در دل جنگل‌های بلوط لرستان دختری به دنیا آمد که بعد‌ها نامش با خدمت و امید گره خورد. «سمیرا شاهوردی» از خانواده‌ای اهل جهاد برخاست و دلش وسعتی داشت.

باشگاه خبرنگاران جوان - سمیرا شاهوردی» سال ۱۳۶۳ در لرستان به دنیا آمد. او خانواده‌ای اصیل و سخت‌کوش دارد. پدرش از رزمندگان دوران دفاع مقدس و جانباز است، و مادرش، زنی صبور و اهل کار که خدایش بیامرزد.

به رسم آن دوران در آن خطه، آن‌قدر زود ازدواج کرد که تحصیلش به انتخاب رشته نرسید. بعد از ازدواج هم شد همسایهٔ امام رضا علیه‌السلام. سال‌ها وقتش میان تربیت فرزندان و کار‌های خانه و ادارهٔ مزون لباس عروسش تقسیم می‌شد.

اما امروز که ۲۲ سال از ازدواجش می‌گذرد و دو فرزند ۲۰ و ۱۵ ساله دارد، دانشجوی مددکاری خانواده و اورژانس اجتماعی است. در کنارش فعالیت اجتماعی، یا بهتر بگوییم، فعالیت جهادی هم می‌کند. ارتباط او با مردم باعث شد این رشته را انتخاب کند. 

قدم زدن در حاشیهٔ شهر‌ها و مناطق محروم، نگاهش را به زندگی تغییر داد. فهمید فقر تنها نداشتن پول نیست، بلکه نداشتن امید است.

مسجد، آغاز دگرگونی

سال ۸۹ از مسجد محله‌شان شروع به کار‌های فرهنگی کرد. آرام‌آرام دامنهٔ فعالیت‌هایش به حاشیهٔ شهر مشهد کشیده شد. چند صباح بعد به خودش که آمد، مشغول خدمت‌رسانی به زلزله‌زدگان کرمانشاه و سیل‌زدگان لرستان بود.

در کوچه‌های حاشیه، خانواده‌هایی را می‌دید که با کمترین امکانات، زندگی را ادامه می‌دهند. در میان چهره‌های خستهٔ مادران و کودکان، احساسی از مسئولیت در دلش زاده شد. آرام‌آرام فهمید که معنای خدمت، تنها کمک مالی نیست، بلکه همراهی است؛ اینکه در کنار مردم بایستی و امید را به آنها بازگردانی.

سال ۹۴ وارد فضای مجازی شد و گروهی ایجاد کرد برای کار‌های فرهنگی. اقتضائات فضای مجازی اینجا هم کارساز شد و گروهشان را بزرگتر کرد.

یک سال ایام دههٔ فجر با شهادت حضرت زهرا (س) مقارن شده بود. تصمیم گرفتند دههٔ فجر آن سال را طور دیگری برگزار کنند. خصوصاً در مناطقی که فقر فرهنگی هم به خاطر فقر محرومیتی، بر مشکلات مردم اضافه شده بود.

اولین آرزویی که گروه شاهوردی برآورده کرد

خداوند گاهی برای آباد کردن دلی، دل دیگری را به حرکت درمی‌آورد.

سال ۹۵ در همان مناطق با خانواده‌ای آشنا شد که پسر شش ساله‌ای به نام «محمدجواد» داشتند، با مشکل کام لب‌شکری. نمی‌توانست غذا بخورد و حتی حرف بزند. محمدجواد آرزو داشت مشکل لبش حل شود تا بچه‌ها در کوچه و مدرسه مسخره‌اش نکنند. اما به خاطر فقر و محرومیت شدید خانواده‌اش این عمل انجام نشده بود.

کار مادر محمدجواد این بود که یکی دو نیسان پیاز بخرد، در خانه سرخ کند و به مهمانسرا‌ها و هتل‌های اطراف مشهد بفروشد. پدرش هم چاه‌کن بود و بعد از سال‌ها کار سخت، بیمار و خانه‌نشین شده بود.

شاهوردی وقتی با این خانواده مواجه شد، فیلمی از پسرک گرفت و با اجازهٔ خودشان در «گروه جهادی عاطفه‌ها» منتشر کرد. همان گروهی که به تدریج بزرگ و بزرگتر شده و از یک گروه خانوادگی و دوستانه به یک گروه ملی و حتی فراملی تبدیل شده بود.

در فیلم گفت «محمدجواد آرزو دارد مشکل لبش حل شود تا بتواند به مدرسه برود.» آن زمان کمک جمع کردن در فضای مجازی تا این حد باب نبود.

مسیری که با نگاه ویژهٔ ضامن آهو آغاز شد

برکت کار جهادی، معجزهٔ کار خیر کردن یا انتساب این فعالیت‌ها به امام رضا علیه‌السلام و سفیر ضامن آهو بودن؛ خدا می‌داند کدام یکی از اینها بود که دل مخاطبان را همراه می‌کرد و کمک‌ها را برای حل مشکلات مردم، سرازیر.

اصلاً شاهوردی از همان ابتدا گزارش کار‌های جهادیشان را که اوایل فکر می‌کرد اسمش «فعالیت اجتماعی» است، در حرم به خود امام رضا علیه‌السلام می‌داد و برای هموار شدن مسیر، از ایشان کمک می‌خواست.

در ماجرای جراحی محمدجواد هم آن‌قدر لطف امام رضا علیه‌السلام شفاف و واضح بود که چیزی کم از معجزه نداشت. رفت حرم و گفت «یا امام رضا (ع)، شما خودت جواد داری...» همین کافی بود تا هزینهٔ عمل که آن موقع ۳ میلیون تومان بود، یک‌شبه جمع شود. بیمارستانی که محمد جواد در آن عمل شد، بیمارستان «موسی بن جعفر» علیه‌السلام بود. اینها همه حاکی از نظر لطف ضامن آهو به این دغدغه و اقدام گروه جهادی عاطفه‌ها بود.

کارفرمای این پروژه‌ها امام رضا (ع) است

اشک شوق پدر محمدجواد و دعا‌های قشنگ مادرش شد توشه‌ی راه شاهوردی و گروهش برای شروع مسیری که به برآورده کردن آرزو‌های بچه‌ها از سراسر ایران می‌رسید. گروهی که اسمش شد خانوادهٔ بزرگ «آرزو‌های قشنگ» با کلی حامی و بانی در کشور و حتی جهان، که تا امروز حدود ۱۴ هزار آرزوی کوچک و بزرگ را گاه با خنده و گاه با گریه برآورده کرده است.

کارشان از برآوردن آرزو‌های ساده آغاز شد و به کار‌های پیچیده‌تر و بزرگتر رسید؛ از کفش و مدادرنگی و دوچرخه و عروسک و توپ تا کمک به خانواده‌ای برای درمان و حتی ساختن خانه و مدرسه. اما برآوردن هر آرزوی به ظاهر کوچکی، دل‌های تازه‌ای را با گروه همراه می‌کرد. گروهی که آرام‌آرام بزرگتر شد و از مشهد فراتر رفت.

شاهوردی باور داشت که هیچ کاری بدون نیت خالص به نتیجه نمی‌رسد. برای همین هر کار و پروژه‌ای را با توسل آغاز می‌کرد. به حرم امام رضا علیه‌السلام می‌رفت و از ایشان می‌خواست مسیر را روشن و هموار کند.

«این‌ها وظیفهٔ دولت است، نه ما!»

در آغاز، همسرش با تردید به فعالیت‌های او نگاه می‌کرد و راستش به کلی مخالف بود. معتقد بود این کار‌ها وظیفهٔ دولت است و به مردم عادی ربطی ندارد. اما سال ۹۶ که خودش از نزدیک منطقهٔ جازموریان را دید، نظرش به کلی عوض شد.

با گروه جهادیشان به آنجا رفته بودند که یکهو شاهوردی دید همسرش نیست. ساعتی بعد با کلی برنج و مرغ برگشت. آتش درست کرد و برای بچه‌های جازموریان غذا پخت. از دیدن فقر آنجا شوکه شده بود.

در همان سفر بود که با کپر خانوادهٔ زهرا آشنا شدند. زهرای ۵ ساله یتیم بود. روی خاک می‌خوابیدند. آرزو داشت که اتاقی داشته باشند تا شب‌ها مار و عقرب به سراغشان نرود.

گروه «آرزو‌های قشنگ» چهل روزه برایشان خانه‌ای ساخت. همسر شاهوردی آنجا لذت دیدن هیجان و شادی بچه‌ها را چشید. از طرفی زهرا، چون بابا نداشت، مدام دور همسر شاهوردی می‌چرخید و با خنده‌های از ته دلش، دل او رو برده بود.

بعد از آن همسر شاهوردی پنج شش بار دیگر هم به آن منطقه رفت. الان دغدغه‌اش دربارهٔ مناطق محروم به جایی رسیده که بخشی از درآمدش را کنار می‌گذارد برای کار‌های جهادی؛ و این، برکت کار جهادی و برداشتن درد و غم از دل مردم است که نه فقط همسر شاهوردی، که تمام خانوادهٔ خودش و همسرش هم در این مسیر با او همراه شده‌اند.

از خواهر همسرش که در غیاب او به امور دختر و پسر و همسرش رسیدگی می‌کند و او را با خاطرجمعی به مناطق محروم می‌فرستد؛ تا خواهر و برادر‌ها و فرزندانش که در سفر‌ها او را همراهی و یاری می‌کنند و هر کدام هر کاری از دستشان برمی‌آید برای خدمت به مردم انجام می‌دهند؛ از بسته‌بندی و توزیع بسته‌ها تا اصلاح سر و صورت مردان و پسرکان حاشیه‌نشین؛ و البته مادرش که ستون بنای این همدلی و همراهی بود و چند سال پیش به رحمت خدا رفت. روحش شاد.

منبع: فارس

برچسب ها: جهادگر ، امام رضا (ع)
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار