آزاده شهيد "حسين لشگری" اسطوره مقاومت/27

صدام با چه هدفی جنایت حلبچه را رقم زد؟

نیروهای عراقی آنچنان غافلگیر شدند که تعدادی از فرماندهان ارتش عراق به اسارت درآمدند. با شنیدن این خبر موج شادی سرتاسر آسایشگاه را فراگرفت و بچه‌ها روحیه‌ای تازه گرفتند.

به گزارش خبرنگار دفاعی - امنیتی باشگاه خبرنگاران، امیر آزاده شهید سرلشکر "حسین لشگری" خلبان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران بود که پس از 18 سال (6410 روز) اسارت در زندان‌های رژیم بعث عراق، در فروردین 1377 به ایران بازگشت.
 
او دارای درجهٔ جانبازی 70 درصد بود و در طول جنگ تحمیلی تا پیش از اسارت توانست در 12 عملیات هوایی شرکت کند. او از سوی مقام معظم رهبری به لقب "سید الاسراء" مفتخر شد.
 
آزاده سرافراز "حسین لشگری" با موافقت فرمانده معظم کل قوا در تاریخ 27 بهمن 1378 به درجه سرلشکری ارتقا یافت.
 
رهبر معظم انقلاب اسلامی در مراسم تجلیل از امیر آزاده سرلشکر "حسین لشگری" فرمودند: " لحظه به لحظه رنج‌ها و صبرهای شما پیش خدای متعال ثبت و محفوظ است و پروردگار مهربان این اعمال و حسنات را در روز قیامت که انسان از همیشه نیازمندتر است به شما بازخواهد گردانید... آزادگان، سربازان فداکار اسلام و انقلاب و رمز پایداری ملت ایران هستند."
باشگاه خبرنگاران در نظر دارد برای گرامیداشت مقام والای امیر مقاوم و آزاده لشکر اسلام، زندگی‌نامه و خاطرات این شهید بزرگوار را منتشر کند؛ قسمت بیست و هفتم این خاطرات به شرح ذیل است:

" در اسارت به هیچ وجه قند برای چای وجود نداشت. چای را به صورت شیرین شده می‌دادند. ما برای به دست آوردن مواد قندی، چای شیرین را به مقدار زیاد روی چراغ نفتی که برای فصل سرما به ما داده بودند می‌گذاشتیم تا مواد قندی آن غلیظ و ته نشین شود.

مواد به دست آمده شبیه مربا و یا شیره می‌شد و به علت غلیظ بودن، نه ترش می‌شد و نه کپک می‌زد. ما از آن برای تهیه شیرینی استفاده می‌کردیم. نان‌هایی که به ما می‌دادند، وسط آن خمیر و غیرقابل خوردن بود. خمیرهای نان را در هوای آزاد خشک می‌کردیم و با مالش دادن به صورت پودر درمی‌آوریم، سپس آن را روی چراغ تفت داده و پس از سرد شدن، درون پاکت نگهداری می‌کردیم.
 
در مراسم مختلف،‌ مقداری از شیره جوشیده شده را با آرد سوخاری مخلوط می‌کردیم و روی چراغ می‌گذاشتیم تا خودش را بگیرد و بعد آن را به صورت قالب شیرینی در می‌آوردیم و در مراسم استفاده می‌کردیم.
 
زمستان سال 1366 درمحوطه هواخوری نرمش می‌کردیم و هوا بی‌نهایت سرد بود. نگهبان عراقی پرسید حسین، رضا، لشگری کیست؟ ارشد آسایشگاه من را به نگهبان معرفی کرد. او به من گفت: ملاقات کننده داری!

چشم‌هایم را بستند و از محوطه زندان خارج شدیم. تا حدودی از زیر چشم‌بند می‌توانستم ببینم. به در ورودی که رسیدیم نگهبان مرا به اتاقی راهنمایی کرد و گفت بنشین! نگهبان اتاق را ترک کرد و من تنها ماندم.

چند لحظه بعد چند نفر وارد شدند. شخصی با لهجه فارسی گفت: حالت چطور است؟ گفتم: شما را نمی‌بینم چه بگویم. اجازه بدهید اول چشمم را باز کنم،‌ آن وقت صحبت می‌کنیم.

 
شخص دیگری که آنجا بود به عربی اجازه داد و مترجم گفت: چشم‌هایت را بازکن! دست بردم و حوله را از جلو چشمم برداشتم. رو به روی یک سرهنگ خلبان و یک ستوانیار نشسته بودم. گفتم حالا بهتر شد. شکر خدا حالم خوب است!

ستوانیار گفت: برای پرسیدن چند سوال به اینجا آمده‌ایم و امیدواریم بتوانیم با هم همکاری کنیم. گفتم: بعد از هفت سال اسارت چرا هنوز دست از سرم بر نمی‌دارید.

سرهنگ بدون اعتنا به گفته من شروع به پرسش کرد: کجا را زدی؟ چگونه سقوط کردی؟ چه مقدار بمب و راکت به سر نیروهای عراقی ریختی؟ (من قبل از اسارت در ایران توجیه شده بودم که اگر اسیر شدم چه بگویم و چه بکنم.)

سوال کردند که آیا من دوره توجیهی اسارت را دیده‌ام، در جواب گفتم: هیچ کس در ایران مرا توجیه نکرده بود و اصلاً ما خیال جنگ با شما را نداشتیم. ماموریتی که منجر به اسارت من شد، برای من یک ماموریت ساده بود و دلیل آن به همراه داشتن عکس همسر و بچه‌ام، گواهی نامه رانندگی ایرانی و خارجی و همین مبلغ 20 هزار تومان پول نقد است. اگر می‌دانستم اسیر می‌شوم هیچ وقت این اشیا را با خود نمی‌آوردم.

متوجه شدم آن‌ها در پی این هستند که مدرک و دلیلی بتراشند و در جوامع بین‌المللی ثابت کنند ایران آغاز کننده جنگ بوده است. پس از یک هفته مجدداً توسط یکی از سرگروه‌های استخبارات بازجویی شدم. او هم سعی داشت از من اقرار بگیرد مبنی براینکه ما آغاز کننده جنگ بوده‌ایم. خدا را شکر در این مورد هم خدا مرا یاری کرد و از بازجویی سالم به در آمدم.
 
در بهار سال 1367 از رادیو شنیدیم که رزمندگان،‌ عملیات والفجر 10 را آغاز کرده‌اند. در این عملیات شهر حلبچه در شمال عراق با همکاری نیروهای مردمی عراق و رزمندگان اسلام به تصرف درآمد.

نیروهای عراقی آنچنان غافلگیر شدند که تعدادی از فرماندهان ارتش عراق به اسارت درآمدند. با شنیدن این خبر موج شادی سرتاسر آسایشگاه را فراگرفت و بچه‌ها روحیه‌ای تازه گرفتند.


پس از آن همه شکست‌های پی در پی، این پیروزی خیلی دلچسب بود و اسیران می‌گفتند برای ده سال آینده هم انرژی و توان گذراندن اسارت را داریم.

عراق خیلی تلاش کرد حلبچه را پس بگیرد ولی نتوانست. صدام به منظور زهر چشم گرفتن از بقیه مردم عراق و این که همکاری با نیروهای ایرانی چه عواقبی در برخواهد داشت،‌ به طور گسترده به بمباران شیمیایی آن هم از نوع گاز خردل پرداخت؛ به طوری که در ظرف یک ساعت حدود 5000 کشته و 15000 مجروح و زخمی به جا ماندند.

این واقعه دنیا را تکان داد؛ ولی به علت همکاری و هم‌سویی قدرت‌های استکباری با صدام، هیچ وقت دولت عراق به طور جدی محکوم و تقبیح نشد.

سربازان عراقی گاهی پنهانی برایم تعریف می‌کردند که صدام آن‌گونه از این بمب‌‌های شیمیایی استفاده کرده که حتی حیوانات و گیاهان این شهر هم از بین رفته است. او قصد داشت با این عمل رعب و وحشتی در بین مردم عراق ایجاد کند که بعد از آن، هیچ کس جرأت همکاری با ایرانیان را نداشته باشد.
 
نیروهای ایرانی طی بیانیه‌ای رسماً اعلام کردند که قصد عقب‌نشینی از شهر حلبچه را دارند و  پس از آن شهر بندری فاو که در عملیات والفجر 8 توسط رزمندگان تصرف شده بود به عراق واگذار شد.
 
نیروهای آمریکایی در خلیج فارس مستقیماً با نیروهای ما درگیر شدند و سکوی نفتی ما را منهدم کردند و چند روز پس از این تجاوز، هواپیمای مسافری ایران را با 300 مسافر، برفراز خلیج فارس مورد اصابت موشک قرار دادند. موج شادی تمام نیروهای عراق را فرا گرفته بود. رادیوهایشان لحظه‌ای آرام نداشتند و مرتب سرود ملی پخش می‌کردند.

ما در اسارت روز به روز افسرده‌تر و دلتنگ‌تر می‌شدیم و نمی‌دانستیم چرا چنین اتفاقاتی می‌افتد. روزهای متعددی را با این ذهنیت که جنگ شکست و پیروزی‌اش با هم است، توانستیم مقداری به وضع نابسامان روحیمان مسلط شویم.

همه منتظر عاقبت کار بودیم. شب سرنوشت ساز 27 تیرماه سال 1367 از راه رسید و خبر پایان جنگ و پذیرش قطعنامه 598 ازسوی امام(ره) از رادیو پخش گردید
. "

ادامه خاطرات امیر آزاده شهید سرلشکر "حسین لشگری" در فواصل زمانی مشخص در سایت باشگاه خبرنگاران منتشر می‌شود.
 
انتهای پیام/


اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار