شکست عملیات اسرائیل در دوحه، نه تنها شکنندگی قدرت آن را آشکار کرد، بلکه آینه تمام‌نمای سستی جهان عرب در برابر تجاوزات مکرر را نیز نشان داد.

باشگاه خبرنگاران جوان؛ مینا عظیمی - برای چندین دهه، رژیم تروریستی روایت اصلی خود را بر اساس یک معادله برتری مطلق بنا نهاد: برتری نظامی بی‌رقیب، حمایت بی‌قید و شرط آمریکا و یک محیط عربی از هم گسیخته که تحت حاکمیت رژیم‌های بحران‌زده قرار دارد.

این معادله به رژیم تروریستی اسرائیل اجازه داد تا هر زمان که می‌خواهد جنگ به راه اندازد، شهرک‌سازی‌ها را به هر شکلی گسترش دهد و پایتخت‌های عربی مانند بیروت، دمشق، غزه، بغداد و اکنون دوحه را مورد تجاوز قرار دهد. اما حمله اخیر به قطر به عنوان یک نقطه عطف نشان می‌دهد که دوران برتری این رژیم تروریستی که از توهم برتری استراتژیک تغذیه می‌کرد، به پایان خود نزدیک می‌شود، در حالی که ضعف مزمن عربی از یک بحران سیاسی به یک معضل تمدنی فراگیر تبدیل می‌شود.

اسرائیل از این عملیات چه سودی برد؟

«اسرائیلی‌ها» دوست دارند با زبان سود و زیان صحبت کنند، گویی سیاست چیزی جز یک حساب بانکی نیست. اما اگر عملیات دوحه را در این ترازو قرار دهیم، نتیجه صفر، بلکه منفی است. اگر تل‌آویو موفق به ترور رهبران حماس می‌شد، می‌توانست هزینه‌های سیاسی، دیپلماتیک و امنیتی را بپذیرد. اما شکست عملیات، همراه با افزایش هزینه‌ها، آن را به یک رسوایی استراتژیک تبدیل کرد. 

رژیم تروریستی اسرائیل تصویر خود را از دست داد، برگ‌های چانه‌زنی‌اش را باخت و آخرین بقایای اعتماد به خود را به عنوان یک میانجی یا طرف قابل قبول در هر فرآیند سیاسی سوزاند.

این شکست تنها به شخص بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر رژیم تروریستی اسرائیل محدود نمی‌شود، هرچند این ناکامی به اعتبار رو به زوال او، پس از کشته شدن ۱۱ «اسرائیلی» در روز‌های اخیر، سنگینی بیشتری می‌بخشد، بلکه به تصویر خود رژیم نیز گسترش می‌یابد.

رژیم تروریستی اسرائیل اکنون همان‌گونه که هست دیده می‌شود: یک رژیم سرکش که از نیروی کور برای تحمیل واقعیت استفاده می‌کند و حتی در این کار هم شکست می‌خورد.

تجاوز به عنوان رویکردی امپریالیستی

حمله به دوحه را نباید تنها یک ماجراجویی صهیونیستی تلقی کرد. این حمله ادامه یک ساختار امپریالیستی گسترده‌تر است. از لحاظ تاریخی، آمریکا تجاوز به بغداد، صنعا، بیروت و دمشق را مشروعیت بخشید. این رژیم تروریستی در همین فضا حرکت می‌کند، اما با بی‌شرمی بیشتری این کار را انجام می‌دهد. این وضعیت دیگر یک استثنا نیست: پایتخت عربی جدیدی مورد تجاوز قرار می‌گیرد، در حالی که سکوت رسمی عربی تنها به محکومیت‌های لفظی بسنده می‌کند.

در این زمینه، رژیم تروریستی اسرائیل چیزی بیش از یک ابزار نیست. اما ابزاری است که به مرور زمان به یک بازیگر مستقل تبدیل شده و دستور کار خود را حتی به متحد آمریکایی‌اش نیز تحمیل می‌کند. شکست عملیات در دوحه این تنش را برملا کرد: واشنگتن تلاش کرد خود را از این حمله دور نگه دارد، در حالی که نتانیاهو به نظر می‌رسید که همه را به سمت پرتگاه جنگ می‌کشد.

مذاکرات سوخته و تنها گزینه نظامی

رژیم تروریستی اسرائیل شرط بسته بود که حماس شروع به انعطاف‌پذیری کرده و مذاکرات در دوحه ممکن است شکافی برای تحمیل شرایطش یا حداقل کشاندن آن به چانه‌زنی‌های طولانی‌مدت ایجاد کند. اما این حمله، این فرضیه را به طور کامل از بین برد. حماس امروز سرسخت‌تر است و میانجیگری قطر و مصر، بی‌طرفی خود را از دست داده و هرگونه صحبت از اعتماد متقابل به توهم تبدیل شده است.

نتیجه: بسته شدن درب هرگونه مسیر دیپلماتیک و قرار گرفتن ارتش رژیم تروریستی در برابر تنها یک گزینه: گزینه نظامی فراگیر در غزه. اما گزینه نظامی دیگر یک پیروزی تضمین‌شده نیست، بلکه یک ماجراجویی وجودی است که ممکن است به فاجعه‌ای برای خود داخلی «اسرائیل» تبدیل شود. در اینجا معضل دستگاه امنیتی نمایان می‌شود: همان نهادی که پیش از درگیری زمینی گسترده، به دنبال یک  حمله قاطع بود، اما دست خالی بازگشت.

ترامپ امنیت می‌دهد و پایان را اعلام می‌کند

خطرناک‌تر اینکه، دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور آمریکا، در اظهارات بعدی خود، نوعی امنیت به رهبری حماس در دوحه داد و اعلام کرد که این فرصت تکرار نخواهد شد. ترجمه صهیونیست‌ها از این صحبت این است که لحظه طلایی برای ترور رهبری این جنبش از دست رفته است. تل‌آویو دیگر چاره‌ای جز درگیر شدن بیشتر در جنگ باز، بدون پوشش سیاسی که به آن امید داشت، ندارد.

و این یعنی که رژیم تروریستی اسرائیل نه تنها رهبران حماس را نکشت، بلکه فقط مذاکرات را کشت. به پیروزی نظامی دست نیافت، بلکه شکست سیاسی انباشت.

از تحقیر قطر تا تحقیر امت

اما شکست «اسرائیل» تنها با ترازوی سود و زیان سنجیده نمی‌شود. هدف قرار دادن دوحه تنها یک تجاوز به قطر نبود، بلکه یک تحقیر مستقیم برای ملت عرب بود. با این حال، در اینجا بعد خطرناک‌تری نمایان می‌شود: ناتوانی عربی دیگر یک وضعیت گذرا یا بحران رژیم‌ها نیست، بلکه بخشی از صحنه تمدنی عمومی شده است.

پایتخت‌های عربی یکی پس از دیگری مورد تجاوز قرار می‌گیرند. بیروت بار‌ها بمباران شد، دمشق ویران شد، بغداد نقض شد، غزه هر روز محاصره و قتل عام می‌شود و حالا دوحه. واکنش عربی هر بار از بیانیه‌های محکومیت و نمایش‌های لفظی فراتر نرفت. گویی امت، با تمام تاریخ، ثروت و نیرو‌های مردمی‌اش، پذیرفته که به یک امت جغرافیایی بدون تاثیر سیاسی یا استراتژیک تبدیل شود.

دوران «برتری اسرائیل» در برابر «سستی عربی»

ممکن است برخی بگویند ما در دوران برتری اسرائیل زندگی می‌کنیم و این با معیار‌های قدرت مادی که هنوز در دست تل‌آویو است، صحیح است. اما صحیح‌تر این است که آن را دوران سستی عربی بنامیم. اگر یک فروپاشی داخلی در ساختار سیاسی عربی وجود نداشت، «اسرائیل» نمی‌توانست تا این حد در تجاوزات خود پیش برود. این ضعف ماست که این برتری را به آن بخشیده، نه یک قدرت ذاتی خارق‌العاده.

معضل تنها در نبود بازدارندگی عربی نیست، بلکه در نبود اراده نیز هست. رژیم‌های عربی ناتوانی را انتخاب کرده‌اند و ملت‌ها با وجود قدرت و حضور تاریخی خود، یا با استبداد، یا با هرج و مرج، یا با ناامیدی در بند کشیده‌شده‌اند. نتیجه این است که رژیم تروریستی اسرائیل در مقابل خود یک دشمن استراتژیک نمی‌بیند، بلکه یک خلا تمدنی می‌بیند.

سستی عربی  در اینجا تنها یک ضعف نظامی نیست، بلکه یک فروپاشی در خود مفهوم حاکمیت عربی است. جهان عرب به جغرافیایی بدون حاکمیت، به نقشه‌هایی باز در برابر «اسرائیل» تبدیل شده است. مردم وجود دارند، اما در بند هستند. رژیم‌ها به محکومیت‌های لفظی بسنده می‌کنند، در حالی که از تولید یک موضع واحد برای دستیابی به حداقل بازدارندگی ناتوان هستند. نتیجه: تجاوز مکرر به یک رویکرد طبیعی تبدیل می‌شود.

ما به کجا می‌رویم؟

سوال اصلی امروز این است: سرنوشت امور چیست؟ ادامه این رویکرد «اسرائیلی» به معنای تشدید بیشتر و شاید گسترش تهدید‌ها به سوی ترکیه یا سایر قدرت‌های منطقه‌ای است. در مقابل، هرگونه واکنش واقعی عربی هنوز دور از دسترس است، مگر اینکه نشست اضطراری سران عربی و اسلامی در دوحه فراتر از یک سکوی بیانیه، به یک لحظه بنیان‌گذار برای یک مسیر بازدارندگی جمعی تبدیل شود.

اما تجارب گذشته نویدبخش این امر نیست. ما در یک چهارراه قرار داریم: یا امت عربی حداقل کرامت و قدرت خود را بازمی‌یابد، یا به نزول خود ادامه می‌دهد به فراتر از ضعف سیاسی به سوی معضل تمدنی ، جایی که وجود عربی به مرز‌های جغرافیایی بدون هیچ تاثیر یا وزنی محدود می‌شود.

پایان برتری یا آغاز فروپاشی؟

عملیات شکست‌خورده در دوحه ممکن است آغاز پایان دوران برتری رژیم تروریستی اسرائیل بر عرب‌ها باشد، زیرا شکنندگی قدرت را زمانی که به غرور کور تبدیل می‌شود، آشکار کرد. اما در عین حال، عرب‌ها را در مقابل یک آینه دردناک قرار می‌دهد: ضعف آنها دیگر یک مسئله داخلی نیست، بلکه به یک بحران تمدنی تبدیل شده که معنای خود امت را تهدید می‌کند.

در اینجا تناقض بزرگ نهفته است: «اسرائیل» برگ‌های استراتژیک خود را از دست می‌دهد، اما عرب‌ها معنای وجود خود را به عنوان یک نیروی فعال از دست می‌دهند. سوال دیگر این نیست که: «اسرائیل» چه زمانی درهم می‌شکند؟ بلکه این است که: آیا عرب‌ها قبل از اینکه این شکست به یک فروپاشی تمدنی فراگیر تبدیل شود، از سستی خود برمی‌خیزند؟

منبع: الخنادق

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار