قهرمانان واقعی شهدایی هستند که از جان خود گذشتند.

شهدا مصداق غیرت، اعتقاد و ایمان هستند و وقتی صحبت از شهدای مدافع حرم می­ شود تلنگری بر ماست تا به یاد بیاوریم که شهادت هنر مردان خداست و در همین زمانه که زندگی می‌کنیم مردان خدایی هستند که با جانفشانی و از خودگذشتگی هنرمندانه شهید می ­شوند و برای رسیدن به این هنر فقط کافی است تا شهیدانه زندگی کنی.

شهید مدافع حرم «محمد آژند»، بیست و هفتم تیرماه ۱۳۵۹ در تهران به دنیا آمد و کودکی­ اش زیر آتش توپخانه و موشک باران دوران دفاع مقدس سپری شد. در خانواده ای­ ولایتمدار پرورش یافت و دو هفته قبل از شهادت، پس از مداحی کردن، با دوستانش وداع کرد و در ۲۱ دی­ماه ۱۳۹۴ در منطقه خانطومان شهر حلب سوریه آسمانی شد و پیکر مطهرش پس از ۵ ماه و ۵ روز در ۲۷ خرداد ۱۳۹۵ به میهن بازگشت و در کنار مزار رفقای شهیدش در بهشت رضوان کهنز شهرستان شهریار آرام گرفت.

با پدر و مادر این شهید که هم قاری قرآن بود و هم مداح اهل بیت (ع) و هم رفیق شهدای مدافعین حرمی از جمله شهید مصطفی صدرزاده و شهید سجاد عفتی که عاقبت برای دفاع از حریم ولایت و امنیت کشور به سوریه رفت و در این راه به شهادت رسید، به گفت­‌و­گو پرداختیم.

حسین آژند پدر شهید مدافع حرم محمد آژند، سال­ها­ در نیروی هوایی فعالیت داشته و با بیانی گرم و شیوا از عشق و علاقه فرزندش به خانواده و پایبندی به دین و حفاظت از حریم و حرم اهل بیت (ع) و ارادت خاصی که به سردار شهید حاج قاسم سلیمانی داشت سخن می‌گوید و هرجا سخن از سردار دل­ها می‌شود با عنوان رحمت الله علیه یاد می ­کرد و با اینکه بغض دلتنگی از فراق فرزندش امان نمی ­داد، اما مشتاقانه از جوانمردی­‌ها و شهیدانه زیستن محمد تعریف می‌کند.

محمد به فکر بچه ­های کوچه بود

محمد یک برادر و خواهر دارد و از دوران کودکی و زمان جنگ که دزفول زندگی می­ کردیم، پسرم در این فضا رشد یافت و با فضای مسجد، مداحی و سرود و قرآن انس پیدا کرد و بعد مدتی مداح قابلی شد و در مناسب­ت‌های مختلف ازجمله ایام ارتحال امام خمینی (ره) مداحی می­ کرد.

محمد همزمان که مدرسه می ­رفت در بسیج فعالیت داشت و خیلی تلاش می­ کرد که بچه ­های دیگر را جذب مسجد کند و برنامه­‌های فرهنگی و آموزشی مختلفی انجام می­ داد.

محمد مدتی به حوزه علمیه رفت و موفق بود و به ورزش ­هایی مانند فوتبال، کشتی، بسکتبال، تکواندو علاقه داشت و خیلی دوست داشت که بچه­‌های متفرقه ­ای که در کوچه ­ها بازی می­ کنند را مشغول ورزش و مسجد کند.

یکی از خصوصیات بارز محمد این بود که به پدر و مادرش خیلی احترام می­ گذاشت و در جمع دوستان هم که بودیم خم می ­شد و دستم را می ­بوسید و به نماز اول وقت خیلی اهمیت می ­داد. محمد بعد از دوران تحصیل، خدمت در سپاه را انتخاب کرد و بعد مسئله سوریه پیش آمد و حدود دو سال تلاش کرد به سوریه برود.

سکوت عجیب محمد

محمد با شهید مصطفی صدرزاده و شهید سجاد عفتی در بسیج هم‌دوره و هم‌گام بودند و شهید عفتی میان­دار هیئت‌ها بود و شهید صدرزاده آموزش­‌های بسیج و تیراندازی انجام می ­داد و این سه نفر از فعالان مسجد امیرالمومنین (ع) کهنز شهریار بودند.

وقتی این دو بزرگوار به سوریه رفتند، محمد دیگر طاقت نداشت و محل خدمت خود را عوض کرد و از روز اول گفت که می ­خواهد به سوریه برود و آن‌ها بخاطر همسر و فرزندان محمد قبول نمی ­کردند و محمد گفته بود مگر امام حسین (ع) همسر و فرزند نداشت که به خاطر حفظ دین از آن‌ها گذشت. امروز وطن و حرم ائمه (ع) در خطر است و امروز هدف داعش از بین بردن این حرم­‌ها است و قصد دارد به ایران برسد و حرم­‌های قم و مشهد را از بین ببرد.

در نهایت سه برگه رضایت نامه به محمد دادند تا با تایید پدر و مادر و همسر عازم سوریه شود. دو ماه آخری که عازم سوریه بود، سکوت عجیبی اختیار کرده بود و گویا خود را به ائمه (ع) وصل کرده بود تا برای دفاع از حرم و حریم اهل بیت (ع) و اسلام برود و در همین راه به شهادت برسد و عاقبت به خواسته خود رسید.

در این دوماه آخر هر شب از رفتن به سوریه صحبت می ­کرد، من رضایت داشتم و مشتاق راهی بودم که انتخاب کرده، اما این دوری برای مادرش سخت بود و یک شب محمد گفت: «مادر! اگر زمان امام حسین (ع) بود، شما سمت امام حسین (ع) بودید یا یزید؟ و مادرش گفت: این چه سوالیه من طرف لشکر امام حسین (ع) بودم و محمد گفت: پس مادرجان مثل مادر وهب باش؛ و مادرش رضایت داد و گفت: پسرم! دلیرانه بجنگ و شهادتت را می­ پذیرم.»

مثل زهرا (س) تیر به پهلویش اصابت کرد

محمد دی­ ماه عازم سوریه شد و در مداحی ­ها می ­خواند «حرم ندیده مرا خاک نکن» و حرم حضرت زینب (س) را زیارت کرد و خیلی طول نکشید که فرمانده یکی از دسته­‌های فاتحین شد و در اولین عملیات در ۲۱ دی ماه به شهادت رسید و همرزمانش نتوانستند که پیکر محمد را بیاورند.

محمد همانطور که برای امام حسین (ع) می­ خواند پیکر حضرت سه روز در بیابان ماند، پیکر محمد هم بیش از سه روز روی زمین بود و مانند حضرت زهرا (س) تیر به پهلویش اصابت کرد.

آن روز که محمد برای رفتن خداحافظی می­ کرد، گفتم پسرم تو را به حضرت ابوالفضل (ع) می­ سپارم و روزی که به شهادت رسید روز نهمی بود که از ما جدا شده بود.

یوسف گم گشته آمد

پیکر محمد بعد از ۵ ماه و ۵ روز برگشت و ما گفته بودیم حاضر نیستیم هدیه ­ای که در راه دین و اسلام داده ­ایم در مقابلش معاوضه‌ای داشته باشیم.

یک روز صبح، یکی از فرماندهان محمد در پیامی نوشت «یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور» و در ادامه نوشت که جوانت آمد و ماشین می­فرستیم که به معراج بیایید و هنوز آن پیام را نگه داشتم. وقتی به معراج رفتیم بعد از اینکه خانواده با پیکر شهید وداع کردند در مساجد محل و هیئت ­ها برای تشییع بردند و بعد خاکسپاری انجام شد.

محمد به مصطفی و سجاد رسید

روزی که پیکر محمد تشییع شد، مردم در هوای گرم با زبان روزه برای این سرباز ولایت این گونه به صحنه آمدند و پس از ۴۳ سال، وفاداری خود به انقلاب اسلامی را بازهم ثابت کردند.

روزی که شهید مصطفی صدرزاده را تدفین می­ کردند، محمد از ته دل با صدای بلند گفت: «مصطفی! سلام ما را به بی بی برسان. سلام ما را به حضرت زهرا (س) برسان» و همان جا محل دفن محمد شد و عاقبت محمد و مصطفی و سجاد که سال­‌ها با هم بودند مزار آن‌ها نیز کنار هم قرار گرفت و دوباره به هم رسیدند.

هفت سال از آسمانی شدن محمد گذشت و گاهی شب ­ها به خوابم می ­آید و هر وقت دلتنگ پسرم می ­شوم با عکسش نجوا می­ کنم، به او می ­گویم خیلی دلم می ­خواهد دوباره قدوبالایت را ببینم و افتخار می ­کنیم که محمد در راه دفاع از اسلام به شهادت رسید و قهرمانان واقعی همین شهدایی هستند که جان خود را برای دفاع از اسلام و اهل بیت (ع) گذاشتند.

حنجره­ایی که وقف اهل بیت بود

در یکی از مجالس که برای شیرخوارگان حسینی برگزار شده بود، محمد با سوز و گداز مداحی کرد و در مداحی به بلوغ رسیده بود و در روضه­‌ها و مداحی­‌ها با ارادت زیادی به حضرت زهرا (س)، حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) می‌خواند و عجیب جذب ائمه شده بود.

اهمیت به نماز اول وقت

محمد ذوب در ولایت بود و در وصیت نامه نیز به پیروی از ولایت و اطاعت از پدر و مادر و نماز اول وقت تاکید می‌کند. محمد سه وصیت نامه نوشته بود و در توصیه به دوستانش خواست که از فضا‌های مخرب مجازی دوری کنید.

یکی از دوستان محمد تعریف می­ کرد وقتی در میدان تیراندازی بودیم و خواستیم سلاح را تحویل دهیم بعد به نماز برسیم، محمد گفت اول نماز بخوانیم و بعد سلاح تحویل دهیم. محمد نمازش را خواند و من سلاحم را تحویل دادم، شاید این کار کمتر از ۱۰ دقیقه شده بود، اما همین زمان و توجه به نماز اول وقت موجب شد که محمد به این درجه برسد و من جامانده ­ام.

محمد اهل ورزش بود و بعد شهادت پسرم، یک روز بعد نماز صبح از مسجد برمی­ گشتم و دیدم جوانی گوشه کوچه نشسته و به عکس ­های محمد نگاه می­ کند، پرسیدم این وقت صبح چرا اینجا نشستی و گفت محمد خیلی وقت ­ها من را به مسجد دعوت می­ کرد و الان که دلم گرفته با عکس­ هایش صحبت می­ کنم.

آرزوی پدر شهید مدافع حرم دیدار با رهبری است

خیلی دوست دارم از نزدیک با رهبر معظم انقلاب اسلامی دیدار داشته باشیم و دست ایشان را ببوسم و امیدوارم که این صحنه برای ما اتفاق فتد.

از خانواده­‌ها می­ خواهم که اگر می­ خواهند فرزندانشان در سلامت جسمی و روحی و فرهنگی باشند با مسجد و ائمه آشنا کنند تا زندگی و فرزندانشان سالم بماند و در راه غیر این مسیر لطمه به خودشان وارد می­ کنند.

از مسوولین می ­خواهیم به مردم بیشتر اهمیت دهند تا فشار مشکلات برآن‌ها کمتر شود، این مردم همیشه پای کار نظام بودند و نقش ­آفرینی کردند.

شهید سلیمانی از عمّاران رهبری بود

آیه شریفه «مِنَ المُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیهِ ...» در حاج قاسم سلیمانی رحمت الله علیه، هویدا بود و وقتی صلابت حاج قاسم را دیدیم معنای این آیه را متوجه شدیم.

حاج قاسم با این همه مشغله ­ای که داشت به منزل تک تک شهدای مدافع حرم می ­رفت و با خانواده­‌ها ملاقات و گفت­ و گو می­ کرد و این توفیق نصیب ما هم شد و سردار به منزل ما آمدند و در دیداری که با ما داشتند انگشتری به من هدیه دادند و این انگشتر را از خودم دور نمی ­کنم و به عشق حاج قاسم می­ بوسم و از این یادگاری ارزشمند لذت می ­برم.

سردار به دو فرزند شهید محمدمهدی و محمدطا‌ها انگشتر هدیه داد و آن‌ها را نوازش کرد و هدیه ­ای به مادر محمد اهدا کرد و من هم پیشانی حاج قاسم را بوسیدم.

شهید سلیمانی از عمّاران حضرت آقا بود و در تمام عمر کاری می­ کرد که ولایت راضی باشد و مردم می­ دانند اگر امروز از حاج قاسم به بزرگی یاد می ­کنیم، این بزرگوار خود را سرباز ولایت می­ دانست و همه را دعوت می ­کرد که گوش به فرمان ولایت باشند.

محترم خدارحمی مادر شهید محمد آژند، با روایتی مادرانه از مهربانی، نماز اول وقت، ولایتمداری و خوش ­اخلاقی­‌های فرزندش یاد کرد­. مادر محمد در مدرسه فعالیت دارد و تربیت چنین فرزندی درس آموزنده و ارزشمندی به این نسل می ­دهد.

مادر شهید آژند: پرواز محمد را دیدیم

محمد به نماز اول وقت خیلی اهمیت می ­داد. یکروز در حال خواندن نماز بودم و با ترفندی محمد کف پایم را بوسید و ناراحت شدم و پسرم گفت: «مامان جان! ثواب داره»

روز‌های آخر که قصد رفتن داشت، هر زمان که از در وارد می­ شد، قلبم از جایش کنده می­ شد و دوری محمد خیلی برایم مشکل بود. محمد هر روز برای رفتن رضایتم را می ­خواست و من قبول نمی ­کردم و از خدا می­ خواستم که این اتفاقات یک خواب باشد، اما واقعی بود و ادامه داشت.

یک روز به مدرسه محل کارم آمد و خواست که نامه اعزامش را امضا کنم، خواستم پاسخ منفی دهم، اما انگار کسی مانع شد و نتوانستم نه بگویم و وقتی نامه ­اش را امضا کردم خیلی خوشحال شد و دست و پیشانی­ ام را بوسید و تشکر کرد.

محمد در قرارگاه خواست که داخل ماشین بمانم و مراقب محمدطا‌ها باشم که سرما نخورد. محمد با این ترفند می‌خواست که ازش دور باشم تا به کارش برسد و دست­ و پا گیرش نشوم. یکبار که خواستم از ماشین پیاده شوم گفت: «مامان زنجیر به پای من نبندید همان جا بنشینید، خواهش می‌کنم» و اصلا اجازه نداد که کنارش باشیم تا مبادا دلش بلرزد و مانع رفتنش شود.

دلتنگی ­های خواهر و همسر

چند روز بعد رفتن محمد، بزرگترین حمله در خانطومان اتفاق افتاد و محمد گفته بود که بقیه نیرو‌ها عقب­ نشینی کنند تا این گروه سر دشمن را گرم کنند، این گروه با جان و دل ایستادند و می­ دانستند که شهید می­ شوند.

تیری به دست محمد خورد و خواستند او را عقب ببرند، اما مخالفت کرد و همان­جا دستش را باندپیچی کرد و به جنگیدن ادامه داد و بعد تیری به سرش اصابت کرد و به شهادت رسید. آن منطقه داعش پیکر محمد را طعمه قرار داده بود تا رزمندگانی که برای آوردن پیکرش به جلو می­ روند را شهید کند.

خیلی منتظر پیکر محمد شدیم و خواهر و همسرش دلتنگی می­ کردند، به آن‌ها گفتم چرا اینقدر دلتنگی می­ کنید و منتظر پیکر هستید؟ من پیکر محمد را به امام حسین (ع) هدیه کردم و هدیه را پس نمی­ گیرم و راضی به مصلحت خداوند باشید.

مراقب باشید بچه ­ها به بیراهه نروند

محمد شبی به خوابم آمد و خواست که آرام باشم و هوای خودم را داشته باشم و در روز‌های گذشته که اغتشاشات بوجود آمد، به خواب همکارم آمد و توصیه کرد که بچه ­ها به بیراهه نروند و این‌ها منافقینی هستند که دوران جنگ تحمیلی جوانان کشور را کشتند، و همان جا گفتم محمد حواسش به مملکت و کار‌هایی که پیش می­ رود هست و به ما تذکر داده.

من مرتب با محمد هستم و همیشه فرزند شهیدم را کنارم حس می ­کنم و شکرگذار خدا هستم که ما را انتخاب کرد و اگر ۱۰ پسر دیگر هم داشتم برای دفاع از ولایت و کشور می ­دادم و اگر خودم توانایی داشته باشم در این مسیر با جان و دل انجام می ­دهم.

مسافر غربت

کتاب مسافر غربت عنوان کتابی است که به روایت­‌های خانواده «شهید مدافع حرم محمد آژند» پرداخته است. این کتاب سال ۱۳۹۶ به چاپ رسید به بخش­‌هایی مانند زمان تولد، مداحی ­ها، شهادت طلبی، توجه به نوجوانان، باقیات و صالحات، وداع و وصیت­نامه پرداخته است.

منبع: فارس

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۳
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۹:۴۴ ۲۳ دی ۱۴۰۱
درود بر شهدا
Iran (Islamic Republic of)
حمید
۲۱:۴۹ ۲۲ دی ۱۴۰۱
سلام و درود خداوند بر شهدای شیر مرد شیر دل انسانهای پاک و با علم و با عشق از ایران از مادر و پدر خواهر و برادر از زن و بچه از تمام لذتهای دنیا بزنی به گله گرگها. بری به سوی عشق و عاشقانه به دیار حق بروید. شهدا تا ابد زنده اند الله اکبر . روحشاد شاد مرگ بر داعش حرامی
Iran (Islamic Republic of)
سلام برحسین شهید
۲۰:۰۴ ۲۲ دی ۱۴۰۱
شهداشمع محفل بشریتند.شهدای ماستاره بودندکه خداوندعالم همه شهدارابه آغوش گرفت.استدعادارم اکرگذرتان به شهدای عزیزاین مرزبوم خوردحتمآقرائت فاتحه ای نثارشهیدان والامقام نماییدبزرگی مردانکی هرچه عنوان کنم کمی