باشگاه خبرنگاران جوان - مرداد ۱۴۰۱ بود. شهید رئیسی رئیسجمهور بودند. همه حدس میزدند در سفر استانیشان به کرمان، اول جایی که میروند سر مزار حاجقاسم است. روز سفر مشخص بود. اما برنامهٔ سفر، نه.
زنی از روز قبل بر سر مزار حاجقاسم نشسته بود. بدون غذا و لحظهای چشم بر هم گذاشتن. ۲۵ ساعت تمام. خادمها به او شک کرده بودند. اما با گفتن اینکه «من نذر دارم و باید اینجا باشم» آنها را از سر باز میکرد.
منتظر رسیدن شهید رئیسی بود. ساعت ۵:۳۰ صبح روز بعد رئیسجمهور به مزار حاجقاسم رسید. محافظشان، شهید موسوی کنارشان بود. شهید رئیسی نشستند سر مزار به فاتحه خواندن و زمزمه با حاجقاسم.
ناگهان زن گفت «مدیون خون همین حاجقاسم هستید اگر به حرف من گوش نکنید.» محافظها ناگهان به تکاپو افتادند. شهید موسوی به سمت زن رفت و بین او و شهید رئیسی قرار گرفت. شهید رئیسی برگشتند، طوری که بدون مانع روبهروی زن قرار بگیرند و پرسیدند «جریان چیه؟»
ماجرا به کمی قبلتر برمیگردد. حدود سال ۱۳۹۹ که «سمیرا شاهوردی» به همراه گروه جهادی «آرزوهای قشنگ» وارد منطقهٔ جازموریان شد. کلیپهایی از شدت محرومیت و فقر منطقه منتشر کرد که برای بعضی مسئولین خیلی سنگین آمد. طوری که آن را دروغ و سیاهنمایی نامیدند و اتهام جاسوسی و همکاری با شبکههای معاند را به او نسبت دادند. کمکم فشارها روی شاهوردی بالا گرفت.
آن موقع شهید رئیسی، رئیس قوهٔ قضاییه بودند. شاهوردی در یک دیدار مردمی، از ایشان دعوت کرده بود که از منطقه بازدید کند و اگر حرفهایش خلاف واقع بود، او را دستگیر کنند.
پیگیریها و درگیریها ادامه داشت تا اینکه شهید رئیسی شدند رئیس جمهور. شاهوردی به بعضی از اطرافیان شهید رئیسی که با آنها ارتباط داشت، دربارهٔ وضعیت جازموریان اطلاعات میداد. چندین بار برای بیت رهبری نامه نوشت و با اثر انگشت اهالی منطقه فرستاد.
آن قدر رفت و آمد و مطالبات مردم را مطرح کرد تا مسئولان دولت هم فهمیدند ادعای جاسوسی و همکاری با شبکههای معاند، دربارهٔ «مادر آرزوها» بیاساس است. با این حال یکی از مسئولان از او خواست که دیگر به منطقهٔ جازموریان نرود.
اما پاسخ شاهوردی واضح بود؛ «من بترسم نروم، شما هم نروید، آن وقت تکلیف مردم چه میشود؟»
گذشت تا روزی که شهید رئیسی به عنوان رئیسجمهور، در ابتدای سفر استانی به کرمان به مزار حاجقاسم رفتند. جایی که شاهوردی از ۲۵ ساعت قبل منتظرشان بود.
وقتی شهید رئیسی از او پرسیدند «جریان چیه؟»، شاهوردی گفت «حاجآقا! به این افرادی که دور و برتان هستند و حرفهایی که میزنند، اصلاً اکتفا نکنید.» همه جا خوردند.
شهید رئیسی دورادور او را میشناخت. زمانی که در تولیت و پژوهشکدهٔ آستان قدس بودند، بارها شاهوردی به ایشان مراجعه کرده بود. تعریف کرد که به او انگ جاسوسی زدهاند، در حالی که مردم در جازموریان دارند میمیرند؛ «حاجآقا! تو را به خدا برو به دادشان برس!»
شهید رئیسی گفتند «من نمیتوانم راجع به پروندهای که شما راجع به آن صحبت میکنید تصمیمی بگیرم. اما تحقیق میکنم و اگر حق با شما بود میگویم پیگیری کنند.»
این شد که مادر آرزوها شمارهاش را داد به محافظان شهید رئیسی و از مزار حاجقاسم با ماشین راه افتاد به سمت جازموریان؛ یک مسافت ۵۰۰ کیلومتری.
دو ساعت نشده بود که گوشیاش زنگ خورد؛ «حاجآقا آمدهاند روستای کروچان. اگر هستید تشریف بیاورید دربارهٔ منطقه توضیح بدهید.» شهید رئیسی با هلیکوپتر رفته بودند و زودتر رسیده بودند. همان عکسهایی که از ایشان در منطقهٔ کروچان زهکلوت جازموریان منتشر شد و خاک نشسته بود روی عبایشان...
همراه شهید رئیسی پشت تلفن گفت «فقط خواستیم به شما خدا قوت بگوییم و بگوییم که حاجآقا به قولش عمل کرده و الان اینجاست. گفتیم اگر خودتان هستید بیاید برای حاجآقا منطقه را شرح بدهید.»
برکت آن سفر شهید رئیسی این بود که بخش جازموریان به شهرستان جازموریان تبدیل شد. ایشان اولین رئیسجمهوری بود که پایش به منطقهٔ جازموریان رسید.
شاهوردی میگوید «شاید خیلیها ندانند آقای رئیسی چه کار کرد. ولی منی که در منطقهٔ جازموریان بودم، میدانم ایشان برای مردم آن منطقه چه کردند.»
همین که جازموریان شد شهرستان، حداقل نتیجهاش این است که مردم برای شناسنامه گرفتن مجبور نیستند ۶۰۰ کیلومتر تا مرکز استان بروند و برای زایمان مجبور نیستند ۶۰۰ کیلومتر سفر کنند.
یکی از بهترین خاطراتی که شاهوردی از مطالبهگری دارد همین است که در ادامه به کد گرفتن و ساخته شدن روستایی در آن ناحیه منجر شد. آب، برق، جادهٔ آسفالت و... هم نعمتهایی بودند که به همین خاطر به آن روستا رسیدند.
مدتی بعد از این ماجرا، بچههای جهادی و مطالبهگر استان لرستان به شاهوردی خبر دادند که آقای رئیسی قرار است به لرستان سفر کنند. شاهوردی از مشهد به آنجا رفت. حالا دیگر محافظان رئیسجمهور او را میشناختند؛ «تو را به خدا برگرد مشهد! ما قول میدهیم شما حاجآقا را ببینید.».
اما این قول از آن وعده و وعیدهای بیپایه نبود که محض از سر باز کردن، داده شود. در سفر استانی شهید رئیسی به مشهد، طبق قولی که به شاهوردی داده بودند، او را به عنوان فعال اجتماعی به استانداری دعوت کردند تا با رئیسجمهور صحبت کند و از دغدغههای جهادیها و مشکلات مناطق محروم بگوید.
شاهوردی تعریف میکند «شهید رئیسی وقتی من را دیدند خندند و گفتند “الان چه کارها میکنی؟ ”... به ایشان گفتم محافظانتان نمیگذارند من نامهام را به شما بدهم. حاجآقا گفتند “شمارهات را بنویس بده. ” بعد از چند روز خانم دکتر خزعلی ساعت ۱ شب به من وقت جلسه دادند و گفتند “حاج آقا گفتهاند حتماً با شما صحبت کنیم.
«جای شهید رئیسی واقعاً خالیه...» این را شاهوردی به عنوان کسی میگوید که سالها در مناطق محروم فعالیت داشته و به درد مردم گوش داده و رسیدگی کرده است.
«حاجآقا برای جهادیها چیز دیگری بود...» در دولت ایشان، شاهوردی در حاشیهٔ شهر مشهد فعالیت داشت. تا پیش از آن، زائران هم غذای حضرتی نمیدیدند! در زمان تولیت آقای رئیسی بود که غذای حضرتی به حاشیهٔ شهر هم میرسید و توزیع میشد. مهمانسرا و زائرسرای منطقهٔ طرق مشهد در زمان آقای رئیسی ساخته شد.
شاهوردی میگوید «ما خدمات ایشان را دیدهایم. از انصاف به دور است اگر خوبیهای ایشان را نگوییم. وقتی که حضرت آقا میفرمایند “دلم برای شهید رئیسی سوخت”، بحث ریاست ایشان نیست. بحث این است که ایشان کارهایی کردهاند که حالا حالاها خیلیها متوجه نمیشوند چه کردند و چه اتفاقاتی بعد از ایشان افتاد. یاد ایشان همیشه در دل ما و در کارهای جهادی ما زنده است.ای کاش بتوانیم مسیر ایشان را ادامه بدهیم که همان خدمت کردن است.»
منبع: فارس