گفته های بی پرده مسعود فراستی؛

از دنیای درب و داغان کیمیایی تا اصغر فرهادی

مهرجویی ابدا دنیایی ندارد. تقوایی هم ندارد. تنها کسی که نیمچه دنیای فسیل درب و داغانی دارد کیمیایی است که آن هم ادای دیروزش را در می آورد.

به گزارش خبرنگار وب گردی باشگاه خبرنگاران، مسعود فراستی منقد سینما در گفت و گو با همشهری جوان درباره مسائل مختلف سخن گفته است که گزیده ای از آن را در ادامه می خوانید.

● دروغ نسبی است یعنی چه؟ این دریوری را قبلا مخملباف گفته، سروش هم تئوریزه اش کرده، الان هم تو به شکل دیگری می گویی. حرف غیر علمی است، مگر در جامعه ما چه خبر است که در جوامع دیگر نیست؟

● یک ساعت بعد از نمایش فیلم «جدایی نادر از سیمین» گفتم این سرگذشت خود فیلمساز است. می خواهد برود رویش نمی شود. رفت! آدم اهل علم می تواند برود، من هم تشویقش می کنم که برود دانشمند فیزیک اتم شود. چون علم جهانی است اما هنر را من جهانی نمی بینم. هنر با ریشه هایش معنی پیدا می کند. من یکسال قبل از رفتن این آدم، پیش بینی کردم. بر عکس کیارستمی، کمی آی کیو هم ندارد که بفهمد آنجا کارش تمام است. تو آنجا می خواهی درباره انسان حرف بزنی؟ در تاریخ یک آدم نمی شناسم که راجع به انسان کلی حرف زده باشد. همه درباره انسان معین حرف می زنند. انسان زمان مند و مکان مند. منتهی بعضی وقت ها آن قدر این خوب گفته می شود که می تواند تعمیم پیدا کند.

● اصلا تو چکاره ای که داری درباره اخلاق بشری حرف می زنی؟ من هیچ آدمی را نمی شناسم در این مرتبه باشد. سینما که هیچی!

● من می گویم «جدایی...» فرم مبتذلی دارد. دوربین روی دست که تشخص اصلی فرمش است بی معنی است. مد قلابی است که مطلقا برای رفتن به درون آدم ها به کار نمی رود. دوربین ایستا، با وقار و در کلوزآپ هاست که می تواند ما را به درون آدم ببرد. دوربین لرزان گهواره ای من را حداکثر به محیط نزدیک می کند نه به آدم.

● بنده یکی از دعواهایی که با مرتضی(آوینی) داشتم سر «قصه های مجید» بود. من خوشم می آمد اما نقد مرتضی به صاحب اثر میرسید و یک جمله خیلی عجیب وغریب تویش بود: فیلمساز توانسته من خودش را از بین ببرد و ظرف واقعیت بشود. فکر می کنم چنین چیزی غیر ممکن است. حتی در «روایت فتح» هم چنین اتفاقی نمی افتد، چه برسد به سینمای قصه گوی اینطوری. فیلم های بعدی نشان داد که ابتذال در فیلم های پوراحمد هست. اگر مرتضی بود، می گفت حق با توست، این تئاتر آخرش...۳۰ سال است من چیزی به این مزخرفی ندیده ام. بنابراین تک فیلمهایی که بتوانم دفاع کنم داریم. ولی فیلمسازی که صاحب جهان و سبک باشد نمی شناسم چون نمی شناسم خیلی با احتیاط از آن فیلمهایی که می پسندم دفاع می کنم.

● فرهادی که خیلی زود است. یکی و نصفی فیلم بیشتر ندارد و این کارهایش دستگرمی است اما مهرجویی ابدا دنیایی ندارد. تقوایی هم ندارد. تنها کسی که نیمچه دنیای فسیل درب و داغانی دارد کیمیایی است که آن هم ادای دیروزش را در می آورد.

● فیلم های حاتمی مطلقا دنیایی ندارد که بشود گفت جهان این آدم این است، این شخصیت هایش است و این تلخ اندیشی یا شوخ وشنگی اوست. کیمیایی داشت: رفاقت، انتقام، یک جور آنارشیسم فردی، مردنی که همیشه دوست داشته. این دنیای کاریکاتوریزه شده چون ادای گذشته را در می آورد. در دو یه فیلم حاتمی کیا یا مجیدی هم پیدا می کنید؛ در «پدر»، «بچه های آسمان» و «رنگ خدا» المان هایی را می بینید ولی خیلی زود از بین می رود و کاریکاتوریزه می شود. بیضایی هم اصلا ندارد. هر چقدر در نمایشنامه نویسی، قلم، نثر و...جهان داشته باشد اما در سینما خیلی پیش پا افتاده، دنیایش را در آن مدیون بلوکه می شود و جلو نمی رود. سبک هم ندارند. آدم وقتی سبک دارد که به پختگی رسیده باشد و تکرار المان فرمی اش آرام آرام بتواند سبکی بسازد. چون این دو را نداریم، دفاع از فیلم هرکسی، نباید به دفاع از آن آدم برسد. مگر اینکه ده فیلم از این آدم ببینیم که معلوم باشد چنین مسائلی دارد و این نکات فرمی اش است. حالا فرم هایش پخته و به سبک نزدیک می شود.

● همه سینمای آمریکا سینمای ملی شان است. حتی فیلم های مبتذل و آشغالش. فرهنگ و لایف استایل آمریکایی تویش هست. معلوم می شود که این سینما آینه این آدم هاست. سینمای ما آینه آدم هایمان نیستند. فیلم ها نه آینه جامعه اند و نه آینه فیلمساز. کجا «مهاجر» می دهد «گزارش یک جشن»؟ کجا «نیاز» می دهد «هوو»؟ کجا «گاو» می دهد «بمانی»؟

● «گزارش یک جشن» ظاهرا مربوط به واقعه دو سال پیش است. کی دارد این واقعه را می بیند و چه جوری؟ اگر کیانیان خود فیلمساز باشد، فاجعه است. بویی از «مهاجر» تویش نیست. مگر می شود در بحث هنر، تحول تیپ مخملباف باشد و هر روز لباس عوض کند؟ آن من کجاست؟ به نظرم آدم های سینمای ایران ابدا صاحب فردیت نیستند. آینه کج و معوج اوضاع هستند. هی به آقایان می گوییم چرا نمی توانید یک کار درست کنید، می گویند آقا شرایط نمی گذارد، اختناق است و... این بساط را جمعش کنید! هنر قرار است در هر شرایطی کاری بکند.

● بدی ما این است که جامعه خیلی زود روی خوش به ما نشان می دهد. یکی و نصفی فیلم ساخته و یکهو شده فیلمساز؟ خبری نیست جان خودت ! مشق نوشتی همین فاسدت می کند و ظرفیتش را نداری. هر چقدر دیرتر جامعه به تو رو کند امکان نجات یافتنت بیشتر می شود. تازه این دوستانی که این همه ادعا دارند، پشت مردم هستند. مردم جلوترند. همان مردمی که اشتباه زیادی می کنند. فیلم فارسی های قبل انقلاب به مردم الگو می دادند. فیلم فارسی های بعد انقلاب عقب مردم هستند. سینمای روشنفکری هم همینطور. دلیلش این است که دوستان ما با مردم زندگی نمی کنند. تا موقعی که دارد «بچه های آسمان» را می سازد خانه اش پامنار است و ماشینش هم پیکان قراضه. موقعی که دارد «آواز گنجشک ها» می سازد، ماشینش شاسی بلند است و خانه اش هم بالای شهر. من نمی گویم در آن پیکان بمان، ولی می گویم نمی شود و نتیجه نمی دهد. یک زندگی است دیگر. کار و زندگی یکی است. حیات هنری در دوستان نیست. زندگیشان یک ساز می زند، فیلم ساز دیگر.

● من اصلا کیشلوفسکی را دوست ندارم. یک فیلمساز هویت باخته که از نظر فرمی هم مال نیست. به هیچ وجه آبم با تارانتینو توی یک جوب نمی رود. از این پست مدرن بازی های امروزی به هم نمی ریزم .فکر نمی کنم «۲۱ گرم» خیلی مهم باشد.«عشق سگی» فیلم بهتر و منسجم تری است. همه اینها را تعقیب می کنم اما هیچکدام به جایی نرسیده اند که بیایند توی مثال هایم. اصلا راحت بگویم: فکرمی کنم جهان، جهان کوتوله هاست. قبلا جهان آدم های قد بلند بود.

● من اولین آدمی در ایران هستم که از حاتمی کیا تعریف کردم. «دیده بان» و «مهاجر» به اسم من است. میرکریمی و مجیدی هم همینطور. وفتی «کودک و سرباز» را گفتم خوب است هنوز هیچکس ندیده بود. «کافه ستاره» هم همینطور. هم در دفاع جلوترم و هم در حمله. مسلما اگر فیلم خوب ببینم از بقیه بیشتر خوشحال می شوم. شوق من بر خلاف آنچه مرسوم است به شدت سرپاست.

● نقد «مادر» من که چاپ شد، آقای سیدرضا حسینی، مترجم بزرگ و خدابیامرز به من گفت: از صبح تا حالا دو بار این را خوانده ام. معتقدم که هیچ نقدی در تاریخ ایران به این درستی و صراحت نیست. گفت من فکر می کردم «مادر» خوب است، ولی با نقد تو متقاعد شدم که فیلم بدی است. راجع به «هامون» هم که تهمینه میلانی آمده بود دفتر مجله سوره گفت: این نقد «هامون» مرا کشته. من مطلب در دفاع از فیلم نوشته ام اما الان فکر می کنم نظر تو درست است. به نظرم این دو اتفاق معنی اش این است که ما عادت به این نوع نقد نداریم و گرنه من نه ادای مخالف گویی را در می آورم و نه سعی دارم به قول بعضی از بچه ها بوادوزر باشم. در حالی که در فرنگ این نوع نقد و بدتر از این هم مرسوم است. ما نقد صریحی که بگوید فیلم هست و در عین حال "من" را بنمایاند نداریم. قرار است من در آن پنهان نشوم و سلیقه و لحن من باشد. این لحن در زندگی من هم هست. در آشپزی وقتی غذایی را جلوی من می گذارند {اگر خوشم نیاید} همان اولین جمله ام این است که: "این چقدر خرابه، این در نیامده!" این واژه ها، واژه های زندگی من هم هست. از این چیزی که هست، ناراضی نیستم، ولی امیدوارم به دامش نیفتم.

● من در ۱۶ سالگی یک نقد چهار خطی در روزنامه فردوسی نوشتم. خسرو دهقان، احمد امینی و سیروس الوند هم نقد داشتند. یک نفر خوانده بود و می گفت:"ا...اینکه همین الانه!"هنوز همان آدم هستم. می شود این آدم را نپذیرفت. می شود هم پذیرفت. ولی چند تا نکته را همیشه رعایت می کنم. مثلا اینکه با دل خودم حس می کنم. برای این دل هم زحمت کشیده ام و تربیتش کرده ام. با سینمای کلاسیک پرورشش داده ام و یک متر هم دارد این دل. به همین دلیل اغلب فکر می کنم سرش کلاه نمی رود. با مغز خودم هم می اندیشم. اصلا کاری ندارم رابین وود که منتقد خیلی خوبی است یا سانتاگ که آدم خیلی متفکری است راجع به سینمای ایران چه می گوید. در این مورد،دری وری می گویند و بی سواد هستند.

● همه نقد های فرهنگی را می خوانم اما راستش نقد های ایرانی را نه. بدون اینکه بخواهم به کسی وهین کنم، غیر از یک تعداد کم که فکر می کنم منتقد هستند، بقیه را نمی خوانم. ممکن است همینطوری دید بزنم تا ببینم فلان آدم پرسروصدا چه می گوید ولی تقریبا همیشه در این دید زدن ها مایوس شده ام. فکر می کنم دوستان صاحب سلیقه نیستند. در منطق من، آدمی که از فیلمی دفاع می کند، نه باید از ضدش دفاع کند، چنین چیزی یعنی آشفتگی. به نظرم دوستان همینطور باج می دهند. این باج دادن سلیقه شان است که سلیقه بدی است.

● متر من درباره فیلم های ایرانی و فرنگی یک متر واحد است؛ فرم. فیلم را با فرم سینما مقایسه می کنم.

● قطعا «شرط اول» که من یک ستاره به آن داده ام از «جدایی نادر از سیمین» که به آن صفر دادم، پایین تر است. من فرم را در ایران مینیمم نگاه می کنم. در شرط اول طرف چیزی دارد می گوید و به اندازه ای که فرم دارد آن حرف را بیان کرده. بقیه اش را هم بیان نکرده. حرفی که می خواسته بزند را با بدبختی، لکنت و ناتوانی نصفه و نیمه زده و این می شود یک ستاره «جدایی...» اما حرف و فرمش معلوم نیست. ادای فرم در می آورد. فرم اطوار نیست. اینکه من دوربین روی دست دارم اما تو نداری از نظر من یک امتیاز کمتر است نه بیشتر. پس چی داری می گویی با چه فرمی و چقدرش در آمده. اولین مساله این است اما اینجا تمام نمی شود، بعدش با حرفت هم کار دارم. اگر داری تبلیغ ضد انسان و فاشیسم می کنی، من فیلم را می زنم و شوخی هم ندارم.

● از نظر سینمایی همچنان «اخراجی های دو و سه» و قطعا یک از هر دو بهتر است. اما چیز مهمی در یک هست که توی دو خیلی کمتر می شود و در سه کاملا به ضدش در می آید، احترامی است که به مردم گذاشته می شود. این برای من مهم است.

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار