باشگاه خبرنگاران جوان - آدمی که کتاب را دوست داشته باشد، زیر سیل و برف و باران و طوفان هم که باشد، هیچ بلایای طبیعی و غیرطبیعیای نمیتواند او را از محبوبش جدا کند اما گاهی این علاقه، آنقدر شور میشود که از یک آدمِ طبیعیِ کتابدوستِ کتابخوان، ما را تبدیل میکند به یک جمعآوری کننده کتابهایی که هرگز آنها را نمیخوانیم و ژاپنیها اسمش را گذاشتهاند «سندروم تسوندوکو»!
آیا شما دچار این سندروم شدهاید؟
حوالی قرن نوزدهم، در سرزمین خورشید، ژاپنیها کتابها را نه به عنوان یک کالای صرفا فرهنگی، بلکه به نیت کالایی که برای آنها جنبه اقتصادی داشت میخریدند و در خانهها ذخیره میکردند تا به عنوان یک کالای ارزشمند در روزهای مبادایشان بفروشند. چیزی که به آن تسوندوکو میگفتند.اما تسوندوکو در واقع فقط جمع کردن کتاب نیست؛ و در عصر ما تبدیل شده به یک عادت ذهنی؛ حالتی که در آن، ما با خریدن کتاب حس میکنیم یک قدم به دانستن نزدیک شدهایم، انگار با لمس کردن جلد کتاب یا بوی وانیلی کاغذ تازه، کمی از اضطراب نادانستههایمان کم میشود. هرچند مشکل از جایی شروع میشود که این لذتِ لحظهای، جای خودش را به یک چرخه بیپایان میدهد: کتاب میخریم، میگذاریم کنار، کتاب بعدی را میخریم، باز میگذاریم کنار… و بعد، در محاصره کتابهایی قرار میگیریم که فقط نگاهشان میکنیم و میگوییم: «یک روز میخوانمش!»
اما سندروم تسوندوکو دقیقا چیست؟
تسوندوکو یعنی انباشت کتابهای ناخوانده؛ یعنی فاصلهای که بین نیت ما و عملِ واقعی ایجاد میشود. این سندروم بیشتر از آنکه به «کتاب» مربوط باشد، به احساسات ما نسبت به دانستن، زمان، و حتی ترس از شروع کردن مربوط است. گاهی کتاب میخریم چون میترسیم فرصت خواندنش را از دست بدهیم، یا چون فکر میکنیم آیندهمان بدون دانستن چیزهای بیشتر ناقص میشود. گاهی هم خریدن کتاب سادهتر از خواندنش است؛ خواندن انرژی میخواهد، اما خریدن فقط یک کلیک یا کارت کشیدن.
چطور میشود این سندروم را کنترل کرد؟
کنترلش هم یعنی تبدیل «انباشت» به «استفاده»، بدون اینکه لذت خریدن کتاب را از خودمان بگیریم. در مرحله اول باید حواسمان را جمع و جور کنیم که قبل از خرید، حتما این چند سوال را از خودمان بپرسیم: «الآن واقعا به این کتاب نیاز دارم؟» «موضوعش با حال و هوای این روزهایم سازگار است؟» «اگر همین امروز وقت خواندن داشتم، این را انتخاب میکردم؟» همین سه سوال را اگر به صورت جدی از خودمان بپرسیم، جوابهایش میتوانند نیمی از خریدهای هیجانی ما را متوقف کنند.
قفسه «در انتظار» بسازید
برای آدمی که با دیدن کتابفروشی از خود بی خود میشود شاید روش اول به راحتی جواب ندهد، پس بیایید برای خلاصی از سندروم تسوندوکو که ته جیبمان را هم خالی کرده به قفسه «در انتظار» پناه ببریم.برای این کار، یک قفسه یا یک طبقه مشخص کنید برای کتابهایی که باید واقعا خوانده شوند. خب میپرسید «که چه؟» معلوم است دیگر. وقتی تعدادشان زیاد شد، نشانهای است که باید توقف کنید و به سراغ خواندن بروید، نه خرید کردن.
برای خودتان محدودیت نرم بگذارید
بیایید کمی ماجرا را آسانتر کنیم؛ قضیه آنقدرها هم که ژاپنیها پیاز داغش را زیاد کردهاند و سندرومی شده نیست اما بالاخره که ضررش آنجاست که هر بار کلی هزینه نابهجا از جیبمان برمیدارد. راهحل؟ اگر دو روش قبلی بر سندرومتان جوابگو نبود، یک محدودیت نرم برای خودتان بگذارید؛ برای نمونه بگویید: «خرید هر کتاب جدید فقط به شرط اینکه دو کتاب از قبلیها را خوانده باشم.» این فقط یک نمونه بود؛ حواستان باشد که محدودیتِ سخت نگذارید چون قرار نیست کتاب را از یک دوست صمیمی و یار قدیمی به یک مراقب سختگیر تبدیل کنیم.
خواندن را کوچک کنید
حالا که تا اینجای گزارش آمدهاید چشمم آب نمیخورَد که روشهای قبلی زیاد به کارتان آمده باشد. پس بیایید برای خلاص شدن از سندروم تسوندوکو، باز هم آسانترش کنیم. دیگر لازم نیست جلوی کتاب خریدنتان را بگیرید اما حداقل تلاش کنید گاهی ده دقیقه، فقط همین ده دقیقه را وقت بگذارید و چند صفحه از کتابهایتان را مطالعه کنید. وقتی که خواندن دوباره به جریان زندگیتان برگردد و سادهاش کنید، کتابهایتان از حالت شی تزیینی بیرون میآیند و بخشی از جان خانه و زندگیتان میشوند.
از کتابهایی که نمیخوانید رها شوید
این سختترین بخش است. حتی تصورش هم وحشتناک است آدم بتواند از کتابهایی که با عشق خریده و مثل بچههایش هستند دل بکند ولی قبول کنید قرار نیست همه کتابهای دنیا را بخوانیم. کتابهایی که میدانید به سراغشان نخواهید رفت، میتوانند به دست کسی برسند که واقعا منتظرشان است و به آنها نیاز دارد؛ پس برای بخشیدنشان دست دست نکنید و آرام آرام برای سبک کردن کتابخانهتان آستین بالا بزنید.
نشانه عاشقی را محترم بدانید
تسوندوکو شاید یک «سندروم» باشد، اما نشانه عشق به کتاب هم هست. فقط باید یاد بگیریم این عشق را از شکل انباشتن، به شکل خواندن تبدیل کنیم؛ چون کتابها آمدهاند که دنیا را بزرگتر کنند، نه قفسهها را سنگینتر. و گاهی کافی است فقط یکی از همان کتابهای قدیمی را از بالای قفسه بردارید؛ شاید مدتهاست منتظر فرصتی بوده که شما در را به دنیایش باز کنید و چند ساعتی میهمانش شوید.
منبع: فارس