آزاده شهيد "حسين لشگری" اسطوره مقاومت/54

ماجرای حضور هیأت عراقی در کنفرانس اسلامی سال 76 در تهران و پذیرایی خوب از آن‌ها

ابوفرح -مسئول من- چون از عوامل اطلاعاتی بود همراه یک هیأت بلندپایه به رهبری طه یاسین رمضان به ایران رفته بود. من امید زیادی داشتم تا در مذاکرات دوجانبه ایران و عراق موضوع تبادل آخرین اسرا مورد بحث قرار گیرد.

به گزارش خبرنگار دفاعی - امنیتی باشگاه خبرنگاران، امیر آزاده شهید سرلشکر "حسین لشگری" خلبان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران بود که پس از 18 سال (6410 روز) اسارت در زندان‌های رژیم بعث عراق، در فروردین 1377 به ایران بازگشت.

نام کتاب خاطرات این شهید بزرگوار، "6410" است.
 
او دارای درجهٔ جانبازی 70 درصد بود و در طول جنگ تحمیلی تا پیش از اسارت توانست در 12 عملیات هوایی شرکت کند. او از سوی مقام معظم رهبری به لقب "سید الاسراء" مفتخر شد.
 
آزاده سرافراز "حسین لشگری" با موافقت فرمانده معظم کل قوا در تاریخ 27 بهمن 1378 به درجه سرلشکری ارتقا یافت.
 
رهبر معظم انقلاب اسلامی در مراسم تجلیل از امیر آزاده سرلشکر "حسین لشگری" فرمودند: " لحظه به لحظه رنج‌ها و صبرهای شما پیش خدای متعال ثبت و محفوظ است و پروردگار مهربان این اعمال و حسنات را در روز قیامت که انسان از همیشه نیازمندتر است به شما بازخواهد گردانید... آزادگان، سربازان فداکار اسلام و انقلاب و رمز پایداری ملت ایران هستند."
باشگاه خبرنگاران در نظر دارد برای گرامیداشت مقام والای امیر مقاوم و آزاده لشکر اسلام، زندگی‌نامه و خاطرات این شهید بزرگوار را منتشر کند؛ قسمت پنجاه و چهارم این خاطرات به شرح ذیل است:

" از ابتدای سال 1376 زمزمه برقراری کنفرانس کشورهای اسلامی در ایران از رادیوهای ایران و بیگانه شنیده می‌شد. زمستان فرا رسید و سران کشورهای اسلامی یکی پس از دیگری وارد تهران شدند.

ابوفرح –مسئول من – چون از عوامل اطلاعاتی بود همراه یک هیأت بلندپایه به رهبری طه یاسین رمضان به ایران رفته بود. من امید زیادی داشتم تا در مذاکرات دوجانبه ایران و عراق موضوع تبادل آخرین اسرا مورد بحث قرار گیرد.

رادیوهای بیگانه سعی می‌کردند به عناوین مختلف این کنفرانس را بی‌اعتبار نشان دهند و برای توجیه انتقادات خود در برنامه‌های خودشان کارشناس می‌آوردند و آن‌ها هم نمی‌توانستند نیات سوء خودشان را پنهان کنند و شروع می‌کردند به گفتن این‌که مخارج این کنفرانس و هزینه‌های آن برای دولت ایران چه زیان‌هایی به بار می‌آورد؛ در حالی‌که در کشور ایران مایحتاج عمومی گران است و مردم در فشار هستند و از این‌گونه انتقادها فراوان می‌کردند.

عراق که نیاز مبرمی به حمایت کشورهای اسلامی داشت در این کنفرانس در سطح بالایی شرکت کرد. پس از گذشت دو هفته از اتمام کنفرانس هنوز هیأت عراقی به کشورشان برنگشته بودند.

 
پس از برگشت اعضای این تیم ابوفرح به دیدن من آمد. او گفت در ایران خیلی به ‌آن‌ها خوش گذشته است. غذای خوب و میوه‌های خوب و درشت از قبیل پرتقال، سیب، کیوی، موز و پسته‌های عالی بوده و ایرانی‌ها خیلی خوب پذیرایی کردند.

او گفت برای تفریح آن‌ها را به سد کرج و پیست اسکی دیزین برده‌اند. هیأت عراقی با ایرانی‌ها در مورد تبادل بقیه اسرا به نتایج مثبتی رسیده بودند. ابوفرح گفت برایت نوشته‌اند که بروی زیارت عتبات مقدسه و هر وقت خواستی می‌توانی اعلام کنی تا من مقدمات آن را فراهم کنم.


به او گفتم مسئولان قبلی من حتی اوایل جنگ به من پیشنهاد رفتن به زیارت را داده‌اند ولی شرایط آن‌ها مناسب نبود؛‌ لذا من نپذیرفتم. شما چگونه می‌خواهید مرا به زیارت ببرید؟

ابوفرح گفت: من دستور دارم هر طور تو بخواهی و راحت باشی این کار انجام گیرد. فقط تعدادی از مأموران امنیتی همراه تو هستند و آن‌ها هیچ کاری ندارند و تو هر طور که مایلی می‌توانی زیارت کنی. فقط با عرب‌ها نباید صحبت کنی و هر چیز که خواستی به ما می‌گویی و ما برای تو تهیه می‌کنیم.

یک هفته به پایان ماه مبارک رمضان مانده بود و پیامد آن تعطیلات عید فطر بود. گفتم ان‌شاء‌الله پس از اتمام ماه مبارک رمضان به این سفر خواهیم رفت.   
 
از این‌که می‌توانستم به زیارت کربلا و نجف بروم روحیه تازه‌ای گرفتم و کمربندم را بستم برای گذراندن یک دوره طولانی اسارت. خداوند را سپاس گفتم که امسال قبل از فرا رسیدن عید، عیدی خوبی به من عنایت کرد.


تعطیلی عید فطر برای عراقی‌ها سه روز است. تعطیلات که تمام شد صبح شنبه ابوفرح آمد و گفت: «قاسم حلاق» را گفتم بیاید. پس از اصلاح سر و صورت، دوش آب سرد گرفتم و لباس مرتب پوشیدم.

ابوفرح از من خواسته بود هنگام رفتن به زیارت به او یادآوری کنم روسری دخترش را با خود بیاورد و در این مورد توضیح نداد. ساعت 7:15 دقیقه صبح ابوفرح آمد و من موضوع روسری را به او یادآور شدم. او تشکر کرد و گفت با خودش آورده است.

این دفعه بدون این‌که حوله به سرم بکشم همراه ابوفرح رفتیم و سوار ماشین شدیم. دو ماشین دیگر در جلو و عقب ما در حرکت بودند که در هر ماشین چهار نفر امنیتی نشسته بودند.

متوجه شدم ابوفرح و بقیه مأموران از این‌که به این سفر می‌روند خیلی خوشحال به نظر می‌رسند. بعداً فهمیدم ابوفرح برای بردن من به زیارت، 200 هزار دینار اعتبار درخواست کرده و همه آن را نقداً دریافت کرده است.   
 
آن‌ها این مأموریت را برای خودشان از نظر مادی پربار می‌دانستند. برای خوردن صبحانه در مسیر نجف – بغداد غذاخوری خوب و تمیزی بود که همان‌جا توقف کردیم. غذاخوری «فدک» نام داشت و صاحب آن شیعه بود. دو عدد مهر تربت کربلا منقوش به ضریح کربلا و اسامی چهارده معصوم را در محلی آویزان کرده بود.

برای اولین بار تربت کربلا را گرفتم و بوسیدم. همه، غذای گوشتی سفارش دادند ولی من با توجه به این‌که در سفر بودیم مقداری آش خوردم.


ابوفرح مرا به صاحب غذاخوری معرفی کرد و مشخص بود صاحب آن باید از عوامل اطلاعاتی عراق باشد؛ چون با مأموران خیلی صمیمی بود.

پس از نوشیدن چای ابوفرح پول صبحانه را پرداخت و حرکت کردیم. در اولین پمپ بنزین باک ماشین‌ها را پر کردیم و ابوفرح چند پاکت سیگار و چند کیلو موز و نارنگی خرید و آن را بین سه ماشین تقسیم کرد.

طبق برنامه‌ای که برای زیارت تدارک دیده بودند اول باید به نجف و کوفه و سپس به کربلا می‌رفتیم. فردا هم قرار بود برویم سامرا و پس از زیارت سید محمد برادربزرگ امام حسن عسکری(ع) به کاظمین بر می‌گشتیم.

تقریباً تا شهر نجف سه ساعت در راه بودیم. ماشین را در پارکینگ مخصوص جلوی حرم پارک کردند.

پلیس راهنمایی جلو آمد و گفت این‌جا مخصوص مقامات دولتی است و شما اجازه پارک کردن ندارید. ابوفرح پایین رفت و پلیس با دیدن لباس سبز حزبی او و کلتی که به کمرش بسته بود در گفتارش تجدیدنظر کرد.

ابوفرح مقداری به پلیس تشر زد. من از او خواستم وقت را تلف نکند و زودتر به زیارت برویم
..."

 
ادامه خاطرات امیر آزاده شهید سرلشکر "حسین لشگری" در فواصل زمانی مشخص در سایت باشگاه خبرنگاران منتشر می‌شود.
 
انتهای پیام/
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار