چگونه «سفید» به استعاره‌ای از تمام چیز‌های خوب تبدیل شد؟

در یک مقاله برایان میر و مایکل رابینسون و جرالد کلور روانشناس نشان داده اند که رنگ سفید تلویحا به اخلاقیات و رنگ سیاه به بی اخلاقی مرتبط است.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان،  اندکی بعد از مرگ جورج فلوید یکی از دوستانم پیامی برایم ارسال کرد با این مضمون که فلوید ضرورتا آدم بدی نبود، ولی با اشاره به سوابق زندان او افزوده بود که «ولی آنچنان روسفید هم نبود.»

اندکی بعد از آن در نیویورک تایمز مقاله‌ای به قلم چد سندرز خواندم که در آن اشاره کرده بود که کارگزارش جلسه‌ای را که با او داشته لغو کرده به این دلیل که او در اشاره به مردان و زنان سیاهپوستی که مورد وحشیگری قرار گرفته و کشته شده اند از تعبیر «روز روسیاهی» استفاده کرده است.

در مثال اول کلمه سفید نماینده پاکی و اخلاقیات است. در نمونه دوم کلمه سیاه نمایانگر بدکاری است، شبیه استفاده از «سیاه کاری» به عنوان یک استعاره.

این نوع استعاره‌های زبانی- که در زبان روزمره استفاده فراگیری دارند - نقطه تمرکز تحقیقات من بوده است.‌

می‌گوییم که بعد از «روزگار سیاه» «ایام روشن تری در پیش است.» دوست داریم بعد از درخواست شغلی در لیست سفید قرار بگیریم نه لیست سیاه. به هکر‌های بد کلاه سیاه می‌گوییم و به هکر‌های خوب کلاه سفید. دروغ‌های سفید درخدمت حقیقت قرار دارند، در حالی که نمی‌خواهیم کسی روی سوابقمان یک علامت سیاه بزند. در کتاب‌های تصویری آدم‌های خوب، فرشتگان و ایزدان لباس سفید بر تن دارند، اما شخصیت‌های بد، شیاطین و عزرائیل لباس سیاه.

البته استثنا‌هایی هم وجود دارد: ما ترجیح می‌دهیم در اظهاریه‌های مالی در «قسمت سیاه» باشیم تا «قسمت قرمز.»، اما دراکثر موارد کلمه سیاه در موارد منفی به کار می‌رود.

این استعاره‌های زبانی چگونه شکل گرفته اند؟ و آیا آن‌ها استمرار دهنده نژادپرستی هستند؟

پردازش جهانی پیچیده
یک فرضیه که جورج لیکاف و مارک جانسون زبان شناسان شناختی پیشنهاد داده اند، این است که این استعاره‌ها یک ابزار شناختی هستند که به مردم اجازه می‌دهند آنچه را که نمی‌توانند ببینند، مزه کنند، بشنوند، بو یا لمس کنند، درک کنند. آن‌ها به افراد کمک می‌کنند تا مفاهیم دشوار و انتزاعی را از طریق پارادایم‌هایی ساده‌تر و قابل لمس‌تر درک کنند.

این استعاره‌ها در حالی شکل گرفته اند که انسان‌ها درحال کسب تجربه در جهان فیزیکی بوده اند. برای مثال مفهوم انتزاعی قدرت به مفهوم محسوس بلندی ربط داده می‌شود؛ شاید به این دلیل که ما نیز، چون کودکان، بزرگسالان را بلندتر و قدرتمندتر می‌بینیم. سپس وقتی بزرگ می‌شویم نیز به طور تلویحی بلندی را به قدرت نسبت می‌دهیم. این مسئله فقط در مورد ساختمان‌ها یا افراد بلند صدق نمی‌کند. در مطالعات متعددی شرکت کنندگان در مورد نماد‌های معرف افراد یا گروه ها، اگر در یک صفحه صرفا در جایگاهی بالاتر از سایر نماد‌ها قرار داشتند، آن‌ها را قدرتمندتر قضاوت کرده اند.

من و همکاران دانشمند رفتاری ام لوسیا چیان و نوربرت شوارتز در تحقیقات خود دریافته ایم که جایگاه کلامی نیز دارای یک نسبت تلویحی به عاطفی بودن و منطقی بودن است.

اگر چیزی در بالای یک صفحه یا نمایشگر قرار داشته باشد، ما معمولا آن را به عنوان چیزی منطقی‌تر درک می‌کنیم، در حالی که اگر در پایین قرار داشته باشد عاطفی‌تر به نظر می‌رسد. یک دلیلی که شاید ما از نظر استعاری تمایل به مرتبط کردن قلب به عواطف و سر به منطق داشته باشیم این است که در جهان فیزیکی نیز سر‌های ما عملا در جایگاهی بالاتر از قلبمان قرار دارد.


بیشتر بخوانید


در هم آمیختن رنگ با معنا
به همین منوال برف تازه و آب تمیز، سفید یا شفاف هستند، در حالی که آب کثیف، قهوه‌ای و بعد سیاه می‌شود. همینطور روز روشن‌تر و نسبتا امن‌تر است و شب سیاه و خطرناک تر. ما هنگام بررسی این موارد، شروع به شکل دادن استعاره‌های مفهومی – یا ارتباط‌های ناخودآگاه- بین رنگ و خوبی کردیم.

آزمایش‌هایی انجام شده که وجود چنین رابطه‌ای را مستند کرده اند. برای مثال در یک مقاله برایان میر و مایکل رابینسون و جرالد کلور روانشناس نشان داده اند که رنگ سفید تلویحا به اخلاقیات و رنگ سیاه به بی اخلاقی مرتبط است.

در مطالعه دیگری آن‌ها از شرکت کنندگان خواستند ارزیابی خود را از مثبت یا منفی بودن تعدادی از کلمات بیان کنند. این کلمات با فونت سیاه یا سفید روی نمایشگر یک رایانه نشان داده می‌شد و یک برنامه نیز سرعت دسته بندی آن‌ها را اندازه گیری می‌کرد.

شرکت کنندگان کلماتی دارای بار معنای مثبت نظیر «فعال»، «کودک»، «پاک» و «بوسه» را وقتی به جای فونت سیاه با فونت سفید نمایش داده می‌شد، سریع‌تر دسته بندی می‌کردند. از طرف دیگر آن‌ها کلماتی را که بار معنایی منفی داشتند – نظیر «حقه باز»، «بیمار»، «احمق» و «زشت» - را وقتی به رنگ سیاه نشان داده می‌شدند، سریع‌تر دسته بندی می‌کردند.

این مطالعات تکرار شده اند و یافته‌های مشابهی از آن‌ها به دست آمده است که نشان می‌دهند این یافته‌ها تصادفی نبوده اند: ربط‌های حکمی- مفهومی بین رنگ و خوبی در افراد ریشه دار است.

عامل نژاد
آیا چیزی به سادگی رابطه بین رنگ و خوبی، نشان از تبعیض نژادی دارد؟
در مطالعات فوق پیرامون رنگ - خوبی، رنگ‌های سیاه و سفید به خوبی و بدی ربط داده شدند. از طرف دیگر آزمون‌های سوگیری نژادی تلویحی در پی یافتن ارتباطی بین صورت‌های سیاه و سفید و خوبی بودند.

تفاوت ظریف، اما مهمی دراینجا وجود دارد. در آزمون‌های سوگیری نژادی تلویحی، تبعیض نسبت به سیاهان یافت شده است. پس این آزمون‌ها علاوه بر تشبیه رنگ ها، واکنش‌ها نسبت به دیگر تفاوت‌های ظاهری- از مو تا ترکیب چهره- را در کنار هر عداوتی که ممکن است از قبل در وجود فرد وجود داشته باشد ردگیری می‌کنند. با این حال ارتباط رنگ – خوبی، به وضوح یک فاکتور در تبعیض نژادی به شمار می‌رود.

آیا می‌توان به این استعاره‌های مفهومی- که در زبان روزمره ما این چنین ریشه دوانده است- خاتمه داد؟ چه می‌شود اگر بنویسیم که فلان چیز مثل سیاه‌ترین چشم‌ها پاک و خالص، همچون سیاه‌ترین مو‌ها غنی، یا همچون لباسی سیاه پیچیده بود؟

چه می‌شود اگر ایزدان و قهرمانان لباس سیاه بر تن داشته باشند و شخصیت‌های بد لباس سفید؟

چه می‌شود اگر همانطور که محمد علی کلی در سال ۱۹۷۱ در مصاحبه‌ای اشاره کرد، ما کیک شیطانی وانیلی و کیک فرشته‌ای با شکلات سیاه داشتیم؟

استعاره‌ها صلب و تغییرناپذیر نیستند. تغییر دادن آگاهانه طرز نگارش، تصویرگری کردن، طراحی لباس – و بله، طرز آشپزی کردنمان- امکان پذیر است. شاید این کار بتواند در طول زمان به تدریج برخی از سوگیری‌های ضمنی ما را کمرنگ‌تر کند.

منبع: فارس

انتهای پیام/

 

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.