
باشگاه خبرنگاران جوان - یک کاسب قدیمی بازار تهران می گوید که در گذشته رقابت برای فروش مثل امروز نبود، بیشتر رفاقت بود، اگر جنسی در مغازه من تمام میشد، مشتری را به مغازه همسایه میفرستادم، ما باور داشتیم که برکت دست خداست، نه در حسادت و چشم و هم چشمی.
اگر گذر شما هم به برخی از محلههای قدیم تهران بیفتد، هنوز هم میتوانید نشانه هایی از کسبه هایی با صداقت و دکان های پر نور و برکت را مشاهده کنید، مردانی که کار و کاسبی را نه تنها راهی برای کسب در آمد، بلکه مدرسهای برای یاد گرفتن اخلاق و انصاف میدانند.
نسل قدیم کاسب ها، از پیشخوان کوچک تا پشت شیشه های دکان، هر مشتری را با احترام و صداقت میپذیرفت و هر کالا را با برکت، حساب و کتاب عرضه میکرد، این خاطرهها هنوز هم به ما یادآوری میکند که کاسبی خوب، فراتر از سود و کسب درآمد، هنر زندگی و رعایت حال و شرایط مردم است.
برای آشنایی با روش های خوب کاسب های قدیم و حال و هوای کاسبی در روزگار گذشته با حاج مصطفی سالار یکی از کاسب های قدیم تهران گپ و گفت کوتاهی داشته ایم، وی به باورهای زیبای کاسب های قدیم اشاره می کند و می گوید: «خدا کاسب های قدیمی را رحمت کند، اعتقاد داشتند اگر در کسب و کار پیمانه را کم بگذاری قحطی میشود، به همین خاطر همیشه سنگ ترازوی مغازه را بیشتر میگذاشتند و موقع گرفتن حق خود کمتر بر میداشتند.»
حاج آقا! شما از چند سالگی وارد کسب و کار شدید؟
پدرم مغازه بقالی داشت و من از شش سالگی مشغول شدم، کنار درس و مدرسه به پدر کمک میکردم، این روزها هم عهدهدار کارهای مغازه هستم.
آیا شش سالگی سن کمی برای کارکردن نبود؟
کار کردن همیشه سختیهای خاص خود را دارد، یادم هست زمانی که شش ساله بودم، قدم به پیشخوان نمیرسیدم و نمیتوانستم قیفهای کاغذی بسازم، آن زمان کیسه های پلاستیکی کمتر استفاده میشد و بیشتر اجناس در قیفهای کاغذی به مشتری عرضه می شد، پدرم این موضوع را پیشبینی کرده بود و چهار پایهای زیر پای من گذاشته بود تا بتوانم مشتریها را جواب بدهم.
با وجود مدرسه، چه ساعاتی به مغازه می رفتید؟
زمانهای اوقات فراغت و پیش از مدرسه را کنار پدرم میگذراندم و بعدازظهرها هم با همان ذوق و شوق به مغازه میآمدم تا کاسبی را یاد بگیرم.
پدرتان چه توصیههایی داشت که هنوز به یاد دارید؟
در نزدیکی مغازه دو دبستان بود و بسیاری از دانشآموزان مشتری ما بودند، پدرم همیشه میگفت: مواظب باش این بچهها کلاه سرت نگذارند! آن زمان نمیدانستم بچهها چه کاری میتوانند انجام دهند، اما پدرم بهم توضیح داد که اگر بچهای یک جنس یک قرانی خرید اما دو زار پرداخت کرد و رفت، تو یک قرانش را ندادی، کلاه سرت رفته است.
بعد از بچهها، پدرم تأکید داشت که با پیرمردها و پیرزن ها و افراد روستایی هم با انصاف رفتار کنم، همیشه میگفت: «اینها عیالالله هستند و اگر خودشان متوجه نشوند، خداوند ناظر است و از حقشان دفاع میکند.
درباره سود اجناس چه توصیهای داشت؟هم پدرم و هم کاسب های قدیم به این موضوع اعتقاد داشتنند که سود کالا نباید خیلی بالاتر از عرف باشد، چه اجناسی که مصرف روزانه دارند، چه کالاهایی که بیشتر در مغازه میمانند، انصاف و حلال بودن سود، برکت زندگی را تضمین میکند، کاسب های قدیم اعتقاد داشتند که باید حق پیمانه را ادا کرد، خدا کاسب های قدیمی را رحمت کند, اعتقاد داشتند اگر در کسب و کار پیمانه را کم بگذاری قحطی میشود، به همین خاطر همیشه سنگ ترازوی مغازه را بیشتر میگذاشتند و موقع گرفتن حق خود کمتر بر میداشتند.
همیشه به توصیههای پدرتان پایبند بودید؟
یکبار وسوسه شدم و تخممرغها را شانهای پنج تومان و پنج ریال فروختم، فروش خوب بود، اما گوشه دستمالم به تخممرغها گیر کرد و دو شانه ریخت و شکست، زمانی که پدرم آمد، گفت: مصطفی، تخم مرغ گران فروختی! کاسبی آداب و حساب و کتاب دارد و کسب روزی حلال، بر همه زندگی اثر میگذارد.
به نظر شما کاسب ایدهآل کیست؟
یک کاسب ایدهآل کسی است که راه و رسم الهی را سر مشق خود قرار دهد، با مشتری چنان رفتار کند که انتظار دارد دیگر کاسب ها با خانوادهاش رفتار کنند، روزی پاک، متضمن آینده خانواده است و شخصی که برای کسب درآمد حلال تلاش میکند، مورد عنایت خداوند قرار میگیرد.
روزی پاک و کسب درآمد حلال و با برکت، فرزند صالح و خلفی برای انسان به ارمغان میآورد، افرادی که با رندی و کلاهبرداری مال جمع میکنند، ممکن است در ظاهر سود کنند، اما فرزندانشان صدها برابر آن سود را به باد میدهند.
حاج آقا! در قدیم ارتباط بین کاسبها چگونه بود، رقابت یا رفاقت؟
در گذشته رقابت معنی امروزی را نداشت، بیشتر رفاقت بود، اگر جنسی در مغازه من تمام شده بود، مشتری را به مغازه همسایه میفرستادیم، باور داشتیم که برکت دست خداست، نه در حسادت و چشم و هم چشمی.
در روزگار گذشته کاسبها زمانی که با یاد خدا کرکره مغازه را بالا می داند یکی از باور های قشنگ ریختن آب و شستن جلوی درب مغازه ها بود، چرا که اعتقاد داشتند آب باعث روشنایی و برکت و به عنوان نمادی از پاکیزگی روح و جسم در ابتدای صبح برای آغاز کاسبی در روز است، اعتقاد داشتند که با این عمل کسب و کارشان رونق میگیرد.
در کاسبیهای قدیم، حساب و کتاب چگونه انجام میشد؟
ما دفترچههایی داشتیم که اسم مشتری در آن نوشته میشد، بسیاری از افراد نسیه میخریدند و ما بدون هیچگونه وثیقه یا سندی اعتماد میکردیم، آخر ماه یا آخر برداشت، مشتری میآمد و حساب را صاف میکرد، همین اعتماد متقابل، سرمایه اصلی کاسب بود.
به نظر شما چرا دکان های قدیمی و کاسب های آن اینقدر مورد احترام مردم بودند؟
چون کاسبها علاوه بر فروش جنس، مرام و معرفت میفروختند، گاهی مشتری پول کم داشت، کاسب جنس را به وی میداد و میگفت: وقتی داشتی بیا حساب کن، همین صداقت و بزرگواری باعث شده بود مردم به دکان به چشم یک پناهگاه نگاه کنند، نه تنها محل خرید و فروش.
آقای سالار! در آن روزگار زمانی که اجناس گران و اوضاع اقتصادی چندان مناسب نبود، مردم و کاسبها چه رفتاری با هم داشتند؟
یادم هست در برخی سالهایی که قیمت ها بالا میرفت و دخل و خرج همه سخت شده بود، مشتریها کمتر چانه میزدند و بیشتر قدر کاسب را میدانستند، از آن طرف، کاسبها هم تلاش میکردند جنس را با همان انصاف قدیم بدهند، همه باور داشتند که اگر هوای همدیگر را داشته باشند، خدا خودش روزی را میرساند و هیچکس بی نصیب نمی ماند.
منبع: اطلاعات آنلاین