
باشگاه خبرنگاران جوان - این روزها خبر تقریظ پرمهر و حکیمانه مقام معظم رهبری بر کتاب «پاسیاد پسر خاک»، یکبار دیگر یاد حجتالاسلاموالمسلمین سید علیاکبر ابوترابی فرد، سید آزادگان را برایمان زنده کرد.
به همین مناسبت، در گفتوگو با سعید اوحدی، رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران، به شخصیت بیبدیل حاجآقا ابوترابی، این اسوه ایثار و مقاومت میپردازیم. اوحدی که خود از آزادگان سرافراز و یار دیرین سید آزادگان در دوران اسارت بوده است، با بیان خاطراتی از حاجآقا ابوترابی تصویری زنده از «کمال انسانی» ارائه میدهد؛ کمالی که در بستر زندگیای پر از انتخابهای سرنوشتساز، از تغییر مسیر تحصیلی تا مبارزات انقلابی و سالها رنج اسارت، شکوفا شد.
اوحدی: آخرین لحظهای که در اردوگاه «تکریت ۵» بعد از رحلت حضرت امام (ره) خدمت حاجآقا بودیم، شاید تلخترین شرایط برای همه اسرا بود. اگر از هر اسیری سؤال کنید که تلخترین روز اسارت شما چه روزی است، روزی که اسیر شدیم را تلخترین روز نمیدانند. بلکه روزی را میدانند که خبر رحلت حضرت امام به بچهها رسید. هیچوقت باور نمیکردیم که ما زنده باشیم و امام در بین ما نباشد.
بعد از رحلت حضرت امام، حاجآقا ابوترابی را به اردوگاه ۱۷ بردند که آنجا درگیری شده بود. بچهها میخواستند برای حضرت امام (ره) مراسم عزاداری برپا کنند و بعثیها ممانعت کرده بودند. بعثیها با اسرا درگیر شده بودند و میدانستند که بههیچوجه نمیتوانند شرایط را آرام کنند، مگر اینکه حاج ابوترابی منتقل بشود. حاجآقا واقعاً سایهشان هم به بچهها آرامش میداد. آن موقع حاجآقا را از اردوگاه ما بردند. دیگر ما از سال ۶۷ که امام به رحمت خدا رفتند تا سال ۶۹ از حاجآقا دور بودیم، خبری نداشتیم تا لحظه آزادی.
اوحدی: پنجم شهریور بود. آخرین روز اسارت ما در اردوگاه تکریت ۱۷ بود. نیمهشبی آمدند و گفتند که سوار اتوبوسها شوید تا آزاد شوید. بچهها اعتماد نداشتند، اما وقتی وارد اردوگاه ۱۷ شدیم، فهمیدیم که آزادی نزدیک است.
من در اسارت بهعنوان مترجم بچهها بودم. مسئولیت ترجمه مسائل و مشکلات اسرا و انتقال آن به نمایندگان را داشتم. کنوانسیون ژنو سازمان ملل، بندی دارد که بر اساس آن نمایندگان صلیب سرخ باید هنگام آزادی اسرا از آنها سؤال کنند که آیا میخواهید شما به کشورتان برگردید یا میخواهید پناهنده بشوید؟
نمایندگان میزی گذاشتند و نشستند. دیگر برایمان مسجل شد که آزادیمان قطعی است. من بهعنوان مترجم رفتم کنار میز نشستم و بچهها میآمدند. سؤال را که میپرسیدم، هر کسی چیزی میگفت. یکی لطیفه میگفت، یکی تیکه میانداخت، هر کس به این نمایندگان چیزی میگفت. به بچهها گفتم بالاخره اینها میگویند این سؤال را بپرسید. بعد از سؤال و جواب بچهها باعجله از آسایشگاه میآمدند و سوار اتوبوسها میشدند که از اردوگاه تکریت به سمت مرز حرکت کنیم.
یکمرتبه نگاه کردم دیدم که به فاصله حدود ۴۰-۵۰ متر آنطرفتر سایهای حرکت میکند. در یکلحظه من احساس کردم که شاید مثلاً سربازهای بعثی کسی را نگه داشتند، چون ما تقریباً آخرین گروهی بودیم که داشتیم آزاد میشدیم. دیگر معطل نشدم. یکمرتبه بیاختیار رفتم به سمت آن آسایشگاهی که آنجا بود. به پنجرههای آسایشگاه میلگرد جوش داده بودند که فقط در حد یکدست میتوانست از این میلگردها بیرون بیاید. به پشت پنجره که رسیدم، داخل را نگاه کردم. حاجآقا ابوترابی آنجا بود. با نیروی خاصی داد زدم: «بچهها بیایید. به خدا حاجآقا اینجاست». ما فکر میکردیم که آخرین گروهی هستیم که برمیگردیم ایران، ولی حاجآقا را نگه داشته بودند. همه از اتوبوسها پیاده شدند و به سمت ما دویدند.
یکمرتبه تمام ۱۲۰ نفر از چهارتا اتوبوس آمدند. هیچکسی نمیتوانست جلوی بچهها را بگیرد؛ نه سربازان بعثی، نه نمایندگان صلیب سرخ جهانی. بچهها به صف ایستادند تا با حاجآقا وداع کنند. ایشان صورتشان را از بین میلگردها نزدیک بچهها میآوردند. بچهها از بین میلگردها پیشانیاش را میبوسیدند و آقای ابوترابی پیشانی بچهها را میبوسید. نوبت من که رسید، به حاجآقا عرض کردم: مگر میشود ما برویم و شما در اسارت بمانید. حاجآقا یک جمله فرمودند: من اگر ۱۰ سال در دوران اسارت عبادت کردم، آرزویم این بود که آزادی شما را ببینم و به آرزویم رسیدم. بروید در خدمت نظام باشید. خداوند به شما عمر دوباره داده تا در خدمت مردم باشید.
حاجآقا فقط همین را گفتند حتی یک کلمه نگفتند: آزاد میشوید به خانوادهام پیامی برسانید یا هر چیز دیگر. لحظه بسیار سختی بود. اتوبوس که از اردوگاه تکریت به سمت مرز حرکت کرد، هیچکدام حوصله حرفزدن نداشتیم. همه به این فکر میکردیم که حاجآقا تا چه زمانی در اسارت میمانند؟ چه سرنوشتی دارند و چرا ما از ایشان جدا شدیم؟
سعید اوحدی: به نظر من، مهمترین ویژگی ایشان که جوهر تمام آموزههای دینی را در برداشت، اخلاق بود. شاید ما گاهی اوقات با اینکه قرآن و احادیث را میخوانیم، از این موضوع غفلت میکنیم. پیامبر گرامی اسلام (ص) فرمودند که «انَّما بُعِثتُ لِاُتمِمَّ مکارم الأخلاق» هدف اصلی رسالتشان، گسترش اخلاق در جامعه بوده است. دین و آرمانهای آن، جز در بستر اخلاق، تحقق پیدا نمیکند. همانطور که در قرآن هم میخوانید، همه چیز حول محور اخلاق است.
اوحدی: یک خاطره هیچگاه از ذهنم پاک نمیشود. پس از رحلت حضرت امام وقتی حاجآقا را میخواستند به اردوگاه دیگر منتقل کنند، ایشان در جمع ما قرآن را در دست گرفتند و فرمودند: «عزیزان من، اگر جرئت کردید پا روی این قرآن بگذارید که میدانم نمیگذارید. پا روی کرامت، آبرو و حرمت همدیگر نگذارید.»
این حرف برای ما سؤال بود. ایشان ابهام را برطرف کردند و فرمودند: «خداوند قرآن را نازل کرد تا انسان را از فرش به عرش ببرد و به مقام خلیفه اللهی برساند. فلسفه تمام قرآن، کرامت انسان است. اگر انسانی نبود، قرآنی هم نازل نمیشد.»
این نگاه در واقع همان چیزی است که در سیره پیامبران نیز میبینیم. بهعنوان مثال، خداوند به حضرت موسی (ع) و برادرش هارون (ع) که به سمت فرعون میرفتند، فرمود: «قولا له قولاً لیّنا»؛ «با او با نرمی سخن بگویید.»
اگر اخلاق پیامبر اکرم (ص) در دنیای آن زمان نبود، امروز چیزی به نام اسلام وجود نداشت. کمال دین و کمال پیامبر، در اخلاق بود. حاجآقا ابوترابی نیز به دلیل همین نگاه عمیق به کرامت و ظرفیت انسان برای تحول، به همه احترام میگذاشتند. ایشان باور داشتند هر انسانی میتواند به مقام خلیفه اللهی برسد.
اوحدی: کتاب «پاسیاد پسر خاک» یک کار بسیار ارزشمند و عمیق است. این کتاب به زیبایی زندگینامه کامل حاجآقای ابوترابی را از بدو تولد، شجرهنامه خانوادگی، دوران کودکی و نوجوانی تا مقاطع سرنوشتساز زندگی ایشان به تصویر کشیده است.
این اثر، مسیر رشد و تعالی ایشان را مرحلهبهمرحله دنبال میکند؛ از دوران دبستان و دبیرستان، تا آن مقطع حساس و تحولآفرین در مشهد مقدس که ایشان با وجودداشتن استعداد فوقالعاده در رشته ریاضی و فراهم بودن تمام مقدمات برای اعزام به آلمان، تصمیم میگیرند مسیر زندگی خود را تغییر داده و وارد حوزه علمیه شوند. سپس دوران تحصیل در قم، عزیمت به نجف اشرف، مبارزات سیاسی قبل از انقلاب، دستگیریها و نهایتاً حضور کوتاه، اما بسیار تأثیرگذارشان در جبهههای جنگ و پس از آن، دوران طولانی و پرافتخار اسارت را روایت میکند.
اوحدی: اثرات روحی و معنوی عمیقی که ایشان در همان مدت کوتاه در میان رزمندگان داشتند، تماماً نشأتگرفته از همان اخلاق الهی و شخصیت وارستهای بود که در تمام طول عمر همراهشان بود. این کتاب بهخوبی ریشههای این اخلاق را در تربیت خانوادگی و سلوک فردی ایشان نشان میدهد.
فارس: شما به عنوان کسی که از نزدیک شاهد سلوک ایشان در دوران سخت اسارت بودید، کدام بخش کتاب توانست آن خاطرات را برایتان زندهتر کند و بیش از همه شما را تحت تأثیر قرار دهد؟
اوحدی: اگر بخواهم یک بخش را انتخاب کنم که البته کار دشواری است، باید بگویم دوران کودکی حاجآقای ابوترابی عزیز برای من بسیار جذاب و تکاندهنده بود. توصیه میکنم حتماً این بخش را بادقت مطالعه کنید. از آن کرامتی که در زمان شیرخوارگی ایشان اتفاق میافتد و توجهی که موجب میشود مادر بزرگوارشان مجدداً قادر به شیردادن شوند، تا اتفاقات دیگری که پشتسرهم رخ میدهد، همه نشان از یک عنایت ویژه الهی به این شخصیت بزرگ از همان طفولیت دارد.
وقتی من این کتاب را میخواندم و با خاطرات و مشاهدات عینی خودم در دوران اسارت تطبیق میدادم، میدیدم که این کتاب چقدر دقیق، آن توجهات و عنایات خاصی را که ما در دوره حیات ایشان به چشم میدیدیم، ریشهیابی کرده است.
فارس: شما خاطرات ناگفتهای از ایشان دارید. در جایی اشاره کرده بودید به موضوعی که ایشان شما را از بیان آن در زمان حیاتشان منع کرده بودند.
اوحدی: من در طول دورهای که توفیق خدمت در کنار حاجآقای ابوترابی را داشتم، شاهد اتفاقاتی بودم که با خواندن این کتاب، آن قطعات پازل برایم کاملتر شد. خاطرهای در ذهن من هست که به عینه آن را دیدم و بیانش حتی امروز هم برایم سخت است. خود حاجآقا در زمان حیاتشان به بنده فرمودند: «شما شرعاً حق ندارید این موضوع را تا زمانی که من در قید حیات هستم، بیان کنید.» بنده هم تا زمان حیات ایشان سکوت کردم. پس از رحلتشان، خدمت اخوی بزرگوارشان رسیدم و ماجرا را برای ایشان تعریف کردم تا کسب اجازه کرده باشم.
آن اتفاق بسیار بزرگ که من در زندگی خودم شاهدش بودم، دقیقاً ریشه در همان اصالتی داشت که ایشان برای انسان قائل بودند؛ همان نگاهی که معتقد بود انسان این ظرفیت را دارد که به مقام خلیفةاللهی برسد. این کتاب بهخوبی نشان میدهد که آن جایگاه رفیع، حاصل یکعمر مجاهدت و تربیت نفس بود.
اوحدی: من در دو سال اول اسارت بهعنوان مترجم نمایندگان صلیب سرخ جهانی فعالیت میکردم. پس از چند ماه، بهواسطه همین ارتباط، یک اعتماد متقابل شکل گرفت. قبل از اینکه من خودم حاجآقا را از نزدیک ببینم، این نمایندگان اخلاق و منش حاجآقای ابوترابی در اردوگاههای مختلف را برای ما بازگو میکردند.
آنها مبهوت این شخصیت بودند. بارهاوبارها از خلاقیت، شکوفایی و آن روح زندگی که در اردوگاههای تحت مدیریت معنوی ایشان جاری بود، با حیرت صحبت میکردند. میگفتند ما در طول تاریخ فعالیت سازمان صلیب سرخ جهانی، در هیچ اردوگاه اسرایی در دنیا چنین چیزی را ندیدهایم. این تأثیر عمیق، نتیجه مستقیم رفتار و همان نگاه انسانی حاجآقا بود.
امروز با یقین میگویم که اسیر شدن شخصیتی مانند حاجآقای ابوترابی یک حکمت الهی بود. اگر ایشان اسیر نمیشدند و در دنیای اسارت حضور نداشتند، امروز آنچه که بزرگان ما، بهویژه مقام معظم رهبری (مدظلهالعالی)، در مورد جایگاه رفیع اسرا میفرمایند، شاید برای ما تا این حد ملموس و عینی نبود.
مقام معظم رهبری فرمودند: اسرا «گنجینههای عظیم انقلاب» یا «ذخیرههای ایمانی انقلاب» هستند. وجود حاجآقای ابوترابی این مفاهیم را عینیت بخشید. ایشان همچون خورشیدی تابان، مسیر را برای آزادگان و اسرا روشن میکردند.
در جای دیگری رهبر انقلاب تعبیر میکنند که «سید علیاکبر ابوترابی همچون ابری فیاض، باران رحمت و اخلاق را بر سر اسرا میبارند». آن شکوفایی و عظمتی که ما در دوران اسارت شاهد بودیم و امروز از آن بهعنوان «الماسهای درخشان» یاد میشود، بدون پرتوافکنی آن خورشید ممکن نبود. این کتاب، روایتی صادقانه از زندگی آن ابر فیاض و آن خورشید تابناک است.
اوحدی: خاطرم هست در اردوگاه موقت، پس از عملیات خیبر که ما را از هم جدا میکردند، فرصت بسیار کوتاهی پیش آمد و از ایشان پرسیدم در قبال اسرا چه رفتاری داشته باشیم. ایشان در همان فرصت دهدقیقهای قدمزدن، جملهای فرمودند که چراغ راه ما شد: «سعی کنید برای اسرا مادر باشید.» این یک نگاه فوقالعاده عمیق بود. فرمودند مادر برای رزمندهای که تا دیروز اسلحه به دست داشته و شاید تمام وجودش کینه از دشمن است، پناهگاه نهایی است. مادری که ۹ ماه فرزند را حمل کرده و عصاره جانش را به او داده، تجلی اوج مهربانی، محبت و دغدغهمندی است. شاید بیدلیل نیست که میفرمایند «بهشت زیر پای مادران است».
فارس: این نگاه مادرانه در مدیریت بحرانهای داخلی اردوگاه چگونه خود را نشان میداد؟ قطعاً در آن فضای بسته و پرفشار، لحظات سخت و بحرانی نیز وجود داشت.
اوحدی: این نگاه صرفاً یک توصیه نبود، بلکه در عمل ایشان جاری بود. خاطرم هست اسیری عزیز، به دلیل دریافت نامهای با خبری ناگوار از خانواده (که رسیدن هر نامه پس از عبور از سانسورهای متعدد، شش ماه طول میکشید)، در آن شرایط سخت و طاقتفرسای اسارت، از لحاظ روحی در هم شکست و تصمیم به اقدامی آسیبزا علیه خود گرفت که خوشبختانه بچهها مانع شدند. خبر به حاجآقا رسید. واکنش ایشان باورنکردنی بود. حاجآقا پس از شنیدن این خبر، تا سه روز روزه سکوت گرفتند. تنها در محوطه قدم میزدند و با کسی صحبت نمیکردند. تمام اردوگاه تحتتأثیر این سکوت ایشان قرار گرفته بود. پس از سه روز، سکوتشان را شکستند و بهجای سرزنش آن فرد، ما را جمع کردند و با نگاهی مسئولانه فرمودند: «بروید بررسی کنید ما چه کوتاهی در حق این برادر کردهایم که او احساس کرده برای رهایی از مشکلاتش باید خود را از خانواده ما جدا کند.» این اوج انسانیت و مدیریت اخلاقی است. او مشکل را در خود و مجموعه جستوجو میکرد، نه در فردی که به بنبست رسیده بود.
اوحدی: گمشده امروز زندگی ما اخلاق است. ما در اردوگاه اسارت، ایرانی کوچک را داشتیم. از کارگر و کشاورز تا وزیر و نماینده مجلس، از پاسدار و بسیجی تا دانشآموز و دانشجو، از نوجوان ۱۳ساله تا پیرمرد ۸۰ساله، از همه اقوام، گویشها و حتی مذاهب (اهلسنت و اقلیتهای مذهبی) در کنار هم بودیم. آنچه این جامعه متکثر را در آن شرایط سخت، یکپارچه و منسجم نگه میداشت، همان اخلاق حاجآقا بود. ایشان به ما آموختند که ما در مقابل کلام، نگاه و حتی افکارمان در قبال دیگران مسئولیم. نباید قضاوت کنیم. اگر امروز رهبر انقلاب اینچنین بر انسجام و یکپارچگی کشور با وجود همه سلایق و پوششهای مختلف تأکید دارند، شاهکلید تحقق آن، همین اخلاق نشأت گرفته از ارزشهای دینی و هویت ایرانی ماست.
اوحدی: این تصور کاملاً اشتباه است. مگر امیرالمؤمنین علی (ع) در اوج شبزندهداری و عبادت، فرمانده بزرگ میدان جنگ نبود؟ نیایشهای عارفانه شهید چمران دلسنگ را آب میکند؛ همان شهیدی که بزرگترینن فرمانده جنگهای چریکی بود.
حاجآقای ابوترابی مصداق بارز یک «انسان تراز» در آموزههای اسلامی بودند. ایشان یک دستورالعمل چهار مادهای برای زندگی در اسارت داشتند: ۱. اخلاق پاک و خدمتگزاری، ۲. وحدت، ۳. عبادت، ۴. ورزش.
ایشان در ورزش نیز سرآمد بودند. در دویدن، شنا و حتی سوارکاری بینظیر بودند. به یاد دارم پس از آزادی در مجموعه کشت و صنعت نزدیک اراک، ایشان چنان بر اسب مینشستند و از روی کانالهای عریض کشاورزی میپریدند که ما وحشت میکردیم اتفاقی برایشان بیفتد. این صلابت جسمی، مکمل آن روح لطیف بود.
حتی در بازی هم اخلاق را آموزش میدادند. یک فرمانده بعثی مغرور که خیلی آزادگان را اذیت میکرد، برای خودنمایی یک میز پینگپنگ به اردوگاه آورد. حاجآقا با او بازی میکردند و در هر گِیم، بازی را پابهپای او تا امتیاز ۲۰-۲۰ پیش میبردند، اما در نهایت اجازه میدادند افسر عراقی برنده شود. با این کار هم غرور او را مدیریت میکردند تا به بچهها آسیب نزند و هم به ما درس اخلاق در میدان رقابت میدادند.
اوحدی: این اوج عظمت روحی حاجآقا بود. روزی در ستاد آزادگان در خیابان ملک بودیم. دیدم در اتاق بغلی سروصدا و فریادی بلند شد. رفتم و دیدم یکی از آزادگانی که در اسارت سابقه رفتار مثبتی نداشت و حتی موجب آزار بچهها شده بود، با همسر و دو دختر نوجوانش برای گرفتن یک معرفینامه وام آمده بود. چند آزاده دیگر که او را شناخته بودند، در حال پرخاش و تحقیر او مقابل خانوادهاش بودند.
خودم را رساندم و ماجرا را برای حاجآقا که در حال استراحت بودند، تعریف کردم. ایشان با نگرانی و بدون اینکه عبایشان را بر دوش بیندازند، سریع بیرون آمدند. به من فرمودند: «با چه کسانی آمده؟» گفتم با همسر و دو دخترش. حاجآقا بهمحض دیدن آن مرد، او را در آغوش کشیدند و با صدای بلند فرمودند: «خوش آمدید! حاجخانم، شما میدانید همسرتان چه عظمت و مقاومتی در اسارت داشت؟ دختران گلم، شما میدانید پدرتان چه شجاعتی به خرج داد؟» آنچنان از آن فرد مقابل خانوادهاش تجلیل کردند که به خودم شک کردم که نکند ما اشتباه میکنیم. قطرات اشک را در چشمان آن مرد دیدم که از شرم و محبت حاجآقا بود.
سپس رو به من کردند و فرمودند: «آقاجان، نامه وام ایشان را بنویسید.» بعد زیر نامه ضمانت، با خط خودشان نوشتند: «اینجانب سید علیاکبر ابوترابی، ضامن پرداخت میباشم.» بچههای آزاده که معترض بودند، شگفتزده شدند. حاجآقا آنها را کنار کشیدند و فرمودند: «آن زنی که ده سال بهپای اسارت همسرش وفادار مانده، باید عزتش را حفظ کرد. آن دو بچه معصوم که ده سال از پدر دور بودند، نباید تحقیر شوند.» این نگاه، همان گمشده امروز جامعه ماست.
اوحدی: تقریظ مقام معظم رهبری یک اتفاق بسیار مبارک بود. مؤسسه نشر و آثار حضرت آقا تأکید داشتند که مراسم رونمایی از این تقریظ در زادگاه حاجآقا، یعنی قزوین، برگزار شود. در کنار آن، بنیاد شهید و امور ایثارگران نیز یک مسابقه بزرگ کتابخوانی بر مبنای کتاب «پاسیاد پسر خاک» تدارک دیده است که با اهدای جوایز، به ترویج هرچه بیشتر این اثر کمک خواهد کرد. انشاءالله این کتاب بتواند چراغ راهی برای تقویت محاسن اخلاقی در جامعه ما باشد.
منبع: فارس