
باشگاه خبرنگاران جوان - «چطور عاشق بمانیم؟» این یکی از پرتکرارترین سؤالاتی بود که زنها و مردهای تازه ازدواجکرده، از هیثر هاوریلسکی، روانشناس و زوجدرمانگر پرسابقه، میپرسیدند. آنها میترسیدند که ازدواج در گذر زمان باعث شود برای هم عادی بشوند و شور و شوقی که در رابطهشان داشتند از میان برود. هاوریلسکی میدانست که وقتی این سوال را میپرسند، منظورشان چیزی است که او «عشق سنتی» مینامید؛ برداشتی از عشق که فرهنگ مدرن، با رمان و فیلم و موسیقی، برای ما ساخته است. جواب او کمابیش ساده بود: «عشق سنتی؟ نه، نمیماند. البته چه بهتر».
عشق سنتی با همۀ احساسات شدید و رمز و رازهایش، حول یک سوال شکل میگیرد: «آیا او (معمولاً یک غریبه) مرا دوست دارد؟» و جوابش هم همیشه روشن است: «نه»، یا «نه به اندازۀ کافی».
هاوریلسکی میگوید این سوال و افکار وسواسیِ بیانتها دربارۀ آن، واقعاً راه خوبی برای جلوبردن زندگی نیست. چون حتی وقتی با کسی که دوستش دارید ازدواج کنید، باز هم جستجوی خُرده اثباتهای مربوط به آن دست از سرتان برنخواهد داشت: «وای برایم گُل خریده است! پس خیلی دوستم دارد»، یا «راضی نشد با هم برویم سینما! شاید دیگر دوستم ندارد». این تعقیب و گریز شبانهروزی، ناگریز تمام میشود. زن و شوهرها به محدودیتهای همدیگر آگاه میشوند و آنوقت میتوانیم بگوییم که آمادۀ عبور از «عشق سنتی»اند.
بااینحال، توضیحدادن اینکه چه چیز جای عشق سنتی را میگیرد، آسان نیست. از نظر هاوریلسکی، ده سال که بگذرد، حسی ملموس و اطمینانبخش از اینکه «ما انسانهایی فانی» هستیم جای عشق را میگیرد.
شاید فکر کنید فهمیدن اینکه ما انسانهایی فانی هستیم که به کمک و مراقبت نیاز داریم، چیز کوچکی است، اما ابداً چنین نیست. هاوریلسکی مینویسد: «بگذارید عاشقانهترین خاطرۀ عمرم را برایتان تعریف کنم: یک شب، بیدلیل به اسهال خونی مبتلا شدم. چنان شدید که قبل از آنکه به توالت برسم، از هوش رفتم، خوردم زمین، دندهام شکست و خانه شبیهِ یک قسمت از سریال بازی تختوتاج شده بود، فقط نسخۀ اسهال خونی آن. شوهرم مرا در آن حال پیدا کرد و همهچیز را مرتب کرد، خوشحال نبود، اما کلمهای هم غُر نزد. به این میگویند عشق».
بعد بچهها از راه میرسند و تبدیل میشوید به دو آدم در مرزِ جنون که با دریایی از کثافت و هرجومرج دست و پنجه نرم میکنند. دیگر کمتر با هم تنها هستید و آخر شبها که تنها میشوید، نای حرفزدن هم ندارید. «به این میگویند عشق».
اگر ازدواج خوب پیش برود و دوام پیدا کند، به درکی بسیار عمیق از ناخوشایند بودنِ خودمان میرسیم، اما میدانیم که علیرغم همۀ این ناخوشایندی، کسی را کنارمان داریم. احتمالاً حالا خیلی بیشتر از اینکه به شریک زندگیتان بگویید «دوستت دارم»، میگویید: «کمرم درد میکند»؛ از کارهای احمقانۀ بچههایتان میخندید و دربارۀ گرفتاریهای روزتان غر میزنید. هاوریلسکی میگوید: «کمرم درد میکند، واقعاً جملۀ عاشقانهای است، اگر فریب فرهنگ عشق سنتی را نخورید». عشق سنتی در ازدواج خوب از بین میرود، «چه بهتر».
منبع: ترجمان علوم انسانی