفت ، تا شامل هر دو قسم غیب یعنى غیب داخل در عالم ارضى و سماوى ، و غیب خارج از آن بشود.


تقید جمله : (كنتم تكتمون ) بقید (كنتم )، به این معنا اشعار دارد: كه در این میان در خصوص آدم و خلافت او، اسرارى مكتوم و پنهان بوده ، و ممكن است این معنا را از آیه بعدى هم ، كه مى فرماید: (فسجدوا الا ابلیس ، ابى و استكبر و كان من الكافرین )، استفاده كرد.

چون از این جمله بر مى آید كه ابلیس قبل از بوجود آمدن صحنه خلقت آدم ، و سجده ملائكه ، كافر بوده (چون فرموده (كان من الكافرین )، از كافرین بود) و سجده نكردنش ، و مخالفت ظاهریش ، ناشى از مخالفتى بوده كه در باطن ، مكتوم داشته .

و از همین جا روشن می شود كه سجده ملائكه ، و امتناع ابلیس از آن ، یك واقعه اى بوده كه در فاصله فرمایش خدا: (انى اعلم ما لا تعلمون )، و بین فرمایش دیگرش : (اعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون ) الخ ، واقع شده و نیز از آن استفاده می شود كه بخاطر چه سرى جمله : (انى اعلم مالا تعلمون) الخ ، را بار دوم مبدل كرد بجمله : (انى اعلم غیب السماوات و الارض ).

بحث روایتى (شامل روایاتى درباره قصه آدم ((علیه و السلام )

در تفسیر عیاشى از امام صادق علیه السلام روایت كرده كه فرمود: اگر ملائكه موجودات زمینى را قبلا ندیده بودند، كه خونریزى كردند، از كجا گفتند(اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفك الدماء)؟.


مولف: ممكن است این فرمایش امام اشاره باشد، بدورانى كه قبل از دوران بنى آدم در زمین گذشته ، همچنانكه اخبارى نیز در این باره رسیده است ، و این با بیان ما كه گفتیم : ملائكه مسئله خونریزى و فساد را از كلام خدایتعالى : (انى جاعل فى الارض خلیفه ) الخ فهمیدند. منافات ندارد، بلكه اصولا اگر بیان ما در نظر گرفته نشود، كلام ملائكه قیاسى مذموم میشود نظیر قیاسى كه ابلیس كرد، (چون صرف اینكه در دوران قبل موجوداتى چنین و چنان كردند، دلیل نمی شود بر اینكه موجودى دیگر نیز آنچنان باشد).

و نیز در تفسیر عیاشى از آنجناب روایت شده كه زراره گفت : وارد بر حضرت ابى جعفر امام باقر علیه السلام شدم ، فرمود: از اخبار شیعه چه چیزهائى دارى ؟ عرضه داشتم : نزد من از احادیث شیعه مقدار زیادى هست ، و من میخواستم آتشى بیفروزم ، و همه را در آتش بسوزانم ، فرمود: آنها را پنهان كن ، تا آنچه را بنظرت درست نمى آید فراموش كنى ، در اینجا بیاد احادیث مربوط بآدم افتادم ، امام باقر علیه السلام فرمود: ملائكه چه اطلاعى از خلقت آدم داشتند، كه گفتند: (اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفك الدماء).

زراره سپس اضافه كرد: كه امام صادق علیه السلام هر وقت گفتگو از مسئله آدم به میان مى آمد مى فرمود: این جریان ردى است بر قدریه ، كه منكر قدر هستند، چون مى رساند سرنوشت انسان قبل از هستیش معین شده ، آنگاه امام صادق علیه السلام فرمود: آدم در آسمان از میانه فرشتگان رفیقى داشت ، بعد از آنكه از آسمان بزمین هبوط كرد، آن رفیق آسمانیش از فراق وى ناراحت شد، و نزد خدا شكایت كرد، اجازه خواست تا بزمین هبوط كند، و احوالى از رفیقش بپرسد، خدایتعالى باو اجازه داد، فرشته هبوط كرد، و آدم را دید، كه در بیابانى خشك و بدون گیاه نشسته ، همینكه رفیق آسمانیش را دید، (از شدت دلتنگى ) دست بسر گذاشت ، و فریادى اندوه بار بزد.

امام صادق علیه السلام مى فرمود: میگویند: آدم این فریاد خود را بگوش همه خلق رسانید، (البته این است كه همه فضا را با فریاد خود پر كرد، و خلاصه منظور از خلق انسانها نیستند چون آنروز غیر از آدم انسانى دیگر نبود،) فرشته چون این اندوه آدم بدید، گفت : اى آدم گویا پروردگارت را نافرمانى كردى ، و خود را دچار بلائى كرده اى ، كه تاب تحملش را ندارى ، هیچ میدانى كه خدایتعالى درباره تو بما چه گفت ؟ و ما در پاسخ چه گفتیم ؟ آدم گفت : نه هیچ اطلاعى ندارم ، رفیقش گفت خدا فرمود: (انى جاعل فى الارض خلیفه ) الخ ، و ما گفتیم : (اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفك الدماء)؟ و معلوم میشود كه خدا تو را براى این آفریده ، كه در زمین باشى ، با این حال آیا توقع دارى كه هنوز در آسمان باشى ؟ آنگاه امام صادق سه بار فرمود: بخدا سوگند آدم با این مژده تسلیت یافت .

مولف: از این روایت بر مى آید كه بهشت آدم كه در آنجا خلق شد، و از آنجا هبوط كرد، در آسمان بوده ، و بزودى روایاتى دیگر نیز مى آید، كه موید این معنا است .

مقصود از اسماء در (و علم آدم الاسماء كلها) از لسان روایات


و نیز در همان تفسیر از ابى العباس از امام صادق علیه السلام روایت كرده كه گفت : از آنجناب از آیه : (و علم آدم الاسماء كلها) الخ پرسیدم ، كه آن اسماء چه بوده ؟ فرمود: اسامى دواها و گیاهان و درختان و كوههاى زمین بود.

و نیز در همان تفسیر از داود بن سرحان عطار روایت كرده كه گفت : نزد امام صادق علیه السلام بودم ، دستور داد سفره آوردند، و ما غذا خوردیم ، سپس دستور داد طشت و دستسنان (لگن یا حوله ) را، آوردند عرضه داشتم : فدایت شوم منظور از اسماء در آیه (و علم آدم الاسماء) الخ چیست ؟ آیا همین طشت و دست سنان نیز از آن اسماء است ؟ حضرت فرمود: دره ها و تنگه ها و بیابانها از آنست ، و با دست خود اشاره به پستیها و بلندی ها كرد.

و در كتاب معانى از امام صادق علیه السلام روایت كرده كه فرمود: خداى عز و جل اسامى حجت هاى خود همگى را بآدم بیاموخت ، آنگاه آنان را كه در آن روز ارواحى بودند بر ملائكه عرضه كرد، و بملائكه فرمود: مرا از اسامى این حجت ها خبر دهید، اگر راست می گویید، كه بخاطر تسبیح و تقدیستان از آدم سزاوارتر بخلافت در زمین هستید، ملائكه گفتند: (سبحانك لا علم لنا الا ما علمتنا انك انت العلیم الحكیم )، (منزهى تو، ما جز آنچه تو بما تعلیم كرده اى علمى نداریم ، كه تنها توئى داناى حكیم )، آنگاه خدایتعالى بآدم فرمود: اى آدم (انبئهم باسماء هم )، تو ملائكه را باسماء آنان خبر ده ، (فلما انبئهم باسمائهم ) پس همینكه آدم ملائكه را از اسماء آنان خبر داد، ملائكه بمنزلت عظیمى كه حجت هاى خدا نزد خدا دارند پى بردند، و فهمیدند كه آنان سزاوارترند بخلافت تا ایشان ، و آن حجت هایند كه میتوانند جانشین خدا در زمین ، و حجت هاى او بر خلق باشند، آنگاه حجت ها را از نظر ملائكه پنهان كرد، و ایشان را وادار كرد كه تا با ولایت و محبت آن حجت ها وى را عبادت كنند، و بایشان فرمود: (الم اقل لكم انى اعلم غیب السماوات و الارض ؟ و اعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون )؟.

بیان یك نمونه از اخبار طینت به نقل از علامه مجلسى در بحارالانوار

و مناسب این مقام آن است كه یك عده از اخبار طینت را كه مؤ ید بیان ما است در اینجا بیاوریم ، و لذا ما حدیثى را كه مرحوم مجلسى در بحار آورده در اینجا نقل مى كنیم ، وى از جابر بن عبداللّه روایت مى كند كه گفت برسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم عرضه داشتم : اولین چیزیكه خدا خلق كرد، چه بود؟ فرمود: اى جابر نور پیغمبرت بود، كه خدا اول آنرا آفرید، و سپس از او هر چیز دیگرى را خلق كرد، آنگاه آنرا در پیش روى خود در مقام قربش نگه داشت ، و خدا میداند چه مدت نگه داشت ، آنگاه آن نور را چند قسم كرد، عرش را از یك قسم آن ، و كرسى را از یك قسمش ، و حاملان عرش و سكنه كرسى را از یك قسمش بیافرید، و قسم چهارم را در مقام حب آنمقدار كه خود میداند نگه داشت ، و سپس همان را چند قسم كرد، قلم را از قسمى ، و لوح را از قسمى ، و بهشت را از قسمى دیگرش بیافرید، و قسم چهارم را آنقدر كه خود میداند در مقام خوف نگه داشت ، باز همان را اجزائى كرد، و ملائكه را از جزئى ، و آفتابرا از جزئى ، و ماه را از جزئى بیافرید، و قسم چهارم را آنقدر كه خود میداند در مقام رجاء نگه داشت ، و سپس همان را اجزائى كرد، عقل را از جزئى ، و علم و حلم را از جزئى ، و عصمت و توفیق را از جزئى بیافرید، و باز قسم چهارمش را آنقدر كه خود میداند در مقام حیاءنگه داشت .

و سپس با دید هیبت به آن قسم از نور من كه باقى مانده بود نظر افكند، و آن نور شروع كرد به نور باریدن ، و در نتیجه صد و بیست و چهار هزار قطره نور از او جدا شد، كه خدا از هر قطره اى روح پیغمبرى و رسولى را بیافرید، و سپس آن ارواح شروع كردند به دم زدن ، و خدا از دم آنها ارواح اولیاء، و شهداء و صالحین ، را بیافرید.


مولف: اخبار در این معانى بس یار زیاد است ، و خواننده گرامى اگر با نظر دقت و تاءمل در آنها بنگرد، خواهد دید كه همه شواهدى هستند بر بیان گذشته ما، و انشاءاللّه بزودى بحثى در پیرامون ب عضى از آنها خواهد آمد، تنها چیزیكه عجالتا در اینجا لازم است سفارش كنم ، این است كه زنهار وقتى باین اخبار بر میخورى ، باید در نظر داشته باشى كه بآثارى از معادن علم و منابع حكمت بر خورده اى ، فورى مگو كه اینها از جعلیات صوفى مآبان ، اوهام خرافه پرستان است ، براى اینكه براى عالم خلقت اسرارى است ، كه اینك مى بینیم طبقاتى از اقوام مختلف انسانى هنوز هم كه هنوز است لحظه اى از جستجو و بحث پیرامون اسرار خلقت نمى آسایند، همچنانكه از روز نخست كه بشر در زمین منتشر گردید، هر مجهولى كه برایش كشف شد، پى بمجهول هاى بسیارى دیگر برد، با اینكه همه بحثها كه تاكنون پى گیرى شده ، در چار دیوارى عالم طبیعت بوده ، كه پست ترین و تنگ ترین عوالم است . این كجا و عالم ماوراى طبیعت كجا؟ كه عوالم نور و وسعت است .


انتهای پیام/

تفسیرالمیزان سوره بقره آیه30الی33

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار