پس از طوفان «الاقصی» در ۷ اکتبر ۲۰۲۳، اسرائیل با بازتعریف دکترین‌های امنیتی خود و احیای ایده «دیوار آهنین»، به دنبال ایجاد نظم‌های اولیه است.

باشگاه خبرنگاران جوان - پس از طوفان‌الاقصی در ۷ اکتبر ۲۰۲۳، نظم منطقه‌ای خاورمیانه وارد فاز تازه‌ای شد. در این شرایط، اسرائیل با احیای ایدة «دیوار آهنین» و تمرکز بر دکترین «پیروزی قاطع»، نه‌تنها به دنبال حذف تهدیدات فوری است، بلکه هدف راهبردی‌تری را دنبال می‌کند؛ بازسازی نظم منطقه‌ای بر مبنای تجزیه دولت‌های همسایه، تضعیف ساختار‌های سنتی و ایجاد ائتلاف‌هایی نوین با اقلیت‌های قومی - مذهبی. این پروژه که برخی از آن به‌عنوان «سایکس - پیکوی جدید» یاد می‌کنند، اکنون با پشتیبانی کامل ایالات متحده و همراهی برخی کشور‌های منطقه دنبال می‌شود.

بنیان فکری دکترین امنیت ملی اسرائیل

اندیشه «دیوار آهنین» نخستین‌بار توسط زیو ژابوتینسکی، از نظریه‌پردازان صهیونیسم راست‌گرا، در دهه ۱۹۲۰ مطرح شد. او معتقد بود صلح با اعراب تنها زمانی ممکن می‌شود که آنان به این باور برسند نمی‌توانند از طریق جنگ یا مقاومت، موجودیت اسرائیل را تهدید کنند. در واقع، باید قدرت نظامی اسرائیل چنان قاطع و بازدارنده باشد که هیچ دشمنی خیال تعرض در سر نپروراند. دیوید بن‌گوریون، بنیان‌گذار دولت اسرائیل این نظریه را در قالب سه اصل «هشدار زودهنگام»، «بازدارندگی» و «پیروزی قاطع» وارد ساختار‌های دفاعی و امنیتی کشور کرد.

تغییر تهدیدات و تحول دکترین‌ها

در طول دهه‌های بعد با تغییر الگوی تهدیدات از ارتش‌های کلاسیک کشور‌های عربی به گروه‌های غیردولتی، موشک‌های نقطه‌زن، عملیات سایبری و نیرو‌های غیردولتی نیاز به بازنگری در این دکترین احساس شد. پس از پیمان‌های صلح با مصر و اردن و در پی جنگ‌های پرهزینه‌ای، چون جنگ لبنان و انتفاضه‌های فلسطینی، اسرائیل به دنبال دکترین‌های منعطف‌تر رفت. در دهه ۲۰۰۰، کمیته‌ای به ریاست دان مریدور پیشنهاد کرد که به دکترین سه‌ستونی امنیتی، اصل چهارمی با عنوان «دفاع» افزوده شود. اگرچه این پیشنهاد رسمی نشد، اما وارد ادبیات استراتژیک اسرائیل شد و بر تحولات بعدی تأثیر گذاشت.

مابام؛ راهبرد عملیات میان جنگ‌ها

با روی کار آمدن دوباره نتانیاهو، دکترین «مابام» (Campaign Between the Wars) طراحی شد. هدف آن پیشگیری از گسترش تهدیدات در دوران صلح بود. این دکترین بر عملیات‌های محدود، محرمانه و هوشمندانه تمرکز داشت؛ عملیاتی که اغلب در سوریه، عراق، لبنان، یمن و حتی گاه در عمق ایران انجام می‌گرفت تا از شکل‌گیری قدرت بازدارنده در جبهه‌های مقاومت جلوگیری شود. هدف اصلی مهار حزب‌الله، حماس و حضور ایران در سوریه بود. ۷ اکتبر ۲۰۲۳ شوکی بزرگ برای دستگاه امنیتی و راهبردی این رژیم بود. نتیجه این حمله فروپاشی اعتماد به دکترین «مهار» و بازگشت به دکترین «پیروزی قاطع» بود. اسرائیل با حمایت آمریکا و به‌ویژه پس از بازگشت ترامپ به قدرت وارد فاز نظامی جدیدی شد که نه‌تنها شامل غزه، بلکه سوریه، لبنان و حتی مناطق دورتر را نیز در بر می‌گرفت. در این فاز هدف نه مدیریت تهدید، بلکه نابودی آن از ریشه بود.

صلح از طریق قدرت

از دل این تحولات ایده «صلح از طریق قدرت» بیرون آمد. این مفهوم که ابتدا در گفتمان ترامپ مطرح شد، اکنون به شعار محوری نتانیاهو و اردوگاه راست اسرائیل بدل شده است. بر اساس این نگاه، صلح نه از مسیر گفت‌و‌گو و مصالحه، بلکه از مسیر تسلط مطلق نظامی و تغییر توازن منطقه‌ای ممکن می‌شود. توافقات ابراهیم، تلاش برای عادی‌سازی با عربستان و سودان و مذاکرات غیرعلنی با سوریه، همگی در همین چهارچوب قابل تحلیلند؛ ساختن نظمی نوین که محور آن اسرائیل است.

ایران؛ تهدید ترکیبی و چالش راهبردی

در چهارچوب دکترین امنیت ملی اسرائیل، ایران به‌عنوان یکی از بازیگران اثرگذار منطقه‌ای شناخته می‌شود که نقش‌آفرینی آن در چند سطح از جمله فناوری هسته‌ای، روابط منطقه‌ای و حمایت از گروه‌های همسو موردتوجه خاص نهاد‌های امنیتی اسرائیل قرار دارد. پس از خروج ایالات متحده از توافق هسته‌ای روند غنی‌سازی اورانیوم در ایران شتاب بیشتری گرفت. در کنار این تحولات ایران با تقویت ارتباط با بازیگران غیردولتی در کشور‌های مختلف منطقه از جمله لبنان، فلسطین، عراق، یمن و سوریه، در پی گسترش نفوذ راهبردی خود بوده است. از نگاه تل‌آویو، این شبکه می‌تواند ظرفیت‌هایی برای ایجاد بازدارندگی در برابر اقدامات نظامی بالقوه ایجاد کند. تحلیلگران امنیتی اسرائیلی این وضعیت را ترکیبی از عدم قطعیت و پیچیدگی می‌دانند که نیازمند ارزیابی‌های دقیق و همه‌جانبه است.

ساختار‌های عملیاتی برای مقابله با ایران

در پاسخ به پیچیدگی‌های فزاینده مرتبط با جایگاه ایران در معادلات امنیتی منطقه‌ای، ارتش اسرائیل ساختار‌هایی اختصاصی برای تحلیل رفتار ایران و تنظیم پاسخ‌های متناسب طراحی کرده است. یکی از این ساختار‌ها، واحدی با عنوان «دایره سوم و راهبردی» است که وظیفه اصلی آن رصد تحولات مربوط به برنامه هسته‌ای ایران، ارزیابی تعاملات منطقه‌ای تهران و بررسی فعالیت گروه‌های هم‌پیمان با آن در کشور‌های پیرامونی است.

این واحد، به‌عنوان نهاد تحلیلی و عملیاتی، نقش مهمی در تدوین سناریو‌های مختلف امنیتی برای تصمیم‌سازان اسرائیلی دارد. تمرکز اصلی آن نه‌تنها بر جمع‌آوری داده‌های اطلاعاتی، بلکه بر طراحی راهبرد‌هایی برای حفظ موازنه امنیتی در منطقه است. برخی تحلیلگران در اسرائیل بر این باورند که تمرکز صرف بر ابزار‌های سخت‌افزاری و نظامی ممکن است پایداری امنیتی را تضمین نکند. ازاین‌رو، نقش دایره سوم تنها به برنامه‌ریزی نظامی محدود نمی‌شود، بلکه شامل بازخوانی تحولات منطقه‌ای، تحلیل دینامیک‌های قدرت و ارائه توصیه‌های راهبردی به سطوح تصمیم‌گیر نیز است.

بر پایه تحلیل لویی رنه برس از مرکز مطالعات BESA، اسرائیل مدعی است نه‌تنها حق راهبردی، بلکه حق حقوقی دارد تا پیش از دستیابی ایران به بمب هسته‌ای، اقدام نظامی کند. این تحلیل بر اصولی همچون «حادثه کارولاین» و آموزه‌های گروتیوس و هابز تکیه دارد که بقا را اولویت نخست در نظم جهانی می‌دانند.

