شخصیت "مرحوم عسگراولادی" ؛

استدلال عسگراولادی برای نامه‌نگاری با فتنه‌گران چه بود؟/ماجرای نامه‌های منتشر نشده با اصحاب فتنه/ عسگراولادی انحراف جریان موسوی را در دولت اول تشخیص داد

مرحوم عسگراولادی موسوی و کروبی را "برادر" خطاب کرد. کسی که با این لحن گفتگو می‌کند، ممکن است با آبروی انقلابی خودش بازی کند. اما او می‌گفت: من این هزینه را می‌پردازم، تا آنها از خیمه دشمن بیرون بیایند.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران،محمد کاظم انبارلویی عضو شورای مرکزی حزب موتلفه اسلامی نزدیک به سه دهه با استاد حبیب الله عسکراولادی محشور بود. او رییس مرکز سیاسی حزب و عضو هییت امنای روزنامه رسالت است. به همین دلیل بیشترین موانست فکری را با مرحوم عسکراولادی داشته است. شاید همین حشر و نشر با مرحوم عسگراولادی باعث شده که او بسیار آرام و متواضع باشد. خصیصه هایی که در روزنامه نگاران زیادی یافت نمی شود. به مناسبت گرامیداشت یاد مرحوم استاد حبیب الله عسکراولادی گفتگویی با محمد کاظم انبارلویی انجام داده ایم که در ادامه از نظرتان می‌گذرد.
 
***به دلیل عدم تحلیل و درک صحیح از رفتارهای آقای عسگراولادی یک طیفی از بچه‏‌‎های انقلابی و ولایی نسبت به ایشان یک علامت سوالی پیدا کردند. یعنی جلوی شخصیت و سابقه 60 سال مبارزه ایشان یک علامت سوال گذاشتند. خیلی ها به عنوان یک سرمایه دار بزرگ می‌شناختند و گاهی دوستان حزب اللهی‏ برخی انگ‌‏های نادرست به او زدند. احساس ما این است که در حق ایشان ظلم و جفا صورت گرفت. در ابتدا شما بفرمایید چطور با مرحوم عسگراولادی آشنا شدید.
اولین آشنایی من با آقای عسگر اولادی به اواخر پاییز 1357 برمی‌گردد. ما یک گروه سیاسی - نظامی تحت هدایت آیت الله باریک‏‌بین در قزوین بودیم. ایشان اوایل سال 57 به سردشت تبعید شدند در دیداری که در تبعید با او داشتیم پیش از رفتن از ما خواستند تا به خدمت آیت‌الله ربانی شیرازی که او هم در سردشت تبعید بود برویم و با ایشان گفتگو کنیم.    
 
آیت‌الله ربانی شیرازی از نظر سابقه مبارزات و دانش اسلامی در حد آیت الله منتظری بودند. یعنی در سال‌های قبل از انقلاب اگر دو نفر روحانی مبارز و مقاوم در حوزه علمیه قم داشتیم یکی آقای منتظری بود و یکی آیت‌الله ربانی شیرازی. ایشان شناخت وسیعی از لایه‏‌های مبارزه در ایران داشتند از او راهنمایی خواستیم که بگوید به عنوان یک گروه سیاسی - نظامی ما با کدام طیف از زندانی‏‌های سیاسی ارتباط بگیریم؟



جریان‏های متفاوتی نظیر مجاهدین خلق، جریان لیبرال ها و ... بودند که مطرح‌‏ترین آنها گروه مجاهدین خلق بود. ما به دلیل آشنایی با کتاب‏هایشان و همچنین ارتباط با برخی از کسانی که تازه از زندان آزاد شده بودند مانند آقای عزت شاهی [عزت مطهری] یک شناخت نسبی از این گروه داشتیم، البته گرایشی هم به آنها نداشتیم چون آنها با روحانیت و امام نسبتی نداشتند. این بهانه‏‌ای شد که از آقای ربانی شیرازی کسب تکلیف کنیم که با چه کسی مرتبط باشیم.

آیت الله ربانی املشی توصیه کردند ما با مرحوم عسگراولادی مرتبط باشیم
ایشان خیلی استقبال کردند و به ما گفتند شما با قتله منصور ارتباط ندارید؟ گفتیم قتله منصور چه کسانی هستند؟ با تعجب پرسید که شما چطور مبارزی هستید که قتله منصور را نمی‏شناسید؟ قتله منصور گروهی از امانی‌‏ها، عسگراولادی‏‌ها و عراقی‏‌ها بودند. امانی‏‌ها اهل قزوین بودند که بعد از ترور منصور، امانی‏‌ها از قزوین به تهران رفته بودند.     
 
ایشان همانجا یک آدرسی نوشتند و گفتند: "شما به این آدرس می‏‌روید و می‏‌گویید شما را به عسگر اولادی وصل کنند." بعد از آن ملاقات به محض اینکه به قزوین آمدیم، من مامور شدم از طرف گروه به تهران و به این آدرسی که آقای ربانی شیرازی داده بود بروم. این آدرس، آدرس یکی از امانی‌ها احتمالا حاج نقی امانی بود. او در ناصر خسرو مغازه دوچرخه فروشی داشت. وقتی  به او گفتم از طرف آقای ربانی شیرازی آمدم، بلافاصله ما را تحویل گرفت و نمی‌دانم شاگردش بود یا پسرش، ما را پشت یک موتور گازی نشاند و آورد به خیابان ایران و منزل آقای عسگر اولادی تحویل داد.
 
اولین جمله که مرحوم عسگراولادی به من گفت این بود:شاه و رژیم به زودی سقوط می‌کند
این اولین آشنایی ما با آقای عسگر اولادی بود. در آن شرایطی که هیچ کس احتمال نمی‌داد رژیم شاه سقوط کند، ایشان اولین جمله‌ای که به ما گفت این بود: "شاه و رژیم به زودی سقوط می‌کند و نظام دست مسلمانان می‌افتد. مهم‌ترین مساله و دغدغه مسلمان‌ها اداره اقتصاد کشور است و ما بحث‌هایی در تهران داریم که اگر حکومت دست ما افتاد ما اقتصاد کشور را چگونه تعریف کنیم." آن زمان همه به فکر تهیه سلاح بودند یا در حال تدارک راهپیمایی‌های بزرگ، کسی به این چیزها فکر نمی کرد.

   
 
من هم جوان پرشوری بودم. آن زمان 21 سال داشتم و خیلی اهل فکر و تئوری نبودم. اصلا همه دوستان ما قبل از انقلاب وارد مبارزه که می‌شدند حبس ابد و اعدام را جزو جیره مبارزه قبول داشتند و  احتمال نمی‌دادیم که زنده بمانیم. لذا آن جلسات را نرفتیم.     
 
انقلاب که پیروز شد در قزوین آن گروه سیاسی نظامی می‌خواست به کار خودش ادامه بدهد که بعد دیدیم در کشور یک جریانی به نام "حزب جمهوری اسلامی" که در راس آن چهار پنج فقیه هستند، فراخوان دادند که همه گروه‌ها و فعالان سیاسی بیایند در آنجا فعالیت کنند. ما از این طریق به حزب جمهوری اسلامی وصل شدیم و بعد هم شنیدیم که آقای عسگراولادی در این مجموعه است. خیال ما راحت شد که راه درستی را آمدیم.     

من در حزب جمهوری اسلامی قزوین مدتی دبیر بودم و بعد رفتم آذربایجان و سال 64 که حزب منحل شد به تهران آمدیم برای تاسیس روزنامه رسالت. من از نخستین روزهای تاسیس روزنامه رسالت به تهران آمدم و دیگر از آنجا آشنایی و حشر و نشر ما با آقای عسگراولادی به عنوان یکی از موسسین روزنامه رسالت تقریبا از سال 64 تا دو روز قبل از پایان زندگی ایشان ادامه داشت. ایشان هفته‌ای یک بار در جلسات هیئت امنا شرکت می‌کردند. غیر از آن هم هر روز با اعضای حزب ارتباط داشتند و هدایت ‌های سیاسی خودشان را دریغ نمی کردند.     
 
من آن تصویری که از آقای عسگر اولادی در این بیست و چند سال دارم، تصویر یک انسان استثنایی به لحاظ ایمان و اعتقاد به مبدا معاد، به ولایت فقیه، به قبر و قیامت بود. یعنی گفتمان فکری ایشان در این چند واژه خلاصه می‌شد. عسگراولادی یک دل سرشار از ایمان و اعتقاد به خدا و قیامت داشت و ما روایت داریم از پیامبر اکرم که اگر می‌خواهید خدا را بجویید خدا نه در آسمان است نه در زمین است. خدا در دل مومن است. مولانا هم می‌گوید:  
گفت پیمبر حق فرموده است                من نگنجم هیچ در بالا و پست
در زمین و آسمان و عرش نیز               من نگنجم این یقین دان ای عزیز
در دل مومن بگنجم ای عجب               گر مرا جویی در آن دلها طلب
 
جاذبه اصلی آقای عسگراولادی این بود که هر زمانی با ایشان گفت‌وگو می‌کردیم یا شرف حضور پیدا می‌کردیم ذخیره‌ای بود برای تحکیم اعتقادات ما به انقلاب و نظام و رهبری و اسلام. در جلساتی که داشتیم ابتدا قرآن قرائت می‌شد و ایشان آیات را تفسیر می‌کردند. تسلطش به تفسیر فوق العاده بود و برداشت‌هایی بدیع از قرآن داشت.  
 
شاید آقای عسگراولادی از هیبت یک روحانی فقط لباس روحانی را نداشتند. اما دانش لازم برای دفاع از دین و مذهب را دارا بودند.  آنچه که او را برجسته می‌کرد این بود که ایشان یک "استراتژیست انقلاب" بودند و همیشه نظریه و دیدگاه مشخص برای پیش برد اهداف الهی و اسلامی داشت. او از سال 42 وارد نهضت اسلامی امام خمینی شد و قبل از آن در نهضت ملی شدن صنعت نفت با اینکه سن کمی داشت سابقه زندان و همراهی با مرحوم آیت الله کاشانی داشت.  
 
در نهضت امام خمینی یکی از نزدیک‌ترین‌ها به امام بود و با هدایت‌های امام ایشان با کمک حاج مهدی عراقی  و امانی ها، موتلفه اسلامی را سامان دادند که در نهایت به حادثه 15 خرداد ختم شد. به تعبیر امام 15 خرداد مبدا نهضت اسلامی است. ما تاریخ ایران را اگر بخواهیم از دهه 40 به بعد بنویسیم به نام عسگراولادی به عنوان کسی که در همه مقاطع حاضر است حتما باید به آن اعتنا کنیم. لذا اگر بخواهیم چند برش از تاریخ معاصر در تاریخ نیم قرن اخیر داشته باشیم، ردپای عسگراولادی و یارانش را حتما خواهیم دید. اولین ردپای قبل از نهضت اسلامی امام و در جریان نهضت ملی است. دومین ردپای آن، هنگام شکل گیری نهضت امام در قیام 15 خرداد است و سومین ردپا در جریان اعدام انقلابی و ترور منصور است که بعد از تعبید امام این جریان، یک پاسخ قاطع به رژیم داد مبنی بر اینکه نهضت ادامه دارد.

 
 
بعد از آن وارد دهه 50 می‌شویم، نقش عسگراولادی در زندان در مورد پالایش نیروهای سیاسی از خط نفاق و کفر و الحاد فوق العاده مورد اهمیت است و بعد از آزادی هم نقش او را در جامعه سازی انقلابی و دینی در مشارکت در حزب جمهوری اسلامی در کنار حضرات آیات باهنر و بهشتی و حضرت ایت الله خامنه ای می‌توانیم ببینیم. بعد از انحلال حزب، در راه‌اندازی روزنامه رسالت به عنوان یک جریان فکری می‌توانیم نقش تعیین کننده او را ببینیم و تداوم کار حزب موتلفه اسلامی بعد از انحلال حزب جمهوری اسلامی و بعد از وفات امام در جمع کردن نیروهای خط امام و رهبری و شکل دهی به مجلس چهارم و پنجم نقش او تعیین کننده است. ضمنا نقش عسگراولادی در تصحیح انحرافات در دوران اصلاحات با باز کردن باب گفت و گو با سران اصلاحات را می‌توانیم به طور برجسته در تاریخ معاصر ببینیم در دوران پسا اصلاحات که دوران دولت دهم و یازدهم هست نقش عمده‌ای داشت. آخرین نقشش سهم او در مدیریت نبرد نرم ملت علیه دشمن و حضورش در این نبرد است.  
 
اما نکته‌ای که راجع‌به وجه سرمایه‌دار بودن ایشان مطرح کردید. من قسمتی از وصیت‌نامه او را می‌خوانم که ببینیم ثروت او چقدر است. چهار نکته در وصیت نامه ایشان هست. یکی اینکه من بدهی وجوهات ندارم. دوم، نماز و روزه بدهکار نیستم. سوم، مالی ندارم که ثلث آن را وصیت کنم. چهار، یک خانه دارم که یک دانگ متعلق به همسر و بقیه آن به فرزندانم متعلق است. یعنی همان خانه مسکونی که ایشان در خیابان ایران داشتند و همانجا مستقر بودند و غیر از این هیچ چیزی ندارند. این سرمایه و ثروت کسی است که دشمنان انقلاب او را متهم می‌کردند به اینکه سرمایه‌دار است او حقوقی که از کمیته امداد می‌گرفت از امام و بعد هم از رهبری با همان زندگیش را اداره می‌کرد اما خیلی‌ها اطلاع دارند که او هم قبل زا نقلاب و هم بعد از انقلاب پول زیادی در اختیار داشت برای کمک به زندانیان و بعد از انقلاب برای کمک به فقرا.


 
این پول مربوط به خودش نبود. بخشی از آن که مربوط به اعتبارات کمیته امداد بود بخشی هم عناصری بودند که به او اعتماد داشتند و وجوهی را در اختیارش می‌گذاشتند که به نیازمندان بدهد. آمار مال و ثروت آن مرحوم برای اولین بار توسط وصیت نامه فاش شد. زن اول آقای عسگر اولادی قبل از انقلاب به دلیل اینکه حامله بود و حکومت نظامی بود و نتوانستند ایشان را به بیمارستان برسانند، شهید شد. ایشان سه فرزند از زن اولش به نام محمد، علیرضا و مهدی داشت که مهدی چند سال پیش به دلیل بیماری قند فوت کرد. پس آن مجددا ازدواج کرد و  از زن دوم صاحب فرزندانی به نام های عطاءالله، یوسف و نسترن شد. تا آنجایی که من می‌شناسم آدم‌های سالمی هستند.   
 
*** هرگز از ایشان در مورد ثروتشان چیزی نپرسیدید؟
 اینکه در وصیت‌نامه آمده خودش سند است. اما تا جایی که من یادم می‌آید در جلسات می‌گفت که غیر از این خانه‌ای که در آن زندگی می‌کنم هیچ چیز دیگری ندارم حتی یک دکان. قبل از انقلاب داشت ولی وقتی به زندان رفت همه چیز به هم خورد بعد از انقلاب هم که آمد در خدمت انقلاب و امام بود. این دست پاکی او را نشان می‌دهد و چیزی که به عنوان اندیشه ذهنی او از او صادر شده پاکی فکر و تفکر و اندیشه‌اش را نشان می‌دهد.  لذا او بازاری بود اما در 5 دهه پایان عمرش دکانی در بساط نداشت. دکان اصلی او زندانهای مخوف شاه،تبعید و کار بی مزد و منت برای انقلاب و محرومان بود.
 
*شما حتما در جریان نامه‌های ایشان بودید. اولا نظرتان را راجع به این نامه‌ها بفرمایید و ثانیا نظر آقای عسگراولادی در مورد واکنش های بعد از نامه‌ها چه بود؟
مرحوم عسگر اولادی در جریان بعد از پیروزی انقلاب جزو کسانی بود که انحراف جریان موسوی در دولت اول را تشخیص داد و نه اینکه با آن مبارزه کند بلکه عدم همراهی با این جریان را نشان داد. او فوق العاده تیزبین بود معمولا ایشان حوادث 10 سال بعد و 20 سال بعد را هم پیش بینی می کرد یعنی  اگر فتنه 88 پیش نمی‌‌آمد نمی‌فهمیدم که عسگراولادی در دهه اول انقلاب چرا با موسوی مشکل داشت.  
 
جریان اصلاحات که پیش آمد نامه نگاری‌های ایشان با برخی افراد نظیر محمدرضا خاتمی آغاز شد. این نامه‌ها نگرش عمیق ایشان را به مسائل و انحرافات نشان می‌دهد و انگیزه اصلی‌اش که امر به معروف و نهی از منکر بود در این رابطه خیلی رخ نمایی می‌کند. ایشان یک مشاورانی داشت که در جلسه با مشاورانش طرح موضوع می‌کرد و آنها دیدگاه‌ خودشان را مطرح می‌کردند. بعد جمع بندی می کرد و نهایتا به این نتیجه می‌رسید که چکیده مباحث در حد یک گفت و گو یا در حد یک نامه یا در حد یک مقاله منتشر شود.  
 
نقطه اصلی حرکت، فکر خودش بود؛ اما چون خود محور نبود و تکیه به فکر خودش نمیکرد و معتقد بود باید مشورت کرد، همیشه می‌گفت: "اگر دو نفر که با هم مشورت می‌کنند در مورد یک چیزی نفر سومی هم وجود دارد. انگار که خدا به آنها کمک می‌کند که به صلاح و درستی هدایت شوند." در این گفت و گوها و در این مکاتبات همیشه سعی داشت جانب ادب و اخلاق را رعایت کند و طرف هم می‌‌فهمید که حرفی که او می‌زند از باب خصومت ورزی نیست بلکه از روی شفقت و مهربانی در مقام هدایت است. همیشه هم این را می‌گفت که اگر شما فکر می‌کنید ما اشتباه می‌گوییم، بفرمایید تا راهمان را اصلاح کنیم.  
 
آن طور که به یاد دارم در زمان آقای محمدرضا خاتمی چهار، پنج بار این نامه‌ها مبادله شد و آخرین بار خود آنها این نامه‌نگاری را متوقف کردند. در مورد روزنامه ایران هم همین اتفاق افتاد.  
 
این اواخر مرحوم استاد یک نظریه‌ای راجع‌ به جنگ‌نرم دشمن داشت و این را بارها مطرح می‌فرمود و من خودم در مقالاتم از همین رهنمود ایشان الهام می‌گرفتم. ایشان می‌گفت: "نبرد نرم یعنی سربازگیری از حریف. آمریکا در فتنه 88 از ما سربازگیری کرد و ما متاسفانه دیدیم که خیلی از عناصری که سابقه انقلابی داشتند و یا سابقه خدمت به انقلاب داشتند در این نبرد یا ساکت بودند و یا در خدمت دشمن بودند در حقیقت به سربازی دشمن رفتند."


 
لذا ایشان این راهبرد را داشتند که ما باید باب گفت و گو را باز کنیم و موضع اینهایی که رفتند طرف خیمه دشمن را مشخص کنیم. یا سرباز نظام باشند و به دشمن آسیب بزنند و یا از خیمه آنها بیرون بیایند و اگر به خیمه ولایت هم نیامدند به اصطلاح ایزوله شوند و در نهایت هم ما سعی کنیم اینها را به خیمه ولایت و نظام برگردانیم. لذا لایه بندی می‌کردند و با همه اهل فتنه به یک نوع برخورد نمی‌کردند یعنی شبیه همین برخوردی که مقام معظم رهبری داشتند. مقام معظم رهبری با سران فتنه به عنوان یک مجموعه کلی برخورد نمی‌کردند هر کسی به اندازه معصیتی که داشت مورد انتقاد بود.

 آثاری که از ایشان باقی مانده است از جمله مقالات، گفت و گوها و نامه‌ها نشان می‌دهد که ایشان اشراف کلی به ابعاد این نبرد داشته و هدف اصلی این بوده که اینها را به خیمه ولایت بیاورند. در جلسات خصوصی هم می‌گفت که ممکن است این پروژه جواب ندهد اما ما به عنوان یک راهبرد اصلی باید روی این پروژه کار کنیم.  
 
آنچه که الان باقی مانده است شمار زیادی از مصاحبه‌ها و سخنرانی‌ها و نامه‌های ایشان است که در روزنامه‌ها درج شده اما شماری از نامه‌ها و گفت‌وگوها هم هست که با سران فتنه انجام دادند. هم نامه‌های مکتوب که علنی نشده و هم گفت‌وگوهایی که چهره به چهره با آنها صحبت کرده و حجت را بر آنها تمام کرده است. من فکر می‌کنم اگر یک روزی شرایط طوری فراهم شود که آن نامه‌ها و آن گفت‌وگوها فاش شود بخش عظیمی از تاریخ انقلاب در این برش نبرد نرم بازخوانی می شود. یعنی بعدها که انقلابیون بخواهند در یک نبرد دیگری از نوع همین نبرد نرم حضور پیدا کنند تاکتیک‌ها و راهبردهایی که ایشان در این گفت‌وگوها به کار برده و ادبیاتی که استفاده کرده فوق العاده اثر بخش خواهد بود. من فکر می‌کنم که راز پنهان چهره علمی و سیاسی و نقش موثر مرحوم عسگراولادی در خنثی کردن توطئه فتنه نبرد نرم آمریکا علیه ملت ایران در همین نامه‌ها است که یک روزی بنا بر اقتضائاتی که هست فاش خواهد شد.


 
*** آقای عسگراولادی معتقد بودند که در باب امر به معروف یکی از ملاک‌ها این است که دلت برای طرف مقابل بسوزد. خودش هم این خصوصیت را داشت که خیلی "اشد علی الکفار"ی  برخورد نمی‌کرد. لااقل با داخلی‌ها "رحما بینهمی" برخورد می‌کرد و یکی از خصوصیاتش این بود که با طرف مقابل گفت‌وگو می کرد. چیزی که ما در شخصیت های سیاسی خیلی کم می‌بینیم. شما فکر می‌کنید چرا ایشان این استراتژی را انتخاب کرده بود؟
آنچه که من در همین جلسات دریافت کردم این بود: کسی که ظرفیت روحی و فکری و دانش دینی‌اش در یک کهکشانی باشد منهای کهکشانی که ما در آن سیر و سلوک داریم قاعدتا چنین ادبیاتی پیدا می کند. هر چقدر دانش دینی و اخلاقی و سیاسی کسی گسترده‌تر باشد کلامش، برخورد و نگاهش به مسائل فرق می‌کند. این مسئله را ما بالای منبر زیاد شنیدیم که حضرت سجاد(ع) نصیحت می‌کند به یزید و می‌گوید توبه کن و یزید هم می‌گوید اگر من توبه کنم خدا توبه مرا می پذیرد؟ حضرت می‌فرمایند بله. بعد از حضرت ایراد می‌گیرند که چه توبه‌ای این همه جنایات کرده است. حضرت می‌گویند این موفق به توبه نمی‌شود اما لحن برخورد حضرت سجاد(ع) و لحن امامان ما لحن هدایت و نجات طرف بوده است.  
 
ایشان هم در مقام امر معروف و نهی از منکر قصدش هدایت طرف بوده است. ادبیاتی هم که از او سراغ داریم نقد مشفقانه است برای هدایت طرف و نه نقد ستیزه‌جویانه این را می‌شود از لابه‌لای سطوری که داشته برداشت کرد. مثلا خطاب به موسوی و کروبی می‌گوید: "برادرم موسوی و برادرم کروبی" که خیلی واکنش در جامعه ایجاد کرد. کسی که  با این لحن گفت‌وگو می‌کند، ممکن است با آبروی انقلابی خودش بازی کند. مرحوم عسگر اولادی می‌گفت: "من این هزینه را می‌پردازم، تا آنها از خیمه دشمن بیرون بیایند"  
 
او می‌گفت اگر قرار است کسی هدایت شود من اگر از آبروی خودم هزینه کنم اشکالی ندارد. ایشان افق‌های ده سال و بیست سال آینده را می‌دید. آدم فوق العاده باهوشی بود و رصد هوشمندانه‌ای نسبت به مسائل انقلاب داشت و امام بی‌خود به یک شخصیت و فردی چون مرحوم عسگراولادی این قدر علاقه‌مند نبود. این علاقه به خاطر ظرفیت‌های وجودی آقای عسگراولادی بود و شاید دلیل اینکه خیلی از اتفاقات ناگوارتر از این در فتنه 88 را شاهد نبودیم همین تدابیر ایشان بود.
 
*** مصداقی هم برای حرفتان دارید؟  
 من نمی‌توانم چیزی بگویم. چون امانت دار ایشان هستم اما مصادیق زیادی دارم. مثلا تماس‌های ایشان با برخی افراد، مانع از این بود که خیلی از اتفاقات نیفتد. این را انشاالله بگذارید زمانی که اجازه طرح این مسائل را داشته باشم.   
 

*** دغدغه ایشان راجع‌به اینکه از موضع یک ناصح مشفق طرف مقابل را ببینیم و نصیحتش کنیم جالب است.  اصلا چرا چنین نگاهی در بزرگان قوم ما نیست و چرا ما این نگاه را نداریم؟  
 جریان اصلاحات با ادب و احترام از ایشان یاد کردند. به هر حال ایشان با آنها ارتباط داشت و با ادب با آنها برخورد می‌کرد. ممکن است شما جاذبه‌های زیادی داشته باشید. ادب یکی از جاذبه‌های اصلی انسان است. من هرچه‌قدر بخواهم ادای آدم‌های با ادب را دربیاورم نمی‌توانم.
 
اما کسی که ابعاد روحیش را کسی مانند امام ساخته است کسی که با امام حشر و نشر داشته باشد، نمی‌تواند آدم بی‌ادبی باشد. من ممکن است ادای ایشان را دربیاورم ولی مثل ایشان نمی‌توانم باشم. او فیلم بازی نمی‌کرد. آدمی نبود که به نفع حزب و گروه خودش صحبت کند.   
 
در زندان خیلی‌ها را نجات داد. حتی در شرایطی که منافقین به ایشان اهانت می‌کردند. ایشان به این اهانت‌ها اعتنا نمی‌کرد و طمع داشت که  دست کسی را بگیرد و نجات دهد. چنین آدمی طبیعی است که ابعاد وجودیش منحصر به یک حزب و گروه و حتی یک جریان نیست. آنها که از ایشان تعریف می‌کنند به خاطر ادب انقلابی او بود. البته این نشان می‌دهد که یک هدفی را دنبال می‌کرده و در یک کهکشانی زندگی می‌کرده که کهکشان من و شما نیست و شاید من و شما نتوانیم به او برسیم. الان افرادی هستند که شناخت وسیعی از ایشان دارند و شاید نتوانند بیان کنند که چه پدیده‌ای بود.  
 
وقتی که حجاریان ترور شد بود بالای سر ایشان رفته بود و با یک حالت تاثر انگیزی خطاب به ایشان حرف‌هایی زده بود که  تقریبا جز خیرخواهی و جز هدایت چیزی برای او نمی‌خواست.

حجاریان درباره حضور عسگراولادي بر بالين خود زماني كه بعد از ترور در بيمارستان سينا در كما بود گفته بود: او برای من«حمد» خوانده و در گوشم گفت: سعيد جان! توبه كن ان‌شاءالله خوب مي‌شوي.
   
*** تا حالا شده بود که با یک موضع یا نظر ایشان مخالف باشید؟  
 خیلی! بعضی از دوستان هم به من ایراد می‌گرفتند. بعضی وقت‌ها هم می‌گفت شما درست می‌گویید و بعضی‌ وقت‌ها هم استدلال می‌کرد و می‌گفت این حرف شما به این دلایل عقلانی غلط است. یکی از ویژگی‌های ایشان مشورت‌پذیری و نقدپذیری ایشان بود. اول توجه می‌کرد که  آن چیزی که مطرح می‌شود دارای چه بار عقلانی و منطقی است و بعد می‌گفت من این را متوجه نبودم و این را شما  درست می‌گویید.   
 
*** مقام معظم رهبری فرمودند که ایشان در سنگرهای حساس و اثرگذار خدمت صادقانه ارائه کردند. مقام معظم رهبری جایی بوده که به ایشان ماموریتی سیاسی محول کنند و بگویند این کار را انجام بدهید؟
 ایشان نمایندگی‌های زیادی هم از امام و هم از رهبری داشت اما نه در امور سیاسی. خودش مجتهد سیاسی بود منتها آهنگ این اجتهاد را از رهبری می‌گرفت. همیشه تکیه کلامش این بود که ما باید خودمان را با رهبری هماهنگ کنیم و من سراغ ندارم که رهبری چیزی گفته باشد و ایشان بگوید  این باید طور دیگری باشد. خطشان را از رهبری می‌گرفتند. می‌گفتند هر کسی می‌خواهد در خط رهبری عمل کند پیچ رادیو را باز کند و همینی که آقا می گوید را بشنود. بنده از ماموریت های سیاسی او خبر ندارم او حافظ اسرار نظام بود.
 
* آقای عسگر اولادی از کسی هم دلخوری و ناراحتی داشتند؟
 من ندیدم. ایشان یک نگاه طبیبانه نسبت به مسائل داشت که این صفت را از ایشان دور می‌کردکه از کسی دلخور باشد.

*** نگاه آقای عسگر اولادی به اصولگراها و اختلاف میان آنها چطور بود؟
ایشان یک تزی داشت. اگر یادتان باشد دولت اصلاحات از هم پاشید و مردم برای فرار از آن به دولت اصولگرایان و مجلس اصولگرایان رای دادند. هم در شورای اول و هم در دولت، ایشان می‌گفت: "ما در تولید قدرت مشکلی نداریم، در توزیع قدرت مشکل داریم." اصلاح‌طلبان چون در توزیع قدرت توفیقی نداشتند این فروپاشی در آنها اتفاق افتاد. حرف ایشان در دولت اصولگرایان و مجلس اصولگرایان بود که ما یک توزیع عقلانی و منطقی از توزیع قدرت باید داشته باشیم تا دچار واگرایی نشویم و در این قضیه خیلی تلاش کردند.  
 
همین ساز و کار پنج به اضافه شش و هفت به اضافه چهار. نوعا ابتکار ایشان بود. مجلس هفتم محصول آن تدبیر بود. مجلس هشتم و نهم هم همین طور. در دولت آقای احمدی نزاد در دوره اول تقریبا توفیق داشتیم. اما هرچقدر جلو می‌رفتیم این نظم به هم می‌خورد.در دولت جدید هم همین مشکل وجود دارد در دولت روحانی هنوز چیزی جلو نرفتند. اینها وقتی به نقطه بحرانی برای توزیع قدرت می رسند به تیپ هم می‌زنند مگر اینکه خیلی نبوغ سیاسی داشته باشند که این تصادم منافع را هدایت کنند.  
 
در همین قضیه چینش کابینه، ایشان تحت فشار اصلاح طلب‌های بد خیم بود. مجلس مقاومت کرد و بعضی‌ها را نپذیرفت به دلیل اینکه اینها در فتنه موثر بودند. آقای عسگراولادی لنگرگاه اصلی این منطق بودند که ما در توزیع قدرت باید بتوانیم یک پایه عقلانی پیدا کنیم.
 
*** از نظر آقای عسگراولادی شکست اصولگرایی برای چه بود؟
 تز ایشان همگرایی واگرایانه بود. یعنی ما در عین اینکه واگرا هستیم و اضلاع گوناگون داریم، در یک جایی باید به همگرایی برسیم. مثلا اتحادیه اروپا 28 کشور هستند با زبان‌های مختلف و قومیت‌های مختلف و ملیت‌های مختلف و منافع مختلف اقتصادی ولی اینها اتحادیه تشکیل دادند. یک فرمولی آنجا اینها را همگرا کرده در آنجا فرمول همگرایی تقسیم سود است.  


 
در قرن گذشته دو بار جنگ جهانی در همین اروپا اتفاق افتاد اما حالا 60 سال است که به هم وصل هستند و اروپا شده یک کشور. ما که نمی‌توانیم بر اساس سود تقسیم قدرت کنیم ما بر اساس ارزش‌ها و اهداف و آرمان‌هایی که داریم و با اعتقادی که به ولایت فقیه داریم باید به همگرایی برسیم. ایشان روی این نکته تاکید می‌کرد که نهایتا ما باید به یک نفر برسیم اما در این انتخابات نرسیدیم. اگر به یک نفر می‌رسیدیم و نقد درون گفتمانی را کنترل می‌کردیم شکست نمی‌خوردیم.  
 
شما اضلاع رقابت انتخابات ریاست جمهوری اخیر را نگاه کنید اینها از هم انتقاد می‌کردند اصلا معنی نداشت که چند نفر باشند مگر ما چند جریان اصول گرا داریم؟ آقای مهدوی هم از این قضیه خیلی دلخور بود و تلاش می‌کرد که به یک نفر برسد اما نتوانستند به یک نفر برسند وقتی نتوانستند برسند گفت زلف آشفته تو موجب جمعیت ماست. جمعیت رقیب به خاطر زلف آشفته ما بود.   
 
*** آقای عسگر اولادی در زمان وزارتشان خیلی مورد انتقاد بودند تا حدی که به مرز استیضاح می‌روند و نهایتا امام از ایشان حمایت می‌کند.  آن ماجرا چه بود؟  
این را آقای عسگر اولادی بارها توضیح دادند. یک انجمنی به نام انجمن اسلامی دولت بود که آقای پرورش، عسگراولادی، نبوی، ولایتی و توکلی اعضای آن بودند. اینها در یک مقطعی به نتیجه رسیدند که نمی‌توانند با دولت کار کنند و باید بیایند بیرون. خیلی هم تلاش شد که اینها در دولت بمانند اما به یک نقطه‌ای رسید که اختلافاتشان باعث شد مردم ضرر کنند.  
 
در جنگ مساله تامین نان و ارزاق مردم خیلی مهم بود ایشان وزیر بازرگانی بود. در یک مقطعی گفتند نان نیست بعد معلوم شد که ایشان کشتی‌های گندم را در خلیج فارس آورده منتها اینها گندم را به داخل نمی‌آورند و اخلال می‌کنند. به خاطر اینکه با ایشان مخالف هستند. وقتی ایشان بیرون آمد این کار صورت گرفت، در یک مقطعی اختلافات مبانی فکری داشت و اینها معتقد بودند اقتصاد کشور را مبتنی بر فقه و مبتنی بر دیدگاه‌های اسلامی و یک راهبردی بومی اداره کنیم و انها بیشتر گرایش سوسیالیستی داشتند. به هر حال ترجیح دادند بیرون بیایند و همه بیرون آمدند منتها وزیر خارجه که آقای ولایتی بود امام اجازه ندادند و تغییر وزیر خارجه در آن زمان نشان یک تغییر در رویکرد سیاست خارجه بود و این کار را نکردند. آقای ناطق نوری وزیر کشور بود، آقای توکلی وزیر کار بود اینها بیرون آمدند و دولت یک دست اداره شد و مشکلی هم پدید نیامد.   
 
* از زمانی که در اختیار ما قرار دادید تشکر می کنیم.
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.