
باشگاه خبرنگاران جوان - هر ملتی قصهای دارد که بر دوش کودکانش میگذارد. قصهای که اگر نباشد، آیندهای نیز نخواهد بود. فردوسی با شاهنامهاش ایران را در روزگاری که مرزهایش لرزان بود، از نو ساخت، نه با شمشیر، بلکه با روایت و درایت. از دل داستانهای او قهرمانانی برآمدند که هنوز در جان ایرانیان زندهاند. سرنوشت علم و نوآوری نیز از همین جنس است، اگر بیقصه بماند، همچون سرزمینی خواهد بود که بیفردوسی رها شده است. پر از استعداد است، اما بیریشه و بیپیوستگی.
امروز اگر پای صحبت کودکانمان بنشینیم، قهرمانانشان نه آرش و رستم، نه خیام و رازی، بلکه مرد عنکبوتی و السا است. جهان دیجیتال مرزها را درنوردیده و قصههای بیگانه را بر ذهن فرزندان ما نشانده است. پرسش اساسی این است؛ چرا روایتهای خودمان ـ از مشاهیری، چون رازی و دانشمندانی، چون میرزاخانی تا کارآفرینانی که صنعت و فرهنگ این کشور را ساختهاند ـ در خیال کودکان جایی ندارند؟
پاسخ به نظرم روشن است، ما نوآوری را بیروایت رها کردهایم. پنداشتهایم کافی است بودجهای اختصاص دهیم، کارخانهای تأسیس کنیم یا سندی ملی بنویسیم تا نوآوری زاده شود. حال آنکه نوآوری، به تعبیر فریمن (۱۹۸۷) و لوندوال (۱۹۹۲)، یک شبکه درهمتنیده از نهادها، دانشگاهها، صنایع و دولت است که تنها در بستر یادگیری تعاملی و ارتباطات پایدار شکوفا میشود. حال اگر این شبکه بیقصه و بیریشه فرهنگی بماند، چیزی جز صورتی بیجان از نوآوری بر جای نخواهد ماند.
نگاهی کنیم به آمریکای دهه شصت میلادی. فرود انسان بر ماه تنها یک دستاورد فناورانه نبود، قصهای ملی بود که به مردم این کشور گفت: «ما میتوانیم.» همین روایت بود که میلیونها کودک را پای کتابهای فیزیک و ریاضی نشاند و سرمایه اجتماعی علم را ساخت (McDougall, ۱۹۸۵). ژاپن نیز با آسترو بوی و دورایمون نشان داد چگونه میتوان فناوری را به زبان کودکانه ترجمه کرد (Allison, ۲۰۰۶). در کره جنوبی، روایت زندگی بنیانگذاران سامسونگ و هیوندای بخشی از کتابهای درسی شد تا نسل جدید بداند نوآوری نه رؤیای غربی، بلکه بخشی از هویت خودشان است (Kim, ۲۰۱۷).
اما در ایران ما چه کردهایم؟ روایتهایمان یا در کتابهای درسی به چند سطر خشک تقلیل یافته یا در بیاعتنایی سیاستگذاران محو شدهاند. به کودکان نگفتهایم رازی چگونه با شجاعت علمیاش در برابر تعصب ایستاد یا خیام چگونه معادلاتی نوشت که قرنها بعد جهان را به شگفتی وامیدارد. حتی قصه کارآفرینانی معاصر، چون ایروانی، بنیانگذار کفش ملی یا عبدالرحیم جعفری، بنیانگذار انتشارات امیرکبیر نیز در حاشیه تاریخ مانده است.
روایت تنها سرگرمی نیست، همان چسبی است که جامعه را به نوآوری پیوند میزند. امروز اگر ایران در شمار مقالات علمی بالاست؛ اما در نوآوری کاربردی جایگاهی ندارد، بخشی از پاسخ در همین خلأ نهفته است. علم هنگامی که بیقصه بماند، به انبوهی از مقالات بدل میشود که نه کودکی را الهام میبخشد و نه صنعتی را به حرکت درمیآورد.
قصه، هرچند در ظاهر کودکانه مینماید، اما درحقیقت رشتهای است که آینده را به گذشته پیوند میزند. جامعهای که قصههایش را از دست بدهد، همچون درختی است که ریشههایش در خاک سست شده باشد. شاید هنوز ایستاده به نظر برسد، اما با نخستین باد فروخواهد افتاد. ایران امروز در همین موقعیت ایستاده است، از یکسو انبوهی از سندها و برنامههای ملی در حوزه علم و فناوری دارد و از سوی دیگر نسلی که قهرمانانش را نه در تاریخ و فرهنگ خود، بلکه در محصولات پرزرقوبرق جهانی مییابد.
نمیتوان از کودکی که با جهان رنگارنگ دیزنی و مارول زیست میکند، انتظار داشت تنها با یک پاراگراف خشک در کتاب درسی از خیام یا رازی الهام بگیرد. نوآوری پیش از آنکه محصول بودجه و زیرساخت باشد، محصول تخیل است و تخیل جز در قالب روایت شکوفا نمیشود. همین است که پروژههای علمی ما اغلب نیمهکاره میمانند یا دستاوردهایی تولید میکنند که با جامعه پیوندی ندارند.
پروژه آپولو در آمریکا نشان داد مأموریتهای ملی زمانی توان بسیج اجتماعی دارند که در قالب داستانی ملی بازگو شوند (Mazzucato, ۲۰۲۱). میلیونها کودک آمریکایی با قصه «رفتن به ماه» بزرگ شدند و همین تخیل آنان را به سمت علوم کشاند. حال پرسش این است، مأموریتهای ملی ایران چه قصهای برای کودکان دارند؟ از «نقشه جامع علمی کشور» گرفته تا «برنامه ملی هوش مصنوعی» همه و همه پر از هدف و شاخصاند، اما هیچگاه به زبان روایت کودکانه ترجمه نشدهاند. نتیجه آن است که کودکان ایرانی بحران آب، آلودگی هوا یا حتی سرنوشت یوز آسیایی را میشناسند، اما خود را قهرمان حل این مسائل نمیبینند.
در این میان من راهی جز بازگشت به روایت نمیبینم، اما نه روایتی نوستالژیک یا ایدئولوژیک. قصه امروز باید با نیازهای زمانه همقد شود. باید بتواند علم و فناوری را در قالبی بازگو کند که کودک خود را بخشی از ماجرا بداند. چرا نباید داستان زندگی مریم میرزاخانی به کتابی مصور یا انیمیشنی پرکشش بدل شود؟ چرا نباید قهرمانانی خیالی بسازیم که با انرژیهای پاک یا فناوریهای نوین برای آیندهای بهتر میجنگند؟ چرا نباید قصهای درباره یوز ایرانی روایت کنیم که در آن کودک خود را ناجی این گونۀ در خطر انقراض ببیند؟
ادبیات کودک، انیمیشن، بازیهای دیجیتال و حتی افسانههای محلی میتوانند ابزارهای سیاستی باشند. همانطور که مازوکاتو تأکید کرده، مأموریتها باید روایت شوند تا جامعه را بسیج کنند (Mazzucato, ۲۰۱۸). در سطح خرد نیز سیاستهای نوآوری زمانی اثرگذار خواهند بود که به قصههایی کودکانه بدل شوند. امروز بیش از هر زمان دیگری ایران به چنین روایتهایی نیاز دارد. نه صرفاً برای یادآوری افتخارات گذشته، بلکه برای اینکه کودکانمان آینده را در قامت قهرمانان علمی و فناورانه ببینند. اگر مأموریتهای ملی ما قصهای برای کودکان نداشته باشند، به پروژههایی بیروح بدل خواهند شد. اما اگر این قصهها ساخته شوند، نوآوری نه آماری در گزارشها که بخشی از هویت ملی خواهد شد.
قصهها سرمایهایاند که فردا را میسازند. همانطور که فردوسی در روزگار خویش ایران را با شاهنامهاش زنده نگه داشت، امروز نیز ما نیازمند روایتگرانی هستیم که بتوانند علم و فناوری را در قالب داستانهای الهامبخش برای نسل جدید بازگو کنند. آینده این سرزمین نه بر ستون مقالات بیجان که بر شانه قصههایی بنا خواهد شد که کودکان را قهرمانان نوآوری فردا میبیند.
منبع: فرهیختگان