
باشگاه خبرنگاران جوان- در دنیای شلوغ امروز، وقتی شب به شهر میآید و با جسمی خسته به خانه بازمیگردیم، بیشتر زمانمان صرف گشتوگذار بیپایان در صفحات مجازی میشود و در این رفتوآمد بیوقفه میان مشکلاتمان، فرصت نمیکنیم نگاهی به گنجی بیندازیم که از چند صد سال پیش در این مرز و بوم به ارث گذاشته شده است؛ گنجی جادویی که میتواند جهانی همیشگی بدون رنج و سرشار از شادی بسازد.
قبل از اینکه به شما بگویم آن گنج مدنظر چیست، باید به این موضوع اشاره کنم که در همسایگی ما، کشورهایی هستند که از هر فرصت به دست آورده شده مدعی مالکیت آن جهان جادویی هستند؛ این کشورها برای دسترسی به این جهان ابدی، مراسمهای گوناگونی برگزار، محتواهای فرهنگی تولید و کودکانشان را با شناخت این گنج پرورش میدهند. شاید تا کنون توانسته باشید حدسهای درستی درباره چیستی گنج بزنید؛ بله منظورمان همان شعرای جهان نامیرای ادبیات است. این کشورها غافل از آنکه بیشتر این اشعار به زبان پارسی سروده شده و ریشه در خاک و تاریخ ایران دارند، مدعی میشوند که شاعران بلند آوازه مان قومیت غیری از ایران دارند و به نام ادبیات کشورهای دیگری در جهان معرفی میشوند؛ این اتفاق در حالی میافتد که ما در سرزمینی که نیازی به هویتسازی ندارد و مالک حقیقی است، توجه کمی به ادبیات و ادبایمان داریم و اندک به کودکانمان میآموزیم و در این سکوت و بیتفاوتی، جهان جادویی ادبیات را به حریف واگذار میکنیم.
یکی از این سازندگان دنیای یگانه و جادویی ادبیات، جلالالدین محمد بلخی است؛ مردی که هر بیتش پر از رمز و رازهایی است که میتواند راهی به رهایی از رنج روزمرگی مان باز کند. در اشعار او همان درمانی نوشته شده است که دوای درد این روزهای ما است و ما به بهانه امروز بزرگداشت مولانا، در این گزارش به پنج درس کوتاه از مثنوی معنوی نگاه میکنیم؛ درسهایی که حقایقی را برایمان بازگو میکند که میتوانیم با استفاده از آن چشممان را بر جهانی دیگر باز کنیم و دنیای فانی را با نگاهی تازه ببینیم.
تا به حال به «انشاءالله» که بر زبان میآورید دقت کردهاید؟ معمولاً وقتی کاری را میخواهیم انجام دهید این عبارت را میگوییم؛ اما مولانا ذکر این کلام را ملاک قرار نمیدهد و میگوید گاهی ممکن است همانند یک عادت انشاءالله بگوییم و در قلبمان اصلاً توجهی به حقیقت آن نداشته باشیم. ممکن است بپرسید حقیقت انشاءالله چیست؟ از نظر مولوی حقیقت این کلام چنین است که باید در کارهایمان به خداوند اعتماد قلبی راستین داشته و بدانیم که بدون او نمیتوانیم کاری را پیش ببریم. مولانا در دفتر اول مثنوی، این نکته را در داستانی از طبیبانی که گرد دختر کنیزی جمع شدهاند، بازگو میکند؛ طبیبانی که با کبر و بیتوجهی به خداوند اظهار میکنند:
جمله گفتندش که جانبازی کنیم
فهم گِرد آریم و انبازی کنیم
هر یکی از ما مسیح عالمیست
هر الم را در کف ما مرهمیست
گر خدا خواهد نگفتند از بطر
پس خدا بنمودشان عجز بشر
ترک استثنا مُرادم قَسوتیست
نه همین گفتن که عارِض حالتیست
مولانا در ابیات ابتدایی شرح میدهد: طبیبان خود را همانند حضرت مسیح میبینند و اظهار غرور و بی نیازی از یاری خداوند میکنند و بخاطر همین غرور و سرکشی خداوند درمان آنها را بی نتیجه میسازد؛ در ابیات پایانی مولانا به این نکته اشاره میکند که نگفتن انشاءالله از روی غرور و سنگدلی است و ذکر آن از روی عادت تاثیری در کارهایمان ندارد.
احتمالاً این حرف به گوش شماهم خورده است (تا وقتی تصمیمهای شما به ثمر ننشسته؛ با کسی درباره اش صحبت نکنید). این جمله همان نکته است که برای افزایش احتمال موفقیتمان گفته میشود؛ همان نکتهای که مولانا در چند قرن پیش به زیبایی و با استناد به سخن حضرت محمد (ص) میگوید:
خانه اسرار تو، چون دل شود
آن مرادت زودتر حاصل شود
گفت پیغمبر که هرکه سر نهفت
زود گردد با مراد خویش جفت
دانه، چون اندر زمین پنهان شود
سِر او سرسبزی بستان شود
مولانا با آوردن تشبیهی یکی از کلیدهای موفقیت را در اختیارمان میگذارد. از نظر او اسرار ما همچون دانهای است که برای شکوفایی و سر سبز شدن باید آن را داخل خاک پنهان کنیم، وقتی دانه را در خاک میکاریم از دید دیگران مخفی میشود، تا هنگامی که سبزی اش از دل خاک بیرون میآید و بقیه را متوجه خود میسازد. مولانا یادآور میشود که اگر میخواهیم زودتر به هدف و مقصود دلخواه مان برسیم نباید هر تصمیمی را برای دیگران بازگو کنیم و میبایست بگذاریم تلاش هایمان تا هنگامی که در زمان و مکان مناسب نتیجه دهند، مخفی بمانند.
در این روزها که آتش جنایت و کشتار در جای جای کره زمین، بخصوص در غزه، زبانه میکشد؛ شاید با خود گفته باشید (مگر خداوند این همه جنایت را نمیبیند؟) و یا (خداوند کجاست تا جلوی افراد شرور دنیا را بگیرد و آنها را به عذابی دردناک دچار کند تا دست از قتل عام مردم بیگناه بکشند) و یا جملاتی با چنین مضامینی که در آن میتوانیم رنگ بد گمانیهایی مثل (خداوند بی توجه است) را ببینیم. غافل از آنکه که هر برگی که بر زمین میافتد به اذن و خواست خداوند است و ما انسانها با عقل محدودمان نمیتوانیم تمام حکمتهای خداوند را درک کنیم. اما مولانا در ابیاتی که شرح یاران حضرت عیسی است در این باره چنین بیان میکند:
بدگمانی کردن و حرصآوری
کفر باشد پیش خوان مهمتری
زان گدارویان نادیده ز آز
آن در رحمت بریشان شد فراز
مولانا معتقد است دو خصوصیت، بی ادبی در محضر خداوند تلقی شده و سبب از بین رفتن و دسترسی سخت به نعمات و رحمتهای الهی میشود. اولین ویژگی بدگمانی و دومین آز و طمع است. مولوی به ما میگوید اگر به خداوند گمان بد داشته باشیم و او را با عقل محدود خود بسنجیم و یا نسبت به نعمتهایی که خداوند برایمان مقدر کرده است طمع کنیم و حرص بیشتری از روزیمان را بزنیم، خودمان را از نعمتهای خداوند محروم میسازیم و به درد و رنج دنیا گرفتار میکنیم.
در روزگار ما، عشق هم گاهی معنای دیگری دارد. بسیاری از دلبستگیهای امروزه بر پایه پول، ثروت، موقعیت یا حتی زیبایی ظاهری شکل میگیرد، نه بر مبنای مهر و خصوصیتهای فردی. بعضی از آدمها شیفته نمایش ویژگیهای زودگذر افراد میشوند؛ گویی معیار دوست داشتن و عشق ورزیدن، میزان دارایی و زیبایی شده است. اما این گونه عشقها، هرچند پرزرق و برق، عمری کوتاه دارند. چون بر ظاهر بنا شدهاند و با غروب زیبایی یا کمرنگ شدن ثروت، فرو میریزند. درست همینجاست که مولانا در داستان عشق زودگذر کنیزی به مرد زرگر بیان میکند:.
چون ز رنجوری جمال او نماند
جان دختر در وبال او نماند
چونک زشت و ناخوش و رخزرد شد
اندکاندک در دل او سرد شد
عشقهایی کز پی رنگی بود
عشق نبوَد، عاقبت ننگی بود
تا حالا شده زندگی ناگهان آینهای جلویتان بگیرد؟ لحظهای که از خود میپرسید: چرا این اتفاق برای من افتاد؟ و بعد، مثل برق، صحنهای از گذشته در ذهنتان زنده میشود؛ کاری که روزی انجام دادید و حالا نتیجهاش درست مقابلتان ایستاده است. انگار دست ناپیدایی رشته اعمال ما را دنبال میکند و در زمان و جایی دیگر، همان را دوباره پیش پایمان میگذارد. امروز اسمش را «کارما» گذاشتهاند؛ قانونی خاموش که هرکس را به نتیجه اعمالش میرساند.
اما قرنها پیش، مولانا این راز را بینیاز از واژههای غریب و سنگین، این گونه شرح داده است:
گرچه دیوار افکند سایهٔ دراز
باز گردد سوی او آن سایه باز.
این جهان، کوه است و فعل ما ندا
سوی ما آید نداها را صدا
به زبان او، دنیا مثل کوه است؛ هر عملی که انجام میدهیم مثل همان صدایی است که در کوهستان رها میکنیم، روزی مجدداً به سوی ما باز میگردد. اگر نغمهای روشن و مهربان باشد، جانمان را نوازش میدهد و اگر فریادی تیره و تلخ باشد، باز همان تلخی به روحمان بازمیگردد.
این پنج درس کوتاه از مثنوی معنوی تنها راهنمایی برای گذر از روزمرگیهای زندگی نیستند؛ بلکه پنجرهایاند به جهانی که در سکوت و توجه ما به ادبیات و خرد جاودانه ایرانیان، میتواند بر رویمان باز شود. اگر کمی دقت کنیم، در میان بیتها و حکمتهای مولانا، پاسخ بسیاری از پرسشها و راهکارهایی برای زندگی بهتر و آرامشبخش وجود دارد. کافی است به این گنج دیرینه نگاه کنیم، با دل و جان آن را دریابیم و بگذاریم سخن شاعر، مسیر زندگیمان را روشن کند.
منبع: مهر