دکترین ضاحیه و جنگ چندجبهه‌ای

یکی از دکترین‌های نظامی‌ای که ارتش اسرائیل طی دو دهه گذشته در مواجهه با تهدیدات غیردولتی توسعه داده، دکترین موسوم به «ضاحیه» است. این دکترین بر این اصل استوار است که در صورت حمله به خاک اسرائیل، پاسخ باید چنان کوبنده، سریع و بی‌محابا باشد که زیرساخت‌های حیاتی و پشتیبانی دشمن به‌طور کامل فلج شود. در چهارچوب دکترین ضاحیه، ارتش اسرائیل نه‌تنها اهداف نظامی بلکه زیرساخت‌های پشتیبانی و حتی مناطق شهری مورداستفاده گروه‌های مسلح را در دستور عملیات قرار می‌دهد. این رویکرد طی سال‌های گذشته به‌ویژه در نوار غزه و جنوب لبنان بار‌ها به کار گرفته شده است. در این عملیات‌ها، هدف نه‌فقط تلافی فوری، بلکه انتقال پیام بازدارنده‌ای است برای جلوگیری از درگیری‌های بعدی.

بااین‌حال، تحولات پس از جنگ ۱۲ روزه اخیر میان ایران و اسرائیل نشان می‌دهد که با وجود لفاظی‌ها و هشدار‌های اسرائیلی‌ها، اجرای دکترین ضاحیه با محدودیت‌ها و ملاحظات جدی همراه است. ایران پس از پایان جنگ، نه‌تنها حضور منطقه‌ای خود را حفظ کرده، بلکه در برخی جبهه‌ها حتی تحرکات جدیدی را آغاز کرده که نشان می‌دهد تهدید به کاربرد این دکترین تا این لحظه به‌صورت عملی تحقق نیافته است. دلیل این احتیاط می‌تواند چند عامل باشد؛ توان پاسخگویی ایران و متحدانش، نگرانی از واکنش‌های بین‌المللی و همچنین مخاطرات انسانی و سیاسی ناشی از حمله گسترده به ایران؛ بنابراین، در شرایط فعلی، دکترین ضاحیه همچنان به‌عنوان گزینه‌ای در «جعبه‌ابزار راهبردی» اسرائیل باقی مانده است، گزینه‌ای که فعال‌سازی آن منوط به تغییرات بزرگ در وضعیت میدانی و ملاحظات بین‌المللی خواهد بود.

پروژه سایکس‌-پیکوی جدید و اقلیت‌محوری

طبق تحلیل اسامه الشریف، اسرائیل و آمریکا در تلاشند مرز‌های سیاسی منطقه را مجدداً ترسیم کنند؛ همانند آنچه در توافق سایکس-پیکو در آغاز قرن بیستم رخ داد. هدف آنها تبدیل دولت‌های عربی به کشور‌هایی کوچک، قومی - مذهبی و ضعیف است تا تهدید ساختاری برای اسرائیل کاهش یابد. حمایت اسرائیل از کرد‌ها در عراق و سوریه و همچنین معرفی خود به‌عنوان مدافع دروزی‌ها در سوریه، در همین چهارچوب معنا پیدا می‌کند.

سوریه، دروزی‌ها و مهندسی قدرت

سوریه یکی از نقاط اصلی اجرای این پروژه است. اسرائیل از یک‌سو ارتش جولانی را هدف حمله قرار می‌دهد و از سوی دیگر با استفاده از گفتمان حمایت از اقلیت‌ها خود را نیرویی اخلاق‌مدار نمایش می‌دهد. مذاکرات در باکو و بروکسل میان تل‌آویو و دمشق نشان می‌دهد، تلاش‌هایی برای بازتعریف موازنه قدرت در سوریه در جریان است؛ به نفع اقلیت‌ها.

بن‌بست امنیتی منطقه‌ای

با وجود این راهبرد‌های تهاجمی، اسرائیل با یک بحران اساسی روبه‌روست؛ نبود درک مشترک امنیتی در منطقه. درحالی‌که اسرائیل امنیت را در قدرت نظامی مطلق تعریف می‌کند، بسیاری از دولت‌ها و ملت‌ها در منطقه، چنین نگاهی را تهدیدی برای موجودیت خود می‌دانند. در غیاب نهاد‌های منطقه‌ای مؤثر، این شکاف مفهومی به جنگ‌های نیابتی و بی‌ثباتی ساختاری منتهی شده است. آمریکا نیز به‌جای ایجاد سازوکار‌های همکاری چندجانبه، بر محوریت اسرائیل در معماری امنیتی منطقه اصرار می‌ورزد؛ راهبردی که به‌جای صلح پروژه‌ای نابرابر و ناپایدار از امنیت را شکل داده است.

منبع: روزنامه فرهیختگان 

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار