یاد فرهاد کوهکن در هورامان کردستان

هورامان در استان کردستان منطقه‌ای کوهستانی است، اما مردم این منطقه در دل صخره باغ و کشاورزی می‌کنند.

تلاش مردم هورامان در ساخت باغ و کشاورزی در مناطق سنگی و کوه ها، همیشه سخت کوشی این مردم را به تصویر کشیده است، نوعی کشاورزی که متعلق به این منطقه است و در جای دیگری نمی توان دید.

می‌گویند، فرهاد به خاطر عشقش شیرین، کوه را کند و سنگ‌ها را شکست تا عشق خود را ثابت کند و به شیرین برسد. فرهاد افسانه شد و در یاد‌ها ماند، اما عاشقی در این روزگار کنار ما هست که روی فرهاد را سفید کرده و برای عشق از دست رفته‌ی خود، راه فرهاد را جور دیگری رفته است.

 فیلم ارتفاع امید، تلاش این عاشق برای زنده نگه داشتن یاد عشقش را، به تصویر کشیده است. داستان این فیلم به قلم سیروان مظهری و شیرزاد خوانچه سپهر نوشته شده و کیوان مجیدی، آن را کارگردانی کرده است.

محمد نظری، مردی هورامی است که مدتی پیش همسرش را از دست داده و با دختر نوجوانش، آذر زندگی می‌کند. او اهل روستای بلبر در کنار رود پرخروش سیروان است. بلبر روستایی زیبا در منطقه هورامان است، جایی که محمد یاد عشقش را فراموش نکرده و از اولین دیدار آشنایی خود با همسرش در کنار یکی از آبشار‌های سیروان می‌گوید. محمد آبشار زیبا را نشان می‌دهد و می‌گوید: ما هورامی‌ها سخن معروفی داریم که باید غم‌ها را به آب روان سپرد و از روشنی آب، امید دیگری گرفت.

در مسیر خود به بالای کوه، بخشی را نشان می‌دهد که به یخچال برفی هزارخانی معروف است. یخچالی که محمد می‌گوید در گذشته، عاشقان از اینجا برف را کول می‌گرفتند و برای معشوق خود به روستا می‌بردند، حالا، اما موقعی که محمد بر بالای کوه مشغول به کار است، دخترش آذر، برای او از این یخچال برف می‌آورد و از آن برای محمد چای و آب خنک تهیه می‌کند. قطعات بزرگ برف، یکی یکی جلوی آفتاب، آب می‌شوند تا آذر بتواند تشنگی پدر را برطرف کند و همزمان محمد هم، با کار کردن آب می‌شود و کلنگ می‌زند.

محمد از میوه‌های بهشتی می‌گوید که در باغ‌های صعب العبور به وجود می‌آیند.

وی کشاورزی روی کوه و جا‌های سخت را از توانایی‌ها و حرفه اصلی هورامی‌ها می‌داند و می‌گوید: سرزمین ما زمین‌های هموار زیادی برای کشاورزی ندارد و هورامی‌ها از گذشته با منطقه خود سازگار شده و در سخت‌ترین قسمت‌های بالای کوه‌ها به کشاورزی و باغداری مشغولند. با تلاش خود میوه‌های بهشتی، یعنی انار و انگور را پرورش می‌دهند.

محمد بالای کوهی سنگی به دنبال بهشتی به یاد عشقش است.

وی از پدرش، زمینی در بالای کوه را به ارث برده است که می‌خواهد حالا بعد از عشقش به باغ انگور تبدیل کند تا به یادش باشد. سنگ‌ها را یکی پس از دیگری می‌شکند تا به خاک برسد و ساخت باغ را شروع کند. صدای ضربه‌های کلنگ و بیلچه در دل کوه و تلاش بی وقفه محمد، فرهاد دیگری را در دنیای عاشقی می‌سازد و همان صدای چکش‌های او را زنده می‌کند. کار محمد سخت است و به کندی جلو می‌رود، اما مگر عاشق، سختی می‌فهمد و ناراحتی می‌داند، او عاشقانه سنگ‌ها را می‌شکند و کرت‌ها و پرچین‌هایی می‌سازد که به آن‌ها تلان می‌گوید. شاید بشود با این کرت ها، زمین ناهموار کوه را هموار کرد و از شیب کوه کاست.

محمد باید کرت‌هایی را که با حوصله از سنگ‌ها چیده است از خاک پر کند تا بتواند نهال‌ها را بکارد، اما خاک در پایین کوه وجود دارد و او باید با سبدی که در همین منطقه تولید شده است و بر پشت دارد، هر بار مقداری خاک را با خود بیاورد تا زمین برای کشت آماده شود و آذر که خاک‌ها را صاف می‌کند تا به خوبی در داخل کرت، جای گیرند.

تاکستان یا همان باغ انگور محمد حالا آماده کاشت نهال می‌شود، دستان عاشقی که خاک را گود می‌کنند و نهال‌ها را با هزاران آرزو در دل خاک جای می‌دهند، اما باز هم کار محمد ادامه دارد و این باغ کوچک را هم باید با گالن‌های آبی که از پایین دست می‌آورد، سیراب کند، اما ماه‌ها می‌گذرد و حالا که امید‌ها ثمر داده است، محمد و آذر میوه‌های درختان را می‌چینند و با خود به خانه می‌برند.

داستان‌ها و منظومه‌های عاشقی را شنیده ایم، اما حالا با واقعیتی زنده روبرو هستیم، عاشقی در کنار ما هست که سنگ زار‌ها و کوه‌ها را به یاد عشقش به باغ تبدیل کرده است. انگیزه کندن کوه را دارد و تیشه‌های فرهاد کوه کن را می‌زند، تلاشی که هرچند برای رسیدن به یار نیست، اما برای زنده نگه داشتن یاد او زیباست.  

منبع: ایسنا 

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.