سعید کهندانی 22 ساله‌ است که در سن 15سالگی در میان شور و شعف نوجوانی با بیماری سرطان خون رو به رو شد. او که امروز جزو بهبود یافتگان بیمارستان فوق تخصصی محک به شمار می‌رود سیاهی‌ها، ‌سفیدی‌ها، ‌امیدها و ناامیدی‌های آن روزها را به تصویر می‌کشد اما در تک تک واژگانش مفهوم امید، اثر بخشی بیشتری دارد.

 به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران،  15ساله بود که آرزوهایش به یکباره رنگ باخت و لبه پرتگاه مرگ و زندگی و در ناامیدی مطلق قرار گرفت اما در گوشه‌ای از دلش هنوز در جست‌و‌جوی زندگی می‌گشت‌، در انتظار لمس دوباره زندگی بود، هر روز این واژه را با خود تکرارکرد تا نور امید در زندگی‌اش متبلور شد و با امید توانست به جنگ بیماری سرطان برود.

سعید کهندانی جوان 22 ساله‌ای است که در سن 15سالگی در میان شور و شعف نوجوانی با بیماری سرطان خون رو به رو شد. او که امروز جزو بهبود یافتگان بیمارستان فوق تخصصی محک به شمار می‌رود سیاهی‌ها، ‌سفیدی‌ها، ‌امیدها و ناامیدی‌های آن روزها را به تصویر می‌کشد اما در تک تک واژگانش مفهوم امید، اثر بخشی بیشتری دارد.

شروع فصلی سرد

این جوان 22 ساله اکنون دانشجوی رشته کامپیوتر است و گذشتهها را مرور میکند و میگوید: سال اول دبیرستان بودم زنگ ورزش خون دماغ شدم، اما خیلی این موضوع را جدی نگرفته و پیگیر آن نبودم تا اینکه فروردین سال 88 متوجه تودههایی ریز زیر فک و گردنم شدم. با خانوادهام به بیمارستان رازی رفتیم و بعد از نمونهبرداری مشخص شد که به سرطان خون مبتلا شدهام یکی از آشنایان مان بیمارستان فوق تخصصی محک را معرفی کرد و از خرداد همان سال درمانم در این بیمارستان آغاز شد و زنده یاد دکتر پروانه وثوق درمانم را به عهده گرفتند. پدر و مادرم این مسأله را با من در میان نگذاشتند، ولی زمانی که چشمم به سر در بیمارستان محک افتاد دلم لرزید و متوجه بیماریام شدم. سعید کهندانی در ادامه میگوید: سه سال درگیر این بیماری بودم تا اینکه سال 92 درمانم به پایان رسید و با تلاش مجموعه محک به زندگی دوباره لبخند زدم.

وقتی به سرطان مبتلا شده بودم مدام در ذهن با خود تکرار میکردم، «چرا من»، این چراییها ذهنم را آزرده خاطر میکرد و نمیتوانستم ابتدا با این موضوع کنار بیایم، به حدی ذهنم آشفته بود که نمیدانستم زندگیام چطور رقم خواهد خورد و سرنوشت چه چیزی را برایم رقم زده است. ذهن خستهام توسط روان شناسان محک در طول درمان بهبود یافت و کم کم از آن وضعیت شدید روحی نجات پیدا کردم. در طول درمان در این مرکز روحیهام تغییر کرده بود و به حدی شاد و خوشحال بودم و روند بهبودیام خوب پیش میرفت که همه افراد آن مجموعه به من لقب «بمب شادی»داده بودند.



نگاه مثبت به زندگی

سرطان را پذیرفته بود ودیگر از تکرار این واژه ترس نداشت، تصور میکرد سرماخورده است و همین تصورات مثبت و باورهای درونی بود که باعث شد بار دیگر گرمای زندگی را لمس کند و به زندگی پیوند بخورد.

