یادداشت بهارانه میر جلال‌الدین کزازی؛

ارمغان بهار و نورهان نوروز

چنان باد که هر رنج، آنان را، در این سال فرخنده فال، به گنج بیانجامد و جان شادان و آبادانشان، هماغوش با تن توانمند بی گزند، در بستر ناز و نوش بیارامد!

حوزه ادبیات گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ میر جلال‌الدین کزازی در سال جدید، یادداشتی بهاری را برای باشگاه خبرنگاران جوان فرستاده که در ادامه می‌خوانید:

دیگر بار، بهار، شگرف و شاهوار، گل‌افشان و شکوفه‌بار، باز می‌آید و خرم‌ترین و خندان‌ترین روزگار، همراه و همراز با نوروز دل‌افروز، پیروز و کامکار، دلنواز و با خرام و ناز، فراز می‌آید و شب دراز آهنگ دیریاز با روز همساز و همتراز می‌آید. شور و شادمانی و شکفتگی آغاز می‌گیرد و پژمردگی و پژمانی و افسردگی، در این خجسته‌ترین هنگام، آرام و رام، شکسته نام و ناکام فرجام.

خزان که سرمست از کوفت و کوب، ویرانگر و  جهان آشوب در تند باد گُجسته بنیادِ وزان، گزایان و گزان، درفشِ دشمنی می‌افراخت؛ دمان و بی امان، به هر سوی در می‌تاخت؛ دُروَند و دُژآهنگ، بی هیچ دَمزَد و درنگ، دست به تاراج و تباهی در می‌یاخت؛ شمشیر کین، تیره جان و دل چرکین، برمی‌آهیخت و هنگامه بر می‌انگیخت و برگ و بارِ رَزان را فرو می‌ریخت؛ همان خزان که بی‌باک و بی درد، از دم سوزنده‌ی سرد، به رنگ و نیرنگ، نه به آیین مردان مرد در نبرد و آورد، نه با آن ساز و سان که گردان گردانگیز با داروَبرد، آن دلیران سپه شکنِ مردافکنِ شیر اوژن را که نبرد می‌آزمایند و سرپنجه می‌نمایند، می‌برازید و می‌سزید، باغ و بوستان شکوفان را، به تندی توفان، در پای فروسِپَرد و به رنگ زرد که رنگ بیماری و نزاری و دلفگاری است، رزید.

اکنون که خزان، دل از بیم دونیم، بر خویش می‌لرزد و شَمیده و هوش رمیده، به گوشه‌ای می‌خزد و بیش آز و آرزوی خام در سر نمی‌پزد، ما را نمی‌شاید و نمی‌سزد: ما را که افسودگانِ زیبایی و دلارایی هستیم و دل ربودگانِ برنایی و سهی بالایی، خاموش و بی جنب و جوش، درخانه ماندن و فسانه خواندن؛ زیرا بهانه‌ای بهینه و شوری پرزور در دامان جانمان می‌آویزد؛ شکیبمان را می‌شکند؛ بیخِ پروا و پرهیزمان را برمی‌کند و ما را بر می‌انگیزد که از کوی، روی به سوی دشت و دمن بیاوریم و چمان در چمن، سرانجام، در سایه‌ی بید بیارامیم تا نبید در جام لاله درکشیم و با هی هی و هوهو، به یاد «او»، مزه‌ای از مینو را، در ژاله‌ی فتاده در تبخاله‌ی لاله، بچشیم و بمزیم؛ تا موی بَریشمینِ بنفشه را که به گیسوی چنگ می‌ماند، چنگ در زنیم و بپریشیم یا گونه‌ی یاکَندگونِ گل را به دندان بگیریم و بگزیم، اگر کردار و رفتاری چنین نغز و نازک را بزیبیم و بسزیم.

آری! بهترین بهانه بهار است و شیرین‌ترین شور شور جان آویز و دل‌افروز نوروز: این جشن و آیین گرامی گزین که دلنشین‌تر از انگبین است و نوشین‌تر از خرما و خوز.

باری! بهار و نوروز و آغاز سال هزار و سیصد و نود و پنج، یکا یک ایرانیان را که خرّمخویانی خجسته روی‌اند و بهار آیینانی بهار آفرین، همایون باد و بشگون، همدوش با بختیاریِ بر افزون و کامگاری بی چند و چون. چنان باد که سال هزار و سیصد و نود و پنج، ایرانیان را، در این سرایِ ناپایدارِ سپنج، پیراسته از هر پیچ و تاب و شکنج باشد! چنان باد که هر رنج، آنان را، در این سال فرخنده فال، به گنج بیانجامد و جان شادان و آبادانشان، هماغوش با تن توانمند بی گزند، در بستر ناز و نوش بیارامد!

کزازی نیز، در این رستاخیر و هنگامه شگفتی انگیز، به دمسازی و سرافرازی، همنوای با مرغانِ خوشخوانِ دستانسرای، دلخسته از دمسردی‌های خزان و امید بسته به دلگرمی‌های بهار، این چکامه دَرناپیوسته و این سَروادِ ناسرود را، با فرخباد و درود، چونان ارمغان نوروزی، به گرامیانِ هم‌میهن پیشکش می‌دارد: ارمغانی سنجیده و پسندیده از سخن، سخنی در کهنی، نو و در نویی، کهن.


میرجلال‌الدین کزازی




واژه های دشوار متن

آورد: نبرد
افسودگان: افسون شدگان
با دار و برد: هنگامه ساز، پرگیر و دار
برآهیختن: از نیام بیرون کشیدن
بریشمین:‌ ابریشمین
چکامه:شعر
خوز: شکر
درازآهنگ: طولانی
درناپیوسته: غیر منظوم
دروند: پیرو دروغ
دریاختن: دراز کردن، اقدام کردن
دژآهنگ: بد نیت
دستانسرای: نغمه خوان
دلفگای: دلخستگی
دمزد: استراحت، تنفس
رزان:باغ، تاکستان
رزیدن:رنگ کردن
رنگ و نیرنگ: فریب و حیله
سپنج: ناپایدار، موقت
سرواد ناسرود: شعر منثور
سهی بالایی: بلند قامتی
شکنج: آزار، شکنجه
شمیده:سرگشته، هاژوواژ
شیر اوژن:از پای در‌ آورنده شیر،‌ دلاور
گجسته، بی شگون، نحس
گزایان: گزاینده، گزند رسان
مزیدن: مکیدن، چشیدن
نوشین: شیرین
یاکندگون: یاقوت رنگ



انتهای پیام/



اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار