باشگاه خبرنگاران جوان - با وجود عمر محدود و کتابهای بیشمار، چرا برخی خوانندگان بارها به یک کتاب بازمیگردند؟ از نوستالژی و آرامش روانی گرفته تا تقویت همدلی و حافظه، بازخوانی کتابها دلایل متعددی دارد که آن را به تجربهای فراتر از عادت شخصی تبدیل میکند.
دوباره دیدن یک فیلم، دوباره سفر کردن به شهری که زمانی در آن قدم زدهایم، یا حتی دوباره گوش دادن به یک قطعه موسیقی قدیمی، معمولاً با این پرسش همراه است که «مگر قرار نیست تجربه تازهای باشد؟» بااینحال، واقعیت زندگی نشان میدهد «دوبارهها» نهتنها کمارزشتر از «اولینها» نیستند، بلکه گاهی عمیقتر، صمیمیتر و معنادارترند. شهری که بار دوم به آن بازمیگردیم، دیگر فقط مجموعهای از خیابانها و بناها نیست؛ خاطره دارد، نشانه دارد، و ردّی از ما در آن مانده است. فیلمی که دوباره میبینیم، دیگر فقط روایت نیست؛ آینهای است که تغییر نگاه خودمان را به ما نشان میدهد.
کتاب هم از همین جنس است. بسیاری از ما تجربه کردهایم که بازگشت به یک کتاب آشنا، لذتی متفاوت از خواندن یک کتاب تازه دارد؛ لذتی که نه از غافلگیری، بلکه از آشنایی میآید. در این بازگشت، پایان داستان دیگر راز نیست، اما معنا تازه میشود. شخصیتها عوض نشدهاند، اما ما چرا. «دوبارهها» در زندگی مدرن، اغلب در تقابل با ارزشِ تجربههای نو قرار میگیرند. انگار تکرار، نشانه ایستایی است و تازگی، نشانه رشد. اما آیا واقعاً چنین است؟ آیا بازخوانی یک کتاب محبوب، عقبماندن از جهان تازههاست یا نوعی مکث آگاهانه برای فهم عمیقتر؟ این گزارش میکوشد به این پرسش پاسخ دهد که چرا برخی کتابها ما را دوباره و دوباره به سوی خود میکشانند، این بازگشت چه تأثیری بر ذهن و احساس ما دارد، و آیا «دوباره خواندن» نشانه فقر تجربه است یا بلوغ خواندن.
بازخوانی؛ بازگشت به آشنا
خواندن دوباره یک کتاب، بیش از هر چیز بازگشت به یک جهان آشناست. جهانی که قوانینش را میشناسیم، پایانش را میدانیم و از همین رو، با اطمینان بیشتری واردش میشویم. برخلاف تصور رایج، دانستن پایان الزاماً لذت را از بین نمیبرد؛ بلکه نوع لذت را عوض میکند. در خوانش اول، کنجکاوی موتور حرکت است؛ اما در خوانش دوم، توجه آزاد میشود تا روی زبان، فضا، شخصیتها و جزئیات مکث کند.
ناتالی جنر، نویسنده، در یادداشتی در وبسایت Literary Hub توضیح میدهد که چرا بارها به سراغ بعضی نویسندگان برمیگردد: «صدای برخی نویسندگان به من آرامش میدهد… درست مانند موسیقی». این توصیف نشان میدهد که بازخوانی، بیشتر از آنکه پیگیری روایت باشد، تجربه دوباره لحن و جهانبینی است؛ چیزی شبیه گوش دادن دوباره به قطعهای که از قبل میدانیم چگونه تمام میشود.
کتاب بهمثابه خاطره
برای بسیاری از خوانندگان، کتابها با زمان و فصل گره میخورند. بازخوانی یک رمان در تابستان یا ورق زدن متنی خاص در شبهای زمستان، تنها بازگشت به داستان نیست؛ بازگشت به دورهای از زندگی است. کتابها حافظه عاطفی دارند و با بازخوانی، نهتنها متن بلکه نسخهای قدیمیتر از خودمان را ملاقات میکنیم.تحقیقات نشان میدهد که بازخوانی برای اغلب افراد کنشی آگاهانه است. در این تحقیق گفته شده که ۷۱ درصد گفتهاند که عمداً برای تجربه حس آشنایی و دلتنگی دوباره به کتابهای قبلی بازمیگردند. این پدیده که از آن با عنوان «نوستالژی کتابی» یاد میشود، بهویژه در میان نسل Z پررنگتر است؛ نسلی که در جهانی پرشتاب و ناپایدار رشد کرده و بازگشت به متون آشنا را راهی برای بازیابی حس امنیت میداند.
بازخوانی و کارکرد روانی آن
از منظر روانشناسی، بازخوانی فقط یک عادت فرهنگی نیست، بلکه میتواند نقش تنظیمکننده هیجان را ایفا کند. «زیتا کریشتو»، روانشناس بالینی، بازخوانی را نوعی استراتژی مقابلهای میداند؛ ورود به فضایی قابل پیشبینی که فشار ناشی از تغییرات سریع جهان را کاهش میدهد. وقتی میدانیم شخصیتها چه خواهند کرد و داستان چگونه پایان مییابد، ذهن از اضطراب رها میشود و فرصت مییابد عمیقتر احساس کند.از سوی دیگر، مطالعات حوزه رفتارشناسی و علوم اعصاب نشان دادهاند که خواندن عمیق داستان، بخشهایی از مغز را فعال میکند که با عمل و احساس شخصیتها مرتبط است. این یعنی بازخوانی میتواند همدلی را تقویت کند؛ چرا که در بار دوم، ذهن دیگر درگیر دنبال کردن صرفِ رویدادها نیست و میتواند روی تجربه درونی شخصیتها تمرکز کند.
خواندن دوباره برای فهمیدن، نه فقط لذت بردن
یکی از دغدغههای رایج میان کتابخوانها این است که چرا محتوای بسیاری از کتابها در ذهن نمیماند. رولف دوبلی، نویسنده، این مسئله را به شیوه خواندن نسبت میدهد و معتقد است که بازخوانیِ گزیده و آگاهانه، اثر کتاب را چندبرابر میکند. او پیشنهاد میکند کتابهای کمتر اما مهمتر را انتخاب کنیم و دستکم دو بار بخوانیم؛ چراکه درک حاصل از خوانش دوم، صرفاً تکرار اولی نیست، بلکه خوانشی تازه است.در این نگاه، بازخوانی نشانه کمسوادی یا تنبلی فکری نیست، بلکه نشان میدهد خواننده به دنبال عمق است، نه صرفاً مصرف متن. تفاوت میان ادبیات ماندگار و ادبیات یکبارمصرف نیز دقیقاً در همینجا مشخص میشود؛ آثاری که تنها بر تعلیق و غافلگیری متکیاند، با یک بار خواندن کارکردشان را از دست میدهند؛ اما آثاری که بر زبان، معنا و پیچیدگی انسانی بنا شدهاند، با هر بار بازگشت، لایهای تازه آشکار میکنند.
تکرار؛ عقبگرد یا بلوغ؟
در نهایت، پرسش اصلی این نیست که «چرا دوباره میخوانیم»، بلکه این است که «چگونه دوباره میخوانیم». اگر بازخوانی صرفاً برای فرار از تجربههای تازه باشد، میتواند به عادت محدودکننده تبدیل شود؛ اما اگر در کنار خواندن آثار جدید و مکمل انجام شود، به ابزاری برای تأمل و ژرفنگری بدل میشود.دوباره خواندن یک کتاب محبوب، مانند دیدن دوباره یک فیلم یا سفر مجدد به شهری آشناست؛ جهان همان است، اما نگاه ما تغییر کرده. شاید همین تغییر نگاه است که بازخوانی را نه تکرار، بلکه نوعی گفتوگوی دوباره با خودمان میکند؛ گفتوگویی که هر بار، پاسخ تازهای دارد.
منبع: فارس