او از اینکه هر روز بیشتر با زندگی آشنا میشد و ثانیهها و لحظههای امیدواری را احساس میکرد یاد میکند و میگوید: در طول مدتی که بیمار بودم، فقط به زندگی فکر میکردم حتی برای یک لحظه هم مرگ را در ذهن و خاطرم راه نمیدادم و همین فکر کردن به زندگی باعث شد تا فرصتی دوباره پیدا کنم تا به شکوفایی برسم. خدا را شکر میکنم که با روحیه گرفتن از خانواده، اطرافیان و این مرکز دوباره در ایستگاه زندگی به انتظار تحقق یافتن آرزوهایم نشستم. هر زمان نفس میکشم، راه میروم و... خود را مدیون تلاشهای اعضای مؤسسه حمایت از کودکان سرطانی«محک» میدانم. همین که لقب بمب شادی را به من دادند در روحیهام تأثیرگذار بود. تمام روزها و شبهایی که در بیمارستان بستری بودم، فقط به سلامتیام فکر میکردم و در خلوت تنهاییام از خدا سلامتی تمام بیماران سرطانی را میخواستم.

رنگ امید

این بهبودیافته از بیماری سرطان در ادامه بیان میکند: پدر و مادرم ناراحتی شان را بروز نمیدادند و نمیگذاشتند که از روزهای سخت درمان و بیماری غمگین شوم، اما گاهی اوقات ناراحتی شان را از عمق وجودم احساس میکردم. مبتلا شدن به سرطان برایم یک آزمایش الهی بود و در این آزمایش مورد محک قرار گرفتم تا نگاهم به زندگی تغییر کند و با نگاهی نو به ادامه زندگی بنگرم. درسهای زیادی در طول این چند سال ازبیماریام به یادگار مانده و بزرگترین دستاوردی که همیشه به آن افتخار میکنم این است که در بحبوحه بیماری در سال 91 بهترین رتبههای کنکور را کسب کردم. در کنکور سراسری در رشته کامپیوتر رتبهام 282 و در دانشگاه آزاد اسلامی رتبه 115 را به دست آوردم، اما به دلیل مشکلات درمان مجبور شدم به دانشگاه آزاد بروم.

دستیابی به آرزوهایم

رسیدن به اهداف والا در زندگی را مرهون بیماری سرطان میداند و این بیماری فرصتی شد تا با نگاهی متفاوت پیرامون را نظاره کند. نوجوان بود و باورهای خاص خود را در زندگی داشت، اما این بیماری به او یاد داد که چگونه برای محقق شدن آرزوهایش باید بجنگد تا بتواند تقدیر را تغییر دهد.
سعید کهندانی که امروز با لبخندی گرم به زندگی هر روز سلام میکند، ادامه میدهد: از وقتی که به زندگی بازگشتهام و سلامتیام را به دست آورده ام، در ثانیه به ثانیه زندگیام خدا را احساس میکنم و قدر تک به تک لحظههای زندگیام را میدانم، هر قدمی که در زندگی بر میدارم و هر نفسی که میکشم، مدیون تلاشهای بیوقفه اعضای بیمارستان محک هستم.

او که روزهای طلایی زندگیاش را طی میکند و به آینده دلخوش کرده است در پایان آرزوهایش را برمیشمرد و میگوید: یکی از بزرگترین آرزوهایم این است که به مدارج بالای علمی دست پیدا کنم تا بتوانم برای بیمارستان محک مفید باشم و بتوانم در کنارشان باشم. امیدوارم هر روز شاهد باشیم آمار بهبود یافتگان محک افزوده شود و یک کودک سالم به جامعه بازگردد و زندگی جدیدی را آغاز کند.

هیچ گاه همیاری و تلاشهای شبانه روزی پدر و مادرم را فراموش نمیکنم و نقش بیبدیل آنها در زندگیام باعث شد تا بهترین الگوهایم در زندگی باشند و نقش بزرگی در آشتی دادن من با زندگی داشتند اگر انرژی مثبت پدر و مادرم در طول این مدت نبود شاید امروز از زندگی این طور سخن نمیگفتم.

یاد گرفته است زندگی را با تمام شیرینیها و تلخی هایش دوست داشته باشد، زندگی را گاه در سراشیبی و گاه در سربالاییهای تقدیر میبیند و میداند هر شیب تند و طاقت فرسایی در زندگی در نهایت به دشتی از آرزوهای طلایی ختم میشود فقط باید باور داشت سرطان پایان زندگی نیست، بلکه دریچهای است که رو به زندگی تازه گشوده میشود./ایران
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۱:۵۰ ۰۳ فروردين ۱۳۹۸
ماشالا
آخرین اخبار