باز شب قدر شد، ای عشق ادرکنی ...

به مأذنه‌ها‌یی که از دریچه‌ی صبح به سرای بهاری دلها درگشوده است و پنجره‌هایی که خانه‌ی امید را می‌طلبد تا به سوی شمیم دل انگیز مهربانی‌ها بوزد.

باز شب قدر شد، ای عشق ادرکنی ...حوزه ادبیات گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان- علی جزایری؛ به مأذنه‌ها‌یی که از دریچه‌ی صبح به سرای بهاری دلها درگشوده است و پنجره‌هایی که خانه‌ی امید را می‌طلبد تا به سوی شمیم دل انگیز مهربانی‌ها بوزد و حرمتی وافر، به نسیمی که پروانه‌های عاطفه را به چرخش در آورد و ترنم شیدای جان را، به شاخسار خشک سینه های اندوه، از بار خوشه های لبخند به خاک بساید و چون سالار قافله، از عمق جان، آواز شادی زمزمه کند... 

آری تشنه کامان عشق، به تمنای یک حبّه وصلت اند و سرگردانانی که در آتش معرفت می‌سوزند تا به آسمان، هجرت کنند که ایام، ایام وصال است نه فصل بی رمق؛ 

نطفه های سبزی که به جستجو دعوت می‌شود و چشم های سپید ابریشمین را می‌گشاید و فوج فوج عروس مهربان سپید اندام را در کلا س عارفان تعلیم می‌دهد... 

ابر اندیشناک، رمز دست افشاندن است و ما نیز به دنبال عمری که مدام، تشنه ی آب حیاتیم و جویای راز بقا، ما در عطش یافتن، چون آهویی رمیده و غزالی حیران در کویر خشک و تاریک دلها می مانیم. در پی چشمه‌ای و سایه‌ای می‌گردیم تا روح بی‌تاب و تن خسته‌ی خویش را درآن، به آرامش بنشینیم. جرعه‌ای به معنویت بنوشیم و در سیراب این مسیر، اسیرش شویم که بهار دلها، سایه‌ی مهربان اوست که به آفتاب محبت‌اش. جاده‌های پر طراوت زندگی، گرمی می‌گیرد و دمی در کنار زورق سالارها، سینه‌ی دریای آبی رنگ را، چه عاشقانه می‌گشاید و در جام زرین گسترده‌ی خورشید، به روح سرد روزگار، آبی می‌چکاند که در بال ملائکش، هزاران باورانه سلام می‌کند. 

سلامی به بلندای عشق، به وسعت سوگندی که در شب قدر، کتاب روشنگرش فرو فرستاده شد و هر امری مطابق با حکمی معین و ممتاز، مقرر گردید. شبی که به عبادت و نیایش تا سفیده‌ی صبح، قناعت را به عنایت داد. انسان در مدار معبود، قرآن و فرشتگان نجاتش، آرام و لایق، صف آرایی کردند و چون کبوتران حرم، خود را به آغوش معرفت سپردند تا با پیمایش معارف نورانی‌اش، آن سوی زندگی را متعالی کنند... 

اللهم انی اسئلک بکتابک المنزل و ما فیه اسمک الاکبر و اسمائک الحسنی و مایخاف و یرجی ان تجعلنی من عتقائک من النار. 

در وسعت بی‌کران این واژه، شمار ماههای سال، نزد صاحبش دوازده گردید و سرآمد ماه‌هایش در رمضان، متجلی شد و قلب مبارکش در شبی به قدر در آمد. 

لیله القدری که نزول روح، ملائک و قرآن در آن بردل زمینیان نشست و بر اهل آسمانی اش، سلامی رضایت بخش داد . تقارن این ثنا و سلام، زمانی بود که اهل طریقت، شریعت و قداست در گوشه گوشه‌ی خانه‌ی هزار ستاره‌اش، نجوا و ملجاء داشتند و منظومه‌ی شعر خود را با مطلع « ای عشق ادرکنی » سر می‌دادند و سرود وحدت زمزمه می‌کردند. 

چه شب پرهیاهویی است که آداب و احکام آن، مقدمه ی وصول، روزه و روزه داری‌اش، شست‌و‌شوی معصیت است و حصول فیض آن، چه کریمانه ادا می‌شود و درهای رحمت به روی بندگانش، همواره باز می‌ماند. 

آری شب قدر است، جولانگاه توبه است. رقابت گریه و زاری است. اعتراف به ناتوانی است، هر که گرفتار تر است، پژواک دردش، بلندتر و دعایش جان سوزتر... 

براستی این چه شب عجیبی است که اولیای خدا، جدا از اولیای شیطانند ؟ چه شبی است که شکوائیه‌ی هجرانش، در می‌نوردد و صبح صادق اش به امید وصل دیدار، از جام طهورش سرمست و لبریز می‌شود؟ شبی که در آن، عاشقانه عاشقی می کنی؛ می‌کوشی تا بیدار شوی؛ احیا کنی و به نیایش، کار خیر؛ مصلح می‌شوی و به استجابت نیاز می‌رسی، تا که دانایی طلب می‌کنی و به مذاکره‌ی علم معبود می‌رسی و اجرها می‌گیری و در فرج‌اش دردمندانه، تضرع می‌کنی تا عطر دل انگیزش را بشنوی.

دلا در عاشقی ثابت قدم باش 

که در این ره نباشد کار بی اَجر 

برآی ای صبح روشندل خدا را 

که بس تاریک می‌بینم شب هَجر 

دلم رفت و ندیدم روی دیدار 

فغان از این تطاول، آه از این زَجر 



انتهای پیام/
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.