شب که می‌شود حوصله‌ها مانند سایه ماه کوتاه است و کمرنگ. داستانک، قلقلکی کوتاه برای فکر و روحمان است تا در ساعات پایانی شب، لحظات کوتاه امروز را با خواندن جملاتی کوتاه بهتر و بیشتر قدر بدانیم.

سه بيمار در مطب دکتر درحال گفت وگو با هم بودند. هر سه جواب آزمايش هايشان را در دست داشتند و دکتر به هر سه گفته بود بر اساس اين آزمايش ها به بيماري هاي لاعلاجي مبتلا شده اند و تا چند وقت ديگر بيشتر زنده نيستند. آن ها مشغول صحبت در اين باره بودند که مي خواهند اين روزهاي باقي مانده عمر را چگونه بگذرانند.
نفر اول گفت: «من در تمام عمر مشغول تجارت بودم و ثروت زيادي جمع کردم بدون آن که به تفريح بپردازم. مي‌خواهم تمام ثروت چند ساله ام را در اين چند روز خرج لذت بردن از دنيا کنم».
نفر دوم گفت: «من هم يک عمر درگير مديريت بودم و استرس کاري اجازه نداد خانواده ام را ببينم. مي خواهم به ديدن آن ها بروم و روزهاي باقي مانده را در کنار آن ها باشم».
نفر سوم گفت:«من اولين کاري که مي کنم اين است که دکترم را عوض مي کنم، چون مي خواهم زنده بمانم و مي مانم و به کار، تفريح و خانواده ام به يک اندازه مي رسم».
برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار