انتقال قدرت در آذر ۱۳۰۴ آغازی بر حکومت پهلوی بود؛ حکومتی که با حمایت خارجی آمد، اما وقتی تاریخ‌مصرفش تمام شد، همان بیگانگان او را عزل و تبعید کردند.

باشگاه خبرنگاران جوان - روی کار آمدن رضاشاه در آذرماه ۱۳۰۴، شروع دو دهه دیکتاتوری پهلوی اول در ایران بود؛ مسیری که عملاً به زوال مشروطیت منجر شد. ۲۲ آذر ۱۳۰۴ مجلس موسسان با تغییر ۴ اصل از متمم قانون اساسی مشروطه، سلطنت را به رضاشاه و اعقاب وی تفویض کرد؛ تصمیمی که سرآغاز تغییر و تحولات زیادی در عرصه سیاسی، اقتصادی و اجتماعی جامعه ایرانی شد و ۱۵۳ سال حاکمیت شاهان قاجار بر ایران خاتمه یافت و حکومت ۵۳ ساله رژیم پهلوی به‌طور رسمی از این روز آغاز شد.

به سلطنت رسیدن رضاشاه پهلوی در آذر ۱۳۰۴، شاید در نگاه نخست به نوعی تثبیت نظم سیاسی پس از چندسال بی‌ثباتی بعد از جنگ جهانی اول و اشغال ایران از طرف قوای روسیه و انگلستان به‌شمار می‌رفت، اما انتقال قدرت از قاجار به پهلوی، برخلاف سنت تاریخی ایران نه از مسیر وراثت و نه از طریق فتح نظامی بلکه با رأی مجلس شورای ملی و اصلاح قانون اساسی انجام شد، اما این قانونی بودن بیش از آن‌که نشانه حاکمیت قانون باشد، به پوششی برای استقرار یک دیکتاتوری نظامی تبدیل شد.

در حقیقت می‌توان سلطنت رضاشاه را تجسمی از اولین نمونه‌های دیکتاتوری در قرن بیستم در جهان به‌شمار آورد؛ زمانی که سلطنت‌های سنتی جای خود را به چکمه‌پوش‌های نظامی دست‌نشانده می‌دادند.

پهلوی اول؛ مولود کودتا برای استقرار در ایران

رضاشاه از دل کودتای ۱۲۹۹ سر برآورد؛ کودتایی که بدون چراغ سبز انگلستان دست‌کم امکان موفقیت نداشت. در سوم اسفندماه ۱۲۹۹ وی به همراه سید ضیاء الدین طباطبایی همراه با قشون قزاق وارد تهران شده و با نخست‌وزیری سید ضیاء، رضاخان میرپنج به فرماندهی قشون انتخاب شد.   او سپس، گام‌به‌گام، با تضعیف نهاد‌های مشروطه، همان ساختاری را بنا کرد که مشروطه برای جلوگیری از آن شکل گرفته بود؛ تمرکز مطلق قدرت در دست شاه. وی بعد از کنارزدن سید ضیاء از نخست‌وزیری، جای وی را گرفت و با سفر احمدشاه به اروپا، گامی در جهت تحکیم قدرت خود برداشت.

انتقال قدرت؛ از رأی مجلس تا سلطه سرنیزه

در تاریخ ایران، سلطنت همواره یا میراث خانوادگی بوده یا محصول غلبه نظامی؛ رضاشاه، اما مسیر متفاوتی را طی کرد؛ مسیری که به‌ظاهر مدرن و قانونی بود. مجلس شورای ملی با تصویب متمم قانون اساسی، سلطنت را از خاندان قاجار سلب و به رضاشاه واگذار کرد. اما این رأی در شرایطی صادر شد که ارتش، مهم‌ترین پشتوانه سیاسی دولت بود؛ نمایندگان مستقل تحت فشار یا حذف شده بودند و فضای عمومی، فضای ارعاب و امنیتی بود.

در واقع، مجلس نه کنشگر مستقل بلکه ابزار مشروعیت‌بخشی به قدرت نظامی شده بود که از ماه‌ها قبل با قوای قزاق‌خانه بر امور کشور تسلط داشت؛ همچنین چهره‌های آزادی‌خواه ملی مانند میرزاکوچک‌خان یا شیخ محمد خیابانی به شهادت رسیده بودند و شخصیتی که بتواند آلترناتیو وی به‌شمار بیاید، حضور نداشت.  

مخالفان سلطنت رضاشاه؛ صدا‌هایی که خاموش شدند

تغییر سلطنت اگرچه در اوضاع آشفته ایران و با زور نظامی از طریق مجلس انجام شد، اما برخلاف روایت سلطنت‌طلبان، با اجماع ملی همراه نبود. طیف متنوعی از نیرو‌های سیاسی و مذهبی با این روند مخالفت کردند که در رأس آنها، روحانیون مشروطه‌خواه به‌خصوص آیت‌الله سید حسن مدرس قرار داشت که برجسته‌ترین مخالف این انتقال قدرت بود. او صریحاً اعلام می‌کرد که رضاشاه فاقد مشروعیت دینی و مردمی است، تمرکز قدرت در دست یک نظامی مشروطه را نابود می‌کند و قانون اساسی نباید به ابزاری برای توجیه استبداد تبدیل شود. مدرس صریحاً در جلسه مجلس هشدار می‌داد: «اگر شاه نتواند محدود شود، قانون اساسی بی‌معناست.»

دیگر روحانیون منتقد شامل آیت‌الله محمدتقی بافقی و جمعی از علمای نجف بودند که نسبت به استبداد نوظهور هشدار دادند؛ استدلال اصلی آنان این بود که سلطنت رضاشاه نه‌تنها مشروطه را تقویت نمی‌کند، بلکه موازنه میان شاه، ملت و دین را بر هم می‌زند. در سوی دیگر، مشروطه‌خواهان و روشنفکران سیاسی قرار داشتند؛ چهره‌هایی، چون تقی‌زاده که البته در دوره‌ای منتقد، اما بعد‌ها همراه شد؛ ملک‌الشعرای بهار و دکتر محمد مصدق در مقام نماینده مجلس قرار داشتند.

مصدق در مجلس معتقد بود که "امروز مملکت ما بعد از بیست سال و این همه خون‌ریزی‌ها می‌خواهد سیر قهقرائی بکند و مثل زنگبار بشود که گمان نمی‌کنم در زنگبار هم این‌طور باشد که یک شخص هم پادشاه باشد و هم مسئول مملکت باشد؛ اگر گفتیم که ایشان پادشاه و مسئول نیستند آن وقت خیانت به مملکت کرده‌ایم برای اینکه ایشان در این مقامی که هستند مؤثر هستند همه کار می‌توانند بکنند در مملکت مشروطه رئیس‌الوزراء مهم است نه پادشاه! "

در میان نمایندگان که تنها ۴ نفر رأی منفی به سلطنت رضاشاه دادند این نگرانی وجود داشت که ارتش جای سیاست را بگیرد، مجلس به نهادی فرمایشی تنزل یابد و آزادی مطبوعات و احزاب نابود شود. برخی هواداران قاجار و اشراف سنتی هم مخالف سلطنت رضاشاه بودند که انگیزه‌های آنان عمدتاً سیاسی و طبقاتی بود، اما استدلال می‌کردند که احمدشاه هنوز شاه قانونی است و عزل او خلاف نص قانون اساسی است.  این گروه هرچند فاقد پایگاه مردمی گسترده بودند، اما از نظر حقوقی به ضعف‌های فرآیند انتقال قدرت اشاره می‌کردند.

نقش انگلیس؛ حمایت از دیکتاتوری به نام ثبات

انگلستان پس از جنگ جهانی اول، ایران را کشوری ضعیف، ناامن و مستعد نفوذ بلشویک‌ها می‌دید. در چنین شرایطی، دغدغه اصلی لندن نه تحقق مشروطه، بلکه ثبات سیاسی و حفظ منافع استراتژیک و نفتی ایران بود. اسناد تاریخی نشان می‌دهد انگلیس با حمایت از کودتای ۱۲۹۹ و روی‌کارآوردن رضاخان، وی را گزینه مطلوبی برای ایران می‌دانست تا پس از کودتا، مسیر قدرت‌گیری را طی کند. ژنرال آیرونساید، فرمانده نیرو‌های انگلیسی، آشکارا از رضاشاه به‌عنوان تنها گزینه حفظ ایران یاد می‌کند. برای انگلستان در آن زمان، ایجاد دموکراسی پرهزینه و غیرقابل پیش‌بینی بود و دیکتاتوری نظامی، ارزان‌تر و قابل کنترل‌تر بود.

اما همان قدرتی که او را روی کار آورد، در شهریور ۱۳۲۰ وقتی احساس کرد رضاشاه از کنترل خارج شده، او را کنار زد و با اشغال ایران در کنار شوروی، وی را از سلطنت عزل و به خارج کشور تبعید کرد. روی‌کارآمدن رضاشاه در آذرماه ۱۳۰۴، شروع دو دهه دیکتاتوری پهلوی اول در ایران بود؛ مسیری که عملاً به زوال مشروطه‌ای منجر شد که با هدف تحدید قدرت شاه و تضمین حاکمیت قانون و مشارکت مردم در قدرت شکل گرفته بود و سلطنت او نه ادامه مشروطه، بلکه پایان عملی آن بود.

منبع: تسنیم

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